-
دیر اومدم
یکشنبه 7 آبان 1396 11:14
سلام به همه دوستای عزیزم . اول از همه عذر خواهی میکنم که چند وقت نبودم سرم شلوغ شد و یه سفر بی مقدمه پیش اومد حالا تعریف میکنم . خوب تا دو شنبه دو هفته پیش گفتم که خونه مادر شوهر بودیم سه شنبه اومدم شرکت و عصر هم پیاده رفتم خونه قرار بود بریم خونه مامانمینا که چون شاهین کلاس داشت تصمیم گرفتیم بزاریم چهارشنبه بریم ....
-
حساسیت زیاد
سهشنبه 18 مهر 1396 10:38
من یکم زیادی سخت میگیرم البته چون سرم شلوغه هم تاثیر داره میخوام یکم خودمو تغییر بدم امیدوارم بشه . منظورم اینه که مثلا میخوام کارام رو برنامه باشه وقتی یهو یه کاری این وسط پیش میاد کلافه میشم . خوب حالا میگم چه مسئله ای پیش اومد . هفته پیش تا دوشنبه گفتم سه شنبه که دفتر بودم تا حدود 5 که شاهین اومد دم دفتر و برگشتیم...
-
کمی ارامش.
سهشنبه 11 مهر 1396 10:56
سلاااااام .خسته نباشید از خواب تعطیلات . خوب من تا هفته پیش تعریف کردم دوشنبه صبح ساعت 7 بیدار شدم صبحانه خوردم با ماشین رفتم دفتر داداشم رسیدم و سرم شلوغ بود کارامو کردم تو شرکت داداشم حدود 10 تا کارمند داره تو اتاق من یه پسر جوونی هست که از شهرستان اومده ولی تیپ و ظاهرش خوبه و به خودش میرسه و پدر پولداری هم داره...
-
هنوز حال ندارم
یکشنبه 2 مهر 1396 11:11
سلام دوستان عزیزم . هنوز بی حوصله و بیحال هستم تقریبا هرروز چند بار گریه میکنم و از نظر روحی افتضاحم ولی اصولا مهر ماه و پاییز حال منو بهتر میکنه امیدوارم ریلکس بشم . خوب مادر شوهر که بیمارستان بود هفته پیش شنبه که گفتم رفتم دیدمش . یکشنبه خبر خاصی نبود اومدم شرکت بعدشم میخواستم برم به مامانم سر بزنم که مامانم مهمونی...
-
دردودل
یکشنبه 26 شهریور 1396 10:48
ا ین پست رو یا حذف یا رمزدار میکنم فقط چند روز باز میزارم. من دلم نمیخواد از ادمای اطرافم خیلی توقع داشته باشم چون توقع زیاد باعث کدورت میشه ولی هفته پیش که مادر شوهرم رفت بیمارستان و بستری شد باز داغ دلم تازه شد نمیدونم طرز فکرم درسته یا نه ولی من 6 ماه پدرم بیمارستان بود و اون روزا بدترین روزای زندگی خانواده ما بود...
-
استراحت لطفا.
سهشنبه 21 شهریور 1396 10:54
خوب فوق العده تو بدو بدو ام اخه شهریور انگار همه تو سفرو عروسی و مهمونی هستن. خوب واستون تا هفته پیش سه شنبه گفتم شرکت بودم تاساعت 5 ماشین اورده بودم رفتم خونه یکم کارای دفتر داداشمو انجام دادم شامم کوکو سیب زمینی گذاشتم خوردیم سریال دیدیم لالا . چهارشنبه پیاده اومدم سرکار یکم کارامو کردم که دختر خالم زنگ زد که با...
-
باید بنویسم
سهشنبه 14 شهریور 1396 15:45
خوب با عرض سلام و خسته نباشید واسم جالبه که حدود 100 نفر پست رو در چند ساعت میخونن و فقط حدود 7/8 نفر کامنت میدن البته من هیچ وقت ناراحت نمیشم شاید حال ندارید بنویسید خوب جونم واستون بگه تا جمعه هفته پیش گفتم خوب شنبه روز تعطیلیم بود خونه بودم بیدار شدم یکم کش اومدم صبحانه خوردم دیدم حس هیچ کاری نیست یه مزون تو...
-
سرشلوغی این روزا
سهشنبه 7 شهریور 1396 10:45
سلااااااام خوب تا اونجا گفتم که از سفر برگشتیم خونه یکم استراحت کردیم شامم شاهین میگو سرخ کرد خوردیم خوابیدیم حالا موقع خواب سر یه موضوع مسخره دعوامون شد انقدر لجم در میاد از خوشگذرونی میایم دعوامون میشه دیگه خوابیدیم صبحم رفتیم سرکار عصری من اومدم خونه شاهینم اومد یکم حرف زدیم و جفتمون ناراحت بودیم که همش تنش های...
-
سفر.رامسر. مرداد 96
یکشنبه 29 مرداد 1396 15:46
سلااااااام . خوب از سفر بگم تایادم نرفته . پنج شنبه 19 مرداد ساعت 5/30عصر رفتیم سمت خونه دوستامون سوارشون کردیم راه افتادیم سمت رامسر من دوست داشتم از جاده چالوس بریم هم نزدیک تر بود هم با صفا تر ولی پسرا تصمیم گرفتن از رشت بریم منم اصولا تو سفر تابع جمع هستم و خلاف میلم باشه حرفی نمیزنم راهافتادیم حدود ساعت 10 رسیدیم...
-
اخه من خسته ام بوخودااا
سهشنبه 24 مرداد 1396 10:53
سلا م علیکم . خوب یکم روزانه هامو بگم تا یادم نرفته . خوب هفته پیش که اخر هفته اگه یادتون باشه رفتیم با دوستامون ابعلی و خیلی خوش گذشت برگشتیمو یکشنبه اومدم شرکت و یه حس سرما خوردگی بدی داشتم دیگه خودم به شاهین گفتم اخر هفته برنامه نمیزارم بریم باغ با مامانتینا چون حس کردم شاید مادر شوهر ناراحت بشه که امسال ما خیلی کم...
-
تعطیلات
یکشنبه 15 مرداد 1396 10:31
سلام علیکیم . خووووووب جونم واستون بگه تعطلات بالاخره چی شد چهارشنبه فکر کنم واستون پست گذاشتم که دختر خوبی شدم به شاهین گفتم هرجور راحتی اگر دوست داشتی با مامانتینا بریم ویلا لواسان یا با دوستامون بریم و خودمو بی تفاوت نشون دادم که حساس نشه و حس کنه دلم نمیخواد با خانوادش باشم ولی خودم و شماها میدونید که تو دلم چی...
-
تعطیلات و مشکلات
سهشنبه 10 مرداد 1396 13:36
خوب من نمیدونم چرا تعطیلات طولانی که در پیش داریم مشکلات من شروع میشه . دیشب تا اعلام کردن شنبه تعطیل رسمی داریم عزا گرفتم که الان شاهین میگه بریم باغ مادر شوهر . شاهین خودش زیاد دوست نداره اونجارو ولی از اونجایی که تک پسر تشریف دارن و مادر انتظار دارن مجبوریم بریم . هیچی دیگه دقیقا 1 ساعت بعد دوست شاهین زنگ زد برنامه...
-
پدر عزیزم
چهارشنبه 4 مرداد 1396 21:47
امروز از صبح همش به فکر بابامم دیشبم خوابشو دیدم عزیزدلم خیلى خیلى دلتنگتم خیلى دلم واسه اون چشماى مهربونت تنگه تو بهترین پدر دنیا بودى روحت شاد این بغض از صبح باهامه.دوستاى وبلاگیم اگر پدرتون در قید حیاته ببوسیدش و حسابى بغلش کنید بى دلیل اینکارو یک لحظه ام تعویق نندازین به این فکر کنید من الان اینکار از بزرگترین...
-
عصبانی نوشت
چهارشنبه 4 مرداد 1396 10:29
پست قبلی رو اول بخونید . این خواهر شوهر بیشعور من وقتی بابام بیمارستان بوده به مدت 6 ماه یه بار نیومد ملاقات کفتن حالش ید میشه یاد بیمارستان منم دعوا حسابی راه انداختم شاهین به من گفت جای اون عذر خواهی میکنم منم ولش کردم ولی یه باربه شاهین گفتم اخلاق گندش اینه که خواهر شوهراش محل سگ بهش نمیدن حالا پاشده رفته بیمارستان...
-
روزانه ها.
چهارشنبه 4 مرداد 1396 09:27
سلام و صد سلام . خوب از هفته پیش بگم رفتیم خونه خالم تولد بازی خوش گذشت نامزد دختر خالمم اومده بود دیگه کیک خوردیمو شام کادو ها رو باز کردیم حدود 12 اومدیم خونه . چهارشنبه صبح اومدم شرکت سرم شلوغ بود شامم رفتیم خونه مامانم همگی جمع بودیم خوش گذشت 5 شنبه باز اومدم شرکت تا حدود 4 کارم طول کشید بعدش رفتم خونه چند روز...
-
خوشگذرونی
یکشنبه 1 مرداد 1396 15:24
تو این نزدیک 1 ماه که رفتم خونه خودم مهمون ناهار یا شام نداشتم ولی دوستامون میخوان بیان خونمون حدود 4 تا زوجن میشن 8/9 نفر . اونا منتظرن که دعوتشون کنم و میخوام سرم خلوت شه بگم بیان . حوصله الکی میز شام چند مدل غذا چیدنو ندارم نه اونا از این خاله زنکان که واسشون مهم باشه نه من نمیخوام الکی وقت صرف کنم میخوام غذای راحت...
-
دعواها و سفر کاری
سهشنبه 27 تیر 1396 16:11
وقتی واسم مشکلی پیش میاد نمیدونم چرا دلم نمیخواد اینجا راجع به اون موضوع صحبت کنم ولی خوب وبلاگ ما بایدزندگی واقعی ما باشه نباید الکی ادای ادمای خیلی خوشبخت و بی غم رو در بیاریم پس منم واقعیت رو میگم. تا اونجایی گفتم که هفته پیش سه شنبه 20 تیر به شاهین اون مسئله طلب رو گفتم خیلی ریلکس خوابیدیم تا 4 شنبه صبح من اومدم...
-
گفتم رفت.
چهارشنبه 21 تیر 1396 12:16
دیروز عصری از شرکت رفتم خونه شاهینم رسیده بود حموم بود رفتم دوتا شربت خنک درست کردم اومد بیرون یکم خوش و بش کردیم میخواستم ماجرا رو بهش بگم ولی نگفتم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون خواب بود منم یکم دراز کشیدم تا 7 عصرپاشدیم سریع حاضر شدیم رفتیم خونه مامانمینا . خواهرمم اونجا بود برادرمینام اومدن شام خوردیم شب برگشتیم خونه...
-
طلب قدیمی
سهشنبه 20 تیر 1396 14:26
یه طلب درشت قبلا داشتم که با توجه به مریضی بابام و بهم ریختگی روحی اون دوره رهاش کردم و به همسرم چیزی نگفتم جدیدا پیگیرش هستم و حدود 4 ماهه از راه قانونی پیگیرم و اصلا به شاهین حرفی نزدم الان به مرحله اخر رسیده و باید بگم چون تو یه خونه هستیم و پنهان کاری سخت شده و اصلا به نظر خودم درست نیست نگم و اینکه یه موضوع قدیمی...
-
روزمره در خانه ارزوها
یکشنبه 18 تیر 1396 12:27
عرضم به خدمتتون که اگر فکر کردید من الان در سفر ماه عسلم یا عشق و حال سخت در اشتباهید من الان در محل کارم پشت میزم هستم . با توجه به شرایط و شلوغی کار بنده تصمیم گرفتیم ماه عسل رو 1/2 ماه به تعویق بندازیم . خوب از بعد عروسی در خونه ارزوها بهمون خوش میگذره و با همسر روزها خوب و ارام بخشی رو داریم هفته پیش تا شنبه شب...
-
نوعروس 3 روزه
یکشنبه 11 تیر 1396 09:56
سلام علیکم . بنده الان یک عدد نو عروس 3 روزه هستم که دارم واستون پست میزارم ببخشید غیبتم طولانی شد . بله 5 شنبه عروسیم بود همه چی به خوبی و خوشی برگزار شد همه چی خیلی خیلی بهتر و رویایی تر از تصورم بود خوب دلم میخواد روز عروسی رو تعریف کنم . صبح ساعت 7 بیدار شدم مامان عزیزم یه صبحانه عالی واسم درست کرد خوردم و بعدش...
-
تا حدودی ارامش
یکشنبه 28 خرداد 1396 11:05
با عرض سلام و خسته نباشید خوب بخوام یکم از خودم بگم روحیه ام بهتر شد و با شاهین صحبت طولانی کردیم که جلوگیری کنیم از بحث های پیش اومده . به شاهین گفتم خیلی شرایط پیش اومده که انجوری که من میخوام اوضاع پیش نرفته ولی خودمو حفظ کردم که کدورت به وجود نیاد و انتظارم از تو بیشتره . مشکل شاهین اینه وقتی مثلا تو ذهنشه باهم...
-
روزانه ها و جنگهااا
چهارشنبه 24 خرداد 1396 15:22
چند وقته روزانه نویسی نکردم از جایی که یادمه میگم . 14 خرداد تولد شاهین بود. شب قبلش یعنی 13 خرداد مامانم زنگ زد دعوتش کرد خونمون خواهرمینا و برادرم هم اومدن منم از شرکت رفتم کیک گرفتم که سورپرایز بشه ولی پسر خواهرم انقدر سوتی دادو گفت خاله کی کیک میاری که سورپرایز با خاک یکسان شد . همه کادو دادن به غیر از من اخه وقت...
-
اصلا حسش نیست
یکشنبه 21 خرداد 1396 12:17
1/شمام مثل من بعضی وقتا اصلا حوصله شوهرتونو ندارید و وقتی تو یه خونه باهش هستید سعی میکنید هرجایی باشید جز مکانهایی که باهاش چشم تو چشم میشید یا مجبورید همکلام بشید 2/دیروز رفتم فرش بخرم تقریبا همه چی خریدم فقط این مونده بود رفتم بازار بزرگ تو فرش فروشیا اشنا داشتیم از یه فرش دستبافت کاشان خوشم اومد که بافت گلاش...
-
مردم چی فکر میکنن
چهارشنبه 10 خرداد 1396 12:41
وقتی مبلامو سفارش دادم بعد از 1/2 هفته میخواستم رنگ کاملشو ببینم اوکی بدم بعدش رویه کوبی بشه حالا که کلاف مبل رو دیدم میبینم یکم مدل صندلی میز ناهارخوری فرق داره خیلی کم ولی من متوجه شدم مامانم اصلا متوجه نشد یعنی در این حد کمه ولی خوب به نظرم این کار فروشنده درست نبوده باید عین اون صندلی رو میساخت سعی کردم زیاد سخت...
-
همین حوالی
یکشنبه 7 خرداد 1396 13:52
1/ یه دختر عمه دارم هم سن منه اسمش عسل هست . تو بچگی هرکی مارو میدیده فکر میکرده 2 قلو هستیم با یه پسری دوست بود و فوق العاده صمیمی بودن تا وقتی سر مخالفت خانواده ها ازدواج سر نمیگیره و دوستی 5 ساله بهم میخوره . یه بار که پیشش بودم بهم گفت پسری از اقوام دور پدرش(یعنی شوهر عمه ام)چند بار عسل رو تو مهمونی میبینه و خوشش...
-
اخر هفته بدون تفریح
شنبه 6 خرداد 1396 14:28
بعد از مدت ها اخر هفته به مهمونی و تفریح و خوشگذرونی نرفتم و کوزت شدم و همش کار کردم . روز پنجشنبه تمیزکار اومد خونه ارزوها و خونمون رو برق انداخت شاهین صبح از خونشون اومد و با این اقای مهربون که کلا تمیز کار خانوادگی ماست کارهارو کردن منم ساعت حدود 11 از شرکت زدم بیرون رفتم کارواش بعدش رفتم یه سر خونه دیدم تازه کاررو...
-
این روزا
پنجشنبه 4 خرداد 1396 12:39
1/تمیز کار گرفتیم خونه جدید روتمیز کنه انگارهرچقدر میریم جلوتر مسئولیت ها بیشتر میشه یه حس مبهم بین استرس و خوشحالی دارم . میخوام وسایلارو قبل ماه رمضان ببرم چون خالم و داداشم روزه میگیرن و میدونم حتما میان و سختشونه. 2/ امیدوارم بتونم روزه بگیرم ولی مطمئنم همش رو نمیگیرم من روزهایی پیش میاد که 12 ساعت کار میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 15:51
یکی از بزرگترین لذت ها در دنیا خوردن قهوه اس مثل الان من که دارم یه فنجون قهوه خوشمزه رو مزه مزه میکنم . خوب از هفته پیش بخوام بگم کلا هرروز سرکار بودم روز تعطیل نداشتم و چهارشنبه یکم سبک تر شد کارم عصری رفتم خونه خالم مامان و دختر دایی های مامان از ناهار اونجا بودن یکم نشستم بعد با مامانم رفتیم دنبال کفش واسه من که...
-
غریزه
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 09:20
سلام به همه . یکی از دوستان وبلاگیم تو وبلاگش راجع به یکی از اشناهاشون نوشته که همسرش نا توانی ج ن س ی داره و به حالت دردودل نوشته کاش جدا بشن خیلی واسم جالبه که بعضیا اومدن و مخالفت کردن که چرا اینجوری میگی . ما هرچقدر هم ادم مهربون و ریلکسی باشیم نمیتونیم با منطق و غریزه توی وجودمون بجنگیم پست این دوست عزیز منو یاد...