خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

بازم دارم عقب میوفتم که

سلام علیکم ببخشید که چند نفر واسم نوشتید زود زود بنویسم ولی نشد امروز تا جایی که بشه تعریف میکنم خوب سالگرد ازدواجم 8 تیر بود و اون روز اصلا اونجوری که دلم بخواد نگذشت و اصلا خوش نگذشت ولی مهم نیست بگذریم هفته بعدش که اتفاق خاصی نیوفتاد سرکار اومدیمو برگشتیم میخواستم واسه 5 شنبه که میشد 14 تیر خالمیناو مامنمینارو دعوت کنم که قرار شد واسه دختر خالم وسایل نی نی ببرن 4 شنبه که گفتم همه اونجا دور همیم بزارم مهمونیمو  هفته بعدش که بیمزه نشه 2 روز پشت هم  اخه ما و خالمینا و خاله کوچیکه و خواهرمینا و برادرمینا و مامانم بودیم یعنی همون جمع همیشگی که میخواستم منم عوت کنم دیگه چهارشنبه خونه بودمو بیدار شدم یه صبحانه خوردمو یکم جمع و جور کردمو دوش گرفتمو سریال فرندز رو گذاشتم دیدمو با دوستم قرار گذاشته بودم بریم ارایشگاه واسه کاور ناخن پاهام یهو تصمیم گرفتم موهامم یکم نوکشو بزنم چون تصمیم گرفتم موهامو کراتین کنم گفتم بزار حداقل موهای اسیب دیده رو کوتاه کنم دیگه پاشدم رفتم ارایشگاهو دوستمم اومدو موهامو کوتاه کردم ناخ پام 1 ساعت طول کشید دیگه اونم انجام دادمو شوت شدم خونه دیدم شاهین رسیده اماده بودم فقط یه شیشه سیر ترشی واسه دختر خاله برداشتمو از شاهین خداحافظی کردمو رفتم پایین دیدم خواهرم اومد اخه مثلا قرار بود ما حدود 5/6 بریم اقایون واسه شام بیان که ماشینو گذاشتم واسه شاهینو رفتیم دیگه رسیدیمو مامانمو خالم که از صبح رفته بودن منو خواهرمو خاله کوچیکه ام رسیدیمو وسایل نی نی روهم دیدیمو منم واسش یه کتونی خریده بودم یکم نشستیمو قرار بود مادر شوهر پدر دختر خاله و خواهر شوهرش هم شب باشن که حالا نمیدونم گفتم یا نه ولی  حالا میگم دختر خاله پدر شوهرش یه اپارتمان داره که خوب تو همون اپارتمان اینا زندگی میکنن و مادرشوهرشم واحد روبرو هست و خواهر شوهرشم طبقه پایین بقیه واحدها هم دست مستاجر حالا میگفتم قرار بود اونام باشن که یهو خواهر شوهر دختر خاله اومد گفت حال پدر شوهرم بده ما داریم میریم اصفهان چون شوهرم نگرانه ببخشید که نمیشه شب باشیم از اونورم یهو پدر شوهر دختر خاله گفت منم میام مثل اینکه بهش خبر دادن که خواهرش حالش بده یعنی عمه شوهر دختر خاله دیگه اونم رفتو فقط مادر شوهر دختر خاله موند که بعدشم مثل اینکه عمه بنده خدا فوت کرد دیگه اقایون اومدنو شام خوردیمو یکمم گفتیم خندیدم تا حدود 12/1 نشستیمو اومدیم خونه فرداش که میشد 5 شنبه شب دوستامون گفتن  بیاید خونه ما که ماهم گفتیم بعد شام میایم و قبول نکردیم شام بریم روزش یادم نیست چیکارا کردیم ولی فکر کنم منو شاهین جفتمون خونه بودیمو لند کردیم و ظهرم خوابیدیم چون اصولا خونه این دوستامون میریم دیر وقت میایم شبم  رفتیم یه رستوران تو مرزداران که تازه باز شده و تو اینستا پیداش کردم که خوب بود فضاش و غذاشم خوب بود چیز برگر گرفتیم با پیتزا که کل پیتزا موند و نخوردیم  فقط چیز برگر رو دوتایی خوردیم جعبه گرفتیم پیتزا رو اورددیم  رفتیم خونه دوستامون که از سر نیاوران هم واسشون بستنی اسکوپی خریدیمو رفتیم رسیدیم یکم گپ زدیمو من گفتم یه کار اداری دارم رامسر میخوام برم که این دوستامون بابای دختره ویلا داره تو عباس اباد که گفتن بیاید قرار بزاریم باهم بریم که دیدیم هفته بعدش دوشنبه تعطیله که خوب من مامانمینا و خالمینارو دعوت کرده بودم واسه اخر هفتش و نمیشد عملا برنامه سفر بریزم ولی دیدم تعطیلی هست و کار اداریمم واجبه و شاهینم هفته بعدش که منتهی میشه به 31 تیر نمیتونه مرخصی بگیره و اینجوری تصممیم گرفتم  که مهمونی رو کنسل کنم و برم سفر .  البته با مامانمم مشورت کردم که گفت سفرت واجب تره و کار اداری داری عقب بیوفته شاید مشکل ساز بشه . حالا با دوستامون حرف زدیم و گفتیم بریم 3 شنبه و 4 شنبه رو مرخصی بگیریم اوکی شد فیکس کنیم دیگه اومدیم خونه و فکر کنم ساعت 3 خوابیدیم فرداش بیدار شدیم شاهیین رفت یه سر خونشون منم رفتم یه سر به مامانم بزنمو بیام که قرار بود عمومینا بیان خونه دیدن مامانم واسه خونه جدیدش که فکر کردیم خبری نشد شاید نیان مامانم ماکارونی درست کردو شاهینم داشت برمیگشت که بهم زنگ زد گفتم میخوای بیا ماکارونی بخور که اومدو ناهار خوردو یکم نشستیم اومدیم خونمون دوش گرفتیم من نشستیم پای لب تاب واسه کارای شرکت شاهینم رفت دراز بکشه که مامانم زنگ زد که دارن عمویینا میان بیاید دیگه به شاهین گفتم حاضر شدیم رفتیم باز خونه مامان عمویینا اومدنو یکم نشستیمو گپ زدیمو داداشمم اومدو بعدش خانومشو پسر کوچولوشم اومدنو دیگه عمومینا رفتنو منم واسه پسر داداشم خوراکی خریده بودم رفتیم با هم از ماشین اوردیم دادم بهشو مامانم گفت بمونید واسه شام که من واقعا کارام مونده بود و دلم میخواست اخر شب جمعه ای خونه باشم که عذر خواهی کردمو اومدیم خونه با شاهین ادامه پیتزا خوردیم که خیلی خیلی خوشمزه بود یکم کارامو کردمو لالا. شنبه صبح رفتم شرکتو جلسه داشتیم انجام شد که بعدشم رفتم خونه که یادم نیست شام چی گذاشتمو لالا یکشنبه باز رفتم سر کارو تا 6 شرکت بودم بعد رفتم خونه مامانم بهش سر زدم اونممیخواست با خالم برن ختم شوهر دوستشون که گذاشتمش خونه خالمو سر راه ظرف یه بار مصرف واسه سفر خریدمو  اومدم خونه 8 شب بود سریع چمدونو دراوردم شروع کردم لباسا رو چیدن. حوله و مایو خوراکی و فلاکسو همه چی رو برداشتم شامم تن ماهی برنج خوردیمو یه مقدارم برنج واسه سفر برداشتم چون میریم ویلا ی بابای دوستم بنده خدا هی از مواد غذایی که باباش داره  استفاده میکنه منم بهش گفتم من واسه 4 نفرمون بابت چند روز خودمون برنجو . قند و شکر و چایی برمیدارم بابا بنده خدا گذاشته ما میریم استفاده میکنیم اینکار درست نیست دوستمم هی میگفت اناهیتا بابام ناراحت میشه نیار که دیگه طی کلنجار باهم گفتم باشه فقط چایی برنج برمیدارم اونم قبول کردم چون واقعا قند و شکر نمیخوریم حالا برم سراغ اون شب هیچی دیگه وسایل رو حاضر کردمو دوش گرفتمو شام خوردیمو لالا فرداش دوستامون ساعت 9 قرار بود دم خونمون باشن که اومدنو راه افتادیم با ماشین ما رفتیم اوایل جاده یکم ترافیک بود تا تقریبا سد کرج بعدش باز شدو رفتیم مرزن اباد رستوران چلو کباب خوردیم که خیلی خوشمزه بود و دیرم خوردیمو چسبید بعدشم از جاده کلار دشت رفتیم که واقعا فضاش زیبا بود رفتیم تو یه الاچیق نشستیمو قلیون کشیدیمو چاایی خوردیمو بعدش دیگه رفتیم خرید کریدمو رفتیم سمت ویلا وسایل رو جابجا کردیمو خوابیدیم بعد 1 ساعت بیدار شدیمو پسرا رفتن خرید شامم سوسیس تخم مرغ خوریدمو یکم بازی کردیمو گپ زیدمو قلیون کشیدیمو لالا . فرداش منو شاهین 8 صبح بیدار شدیمو رفتیم سراغ کار اداری من از تو یخچال پنیر برداشتم با نون شیرمال که تو راه واسه خودمو شاهین لقمه گرفتم خوریمو یه شیر کاکائو هم خریدیمو رسیدیم من کارمو انجام دادم برگشتیم سمت ویلا که دیدیم بچه ها بیدار شدنو برقام رفته من خیلی گرسنم بود سریع تخم مرغ درست کردم با شاهین خوردمیو مایو پوشیدیم رفتیم دریا یه طرح سالم سازی نزدیکمون بود که رفتیمو ما دخترا رفتیم سمت خانوما واسه حدود 2 ساعت بعدشم قرار گذاشتیم با پسرا نزدیک ماشین که رفتیم تو دریا و افتاب گرفتیمو خیلی حال داد من کلا عاشق اب و دریام یعنی میریم شمال منو صبح ول کنن لب ساحل شب بیان جمعم کنن از خدامه ولی دیگه چون پسرا مثل ما خیلی حوصله نداشتن بمونن کنار ساحل 2 ساعته رفتیم دیگه برگشتیمو رسیدیم ویلا پریدیم  شب حموم نوبتی تو این وسطا برنجم گذاشتیم پسرام جوجه سیخ زدنو درست کردنو خوردیمو بیهوش افتادیم تا ساعت 7 شب دیگه بیدار شدیمو یکم چرخ زیدمو دوستم رفت به درختا اب دارد تو حیاطو حاضر شدیم رفتیم عظیم زاده نمیدونم برجای عظیم زاده تو متل قو رفتین یا نه ولی خوب کاملا جو شهری و مثا مثلا پاساژ کورش تهرانه منم خیلی خیلی بدم میاد برم سفر بعدش برم مثلا پاساژ بچرخم ولی دیگه چون دوستامون مثلا عادت دارن هروقت میرن شمال میرن اینجارو میگردن ماهم مجبوری رفتیم دیگه گشت زدیمو عکس انداختیمو از مغازه خرید کریدمو  برگشتیم خونه تا برسیم فکر کنم 11 بود که شامم باز جوجه داشتیم اخه نزدیک ویلامون یه خانومی بود جوجه ترش  و زعفرونی درست میکرد خوشمزه بودا من خودم اصلا به راحتی جوجه و مرغ نمیخورم ولی این عالی بود دیگه شب نشستیم به بازی و د.ر.ی.ن.ک و قلیون فکر کنم 4/5 خوابیدیم جامونم 4 تایی انداختیم تو هال جلو کولر چون طبقه بالا کولر نداشت فرداش میشد 4 شنبه که تا بیدار شدیم دیدم برق رفته پاشدیم صبحانه خوردیمو دوستم شب قبلش دل پیچه گرفته بود دیگه پسرا رفتن قرص خریدنو خورد یکم بهتر شد رفتیم دریا تا حدود 4 دریا بودیمو اهان پسرا وسایل ابدوغ خیارم خریدن دیگه رفتیم اومدیم دوش گرفتیمو هرکی یه وسیله ابدوغو حاضر کردو خوردیمو بیهوش شدیم تا حدود 8 شب . اونشب میخواستیم بریم رستوران که رفتیمو موزیک زنده داشت ولی من اصلا از غذاش خوشم نیومد و واقعا به نظرم پول دور ریختن بود ولی دیگه چون جمع میگفت بریم منم اوکی بودم شبشم باز رفتیم خونه و نشستیم به نوشیدنی خوردنو بازی کردن که دوستام یهو بحثشون شد سر اینکه دوستم عکسی که انداخیمو گذاشت اینستا شوهرشم گفت اا چرا من تو عکس نصفه ام حالا فقط شونه اش نیوفتاده بودا دوستمم گفت کجاش نصفه اس خوبی یهو بحثشون شد و رفتن واسه هم تو قیافه منو شاهینم هی شرو ور گفتیم تا یکم جو تلطیف بشه دیگه یکم بازی کردیمو لالا فرداش صبحانه نیمرو خوردیمو باز خواستیم بریم دریا که پسرا گفتن گرمه ما خیلی سوختیم منو دوستمم اصلا به روی خودمون نیاوردیم گفتیم ما میریم که مارو رسوندنو بعدش اومدن 2/3 ساعت بعد دنیالمونو باز از اون خانومه جوجه خریدیمو رفتیم دوش گرفتیمو من قبل از دوش گرفتنم حمومم شستمو اومدیم بیرونو ناهار خوردیمو یه چرت زدیمو جمع کریدمو راه افتادیم سمت تهران حدود 12 شب رسیدیمو بیهوش شدیمو با شاهین . صبح بیدار شدمو جمعه بود ولی اصلا یادم نمیاد چیکار کردیمو برنامم چی بو اهان  یادم اومد شام خونه مامانم دعوت بودیمو  بیدار شدم دوش گرفتم لباسشویی رو روش کردمو یکم چرخیدم تو خونه  عصری ام رفتیم خونه مامانم واسش از شمال فلفل خریده بودم که خاله کوچیکه ام اومدو دور هم بودیم همونجا باز همه رو واسه پنجشنبه شب شام دعوت کردم .د شنبه صبح بیدار شدمو رفتم شرکت کارم خیلی زیاد بود تا 1/30 موندم بعدش بیمه جلسه داشتم رفتم جلسه و کارم تموم شد رفتم دندونپزشکی بعدشم رفتم یه سر به مامانم زدمو اومدم خونه واسه شامم باقالی قاتوق گذاشتمو خوردیمو لالا یکشنبه رفتم شرکت باز تا حدود 8 شرکت بودمو اومدم خونه یکم لند کردم یادم نیست شام چی خوردیمو لالا . حالا یه ماجرایی تعریف کنم که این طولانی شد 1/2 روز دیگه یه پست بزارم بگم . بووووووووووس


چند بار جشن و یک تولد

سلام علیکم خوب بدون وقت تلفی بریم سراغ تعریف کرنیها تا اونجت گفتم که 30 خرداد بود و بازی ایران اسپانیا که خونه مادر شوهر بودیم و مادر شوهر زحمت کشیده بود واسم کیک خریده بود به مناسبت تولدم که سورپرایزم کنه و بعد شام بین 2 نیمه کیک رو اوردن و واقعا خوشمزه بود من خیلی تو کیک سخت گیرم  ولی این واقعا خوشمزه بود کادو هم خواهر شوهر واسم یه ظرف حالت شیرینی خوری خریده بود مادر شوهرم یه شکلات خوری دیگه تشکر کردمو بعدشم بازی رو دیدیمو اومدیم خونه لالا 5 شنبه 31 خرداد بود بیدار دم شاهین رفته بود سر کار منم رفتم دنبال مامانمو بعدشم خواهرمو رفتیم بهشت زهرا پیش بابا دوست داشتم قبل تولدم برم پیشش دیگه اونجا بودیمو زنگ زدم وقت ارایشگاهم گرفتمو رفتیم خواهرمو روسوندیمو با مامانم هندوانه ام خریدیمو اومدیم رفتم ارایشگاه ابروهامو برداشتمو صورتمم وکس کردو بعدش رفتیم خونه مامانم ناهار اب دوغ خیار خوردیمو شوت شدم خونه تا رسیدم رفتم تو تخت یه چرت زدم بعدش بیدار شدم فیله دراوردم بیرونو دوش گرفتمو رو کاناپه دراز کشیدم حدود ساعت 6 با شاهین صحبت کردم گفت دارم میام تو این فاصله خالم زنگ زد که ما داریم میریم باغ . اخه شوهر دختر خاله تو کردان باغ خریده و همه مارو دعئت کرده بود از 5 شنبه عصر تاجمعه که چون داداشمینا عروسی دعوت بودن گفتیم نمیایم که هفته بعد بریم همگی جمع باشیم یکیمون نیست فکرمون پیششه . که حالا یهو خالم زنگ زد به منو خواهرمو مامانم که بیاید بریم سری بعدم میریم دیگه مامانمم گفت چون خاله خیلی اصرار میکنه بریم ناراحت میشه دیگه اونا راه افتادنو منم نشستم تا شاهین اومدو اونم گفت انا هیتا هرچی تو دوست داری ولی میخواستم بریم یه رستوران شب تولدت ولی اونجام خوبه بریم که من با درسی که هفته پیش بهش دادم دیدم فهمیده اگر برنامه ای تو ذهنمون هست تغییر میکنه نباید جبهه بگیریم دیگه شاهین دوش گرفتو یکم استراحت کرد منم دراز کشیدم حدود 8 بیدار شدو منم حاضر شدمو رخت خوابو همه چی برداشتیم راه افتادیم تو راهم دم یه فروشگاه وایسادیم خوراکی خریدم که رفتیم اونجا دور هم بخوریمو یه دنت شکلاتم واسه خودم که توراه بخوریم برداشتمو رفتیم حدود 11 رسیدیمو خالم ماکارونی درست کرده بودو خوردیمو رفتیم کنار استخر نشستیمو یهو من دیدم واسم کیک و فشفشه اوردنو و سومین تولد رو گرفتیمو  خیلی سورپرایز شدمم یکم عکس بازی کردیمو کیک و خوراکی خوردیمو مامانینا رفتن خوابیدنو منو خواهرمو شوهرشو شاهینو خالمو شوهرشم که تازه رسیده بودن نشستیم به قلیون کشیدونو د.ی.ر.ی.ن.ک خوردنو  گپ زدن تا حدود 3 صبح بعدشم لالا و فرداشم صبحانه خوردیمو رفتیم تو استخر تا 5 بعد از ظهر که جوجه خوردیمو استراحت کردیمو راه افتادیم سمت تهران حدود 10 شب رسیدیمو دوش گرفتیمو لالا فرداش شنبه بود 2 تیر رفتم دفترو سرگرم کار بودم که داداشم زنگ زد به تلفن اتاقم گفت میای تو اتاقم کارت دارم منم رفتمو دیدم همه همکارا جمع شدنو کیک با شمع روشنم وسطه و واقعا خدارو شکر کردم که انقدر اطرافیانم کسانی هست که دوسم دارن. بهم یه سبد گل بزرگ با کارت هدیه هم دادن راستی یادم رفته بود شاهینم بهم یه پلاک طلا داد به شکل کفش دیگه با همکارا عکس انداختیمو رفتییم سراغ کارمون تا 7 شب شرکت بودمو بعدشم رفتم خونه راستی ماشینم نداشتم چون داده بودیم نمایندگی دیگه یادم نیست شام چی خوردیمو لالا . یکشنبه تمیز کارداشتمو بیدار شدم خونه رو تمیز کردم خودم اونم حدود 2 رسیدو کل کابینتارو شستو هودو سینکم شستو گازم پاک کرد تراسم شستو جارو زد کف خونه رو هم جارو زدو 3 دور طی زد دستشویی و حمومم شست کاملو حدود 5 رفت دیگه رفتش من موهامو رنگ کردم شاهینم رسید ماهی دراوردم واسه شام مزه دار کردم گذاشتم تو کنار رفتم دوش گرفتم اومدم ددیم شاهین خوابه ماهی رو سرخ کردمو سبزی پلوم درست کردمو دراز کشیدم دوشنبه صبح بیدار شدم یه بسته قیمه از فریزر دراوردم بیرونو رفتم شرکت تا 7/30 سرکار بودم بعدش رفتم تره بار دم خونمون واسه مامانم خرید کردمو بعدش رفتم یه بار مصرف فروشی خرید کردمو رفتم سمت خونه مامانم  نزدیکه خونه داداشم بودم که زنگ زدم دیدم اونم داره با پسر کوچولوش میره اونجا که برشون داشتمو رفتیم یکم نشستیم ژله مامانمو درست کردم چون مامانم واسه سه شنبه دختر خاله هاش و دختر دایی هاش میخواستن بیان که حدود 17 نفر میشدن البته با خودمونو خالمینا و دختر خالم دیگه اومدم خونه  ساعت 9 شب بود .سیب زمینی سرخ کردمو  کته گذاشتمو افتادم از خستگی شام خوردیمو میوه و تنقلات اوردیم واسه فوتبال دیدن بعدشم لالا سه شنبه 8 صبح بیدار شدم دوش گرفتم وسایلامو  برداشتم رفتم تره بار سبزی اش خریدم واسه مامانمو بعدشم رفتم اداره بیمه کارمو انجام دادمو رفتم خونه مامانم دیگه خالمم رسیده بود اش و فسنجون رو گذاشته بودنو منم سالاد گذاشتمو گردگیری کردمو موهامو اتو کردمو ارایش کردمو حاضر شدم تا مهمونا اومدن دیگه همه تا  1 اومدنو ناهار اوردیمو جمع کردیم تا حدود 6 یسریشون رفتنو منو دختر خواهرمم حدود 10 شب مامانم واسمون فسنجون با سالاد ماکارونی با کوفته کشیدو هرکی رفت خونش بقیه مهمونام که شب خوابیدن بعدشم که رسیدمخونه شاهین حموم بود شام رو داغ کردمو خوردیمو لالا چهارشنبه بیدار شدم واسه تمدید دفترچه رفتمو بعدشم اومدم خونه با یکی از دوستای قدیمم تلفن حرف زدمو ناهارم تخم مرغ ابپز خوردمو حاضر شدم شبش شام خونه خواهر شوهر دعوت بودیمو  رفتیمو زود رسیدیم توراه به شاهین گفتم بیا واسه دختر خواهرت یه کادو بخریم که شاگرد اول شده دیگه رفتیم خمیر بازی و مداد شمعی خریدیمو دادیم کادو کردنو رفتیم مهمونی اونجام زندایی شاهین زحمت کشیده بود کیک درست کرده بود واسه تولد من و پسرش که 1 و 2 تیر هستیم یکم بزن برقص کردیمو دایی شاهینم بهم 100 تومن دادو زنداییشم یه بولیز و کیک خوردیمو اومدیم خونه لالا خوب بقیه رو بعدا بگم .پاشم ناهارمو بزارم بوووووووس

انتقام به موقع

خوب اومدم یکم زودتر بنویسم تا یادم نرفته تا اونجا گفتم که 24 خرداد و 5 شنبه بود و عید فطر اعلام کردن منو شاهینم خونه بودیمو وتسه جمعه هم من بلیط تئاتر خدای کشتار با بازی نوید محمدزاده رو گرفته بودم راستش من خیلی به تئاتر علاقه دارم ئلی چند وقتی بود که ازش دور شدم که یکی از تصمیمات سال جدیدم اینه که حتما تو برنامه هام این موضوع بزارم ک خدارو شکر تا حد زیادی هم دارم تصمیماتم رو عملی میکنم خوب یه موضوعی پیش اومد که الان تعریف میکنم منو شاهین جمعه تا 12/1 خوابیدیمو واقعا هم چسبید که بیدار شدیمو صبحانه خوردیمو منو شاهین شب قبل تصمیم گرفتیم بعد از تئاتر بریم خیابون سی تیر که شبا خوراکی فروشا میان خوش بگذرونیم که حالا شما فکر کنید سر صبحانه بودیمو  که شاهین گفت اناهیتا مامانینا رفتن باغ میای ماهم بعد تئاتر بریم که منم گفتم باشه عزیزم هرجور دوست داری  خوب حالا پرانتز باز میکنم که شاهین یه اخلاق گندی داره که مثلا فکر کنید برنامه چیدیم شب بریم رستوران یهو یه برنامه با خانواده من پیش میاد میره تو قیافه که اناهیتا ما برنامه داشتیم و باید برنامه های خودمون واسمون مهم باشن حالا اضافه میکنم که1/2 هفته قبل هم شاهین صبح جمعه بیدار شدو برنامه ریختیم چند جا بریم که یهو متوجه شد مامانش بابت کارای باغش داره تنها میره باغ و پاشد باهاش رفت و کلا برناممون با خاک یکسان شد که البته من درک میکنم تواون شرایط مادرش مهم تر بود ولی خوب باید ادم انعطاف داشته باشه  و اگر برنامه کنسل میشه من راحت برخورد میکنم اونم اینطور باشه . حالا برمیگردیم به همون روز که تا برنامه این شد من رفتم دوش گرفتمو ساک رو شاهین اوردو صبحانه رو جمع کردمو اشپزخونه رو مرتب کردم که موقع اماده شدن به شاهین گفتم اون روز برنامه داشتیم پاشدی رفتی امروزم باهم کلی برنامه ریختیم که باز کنسل شد اصلا اینا واسم مهم نیس فقط میخوام بفهمی خانواده خیلی مهم تر از یسری مسائل هست و ادم باید شرایط رو درک کنه همینجوری که الان من اعتراض نمیکنم و میگم بریم لطفا واسه خانواده منم پیش میاد شما درک کن حالا شما الان ببینید که حق گفتم ولی شاهین اشوب به پا کرد و داد بیداد که نمیخوای نیا و من تنها میرمو میخوای زهرمون کنی یه روز تعطیلو دلت نمیخواد بیای حالا با بدبختی بهش فهموندم من راضی ام ومیام فقط میخوام بفهمی یه سری برنامه یهو پیش میاد وادم باید انعطاف داشته باشه  که در اخر فهیمدو ول باید میگفتم که سری بهد یه برنامه شد شاهین بفهمه باید راع بیوفته بیاد و حرف اضافی نزنه . دیگه رفتیمو تئاترئ تو راهم از قنادی سوجوخ خریدیم واس خواهر شاهین و مامان من که روز  عیدی دست خالی نریم خونه مامانم  البته شاهین پیشنهاد داد که بریم مامانو ببینیم روز عیده دیگه رفتیم نمایش رو دیدیم که واقعا قشنگ بود بعدشم رفتیم خونه مامانمو ماکارونی داغ کردیم خوردیمو نشستیم بازی مراکش و ایران رو نصفش رو دیدیمو راه افتادیم سمت باغ و حدود 10/30 رسیدیمو خیلی خلوت بود خدارو شکر و تو راهم هم متوجه شدیم ایران بردو تا رسیدیم یکم نشستیمو مادر شوهرو خواهر شوهرو شوهرشو دخترش بودنو پدر شوهرم نیومده بود دیگه با شاهین رفتیم یه دور زدیم تو تو باغو یکم گپ زدیمو رفتیم دیدیم شام امادس که شوهر خواهر شوهر پیتزا درست کرده و واقعا خوشمزه بود دیگه رو میز و صندلی تو باغ نشستیم خوردیمو خیلی چسبید بعدشم رفتیم تو من یسری ظرفارو شستمو یسری هم گذاشتیم ظرفشویی و نشستیم تو بالکن به گپ زدنو خواهر شوهر که طبق معمول طود خوابیدو شوهرشو دخترشم خوابیدنو منو مادر شوهرو شاهین نشستیم به چایی خوردنو خاطره تعریف کردن هوا هم سرد بودا من با سویی شرتو لحاف نشسته بودم دیگه ساعت حدود 3 با شاهین رفتیم تو اتاق و زیر یه لحاف گرم خوابیدم ولی تا صبح سردم شد دیگه حدود 10 بیدار شدیمو باز شوهر خواهر شوهر تخم مرغو قارچ درست کردو همگی کمک کریدم چایی و واسایل رو بردیم تو حیاط صبحانه خوردیمو از درخت یسری گیلاسم چیدیمو بعد صبحانه خوردیمو دیگه بعد از صبحانه یکم چرخیدیمو راه افتادیم اومدیم سمت تهران که خدارو شکر بازم خلوت بودو اومدنی خواهر شوهر واسمون ابگوشت گذاشت که بیاریم خونه ناهار بخوریم دیگه رسیدیمو یکم کارامو کردمو دوش گرفتیمو ابگوشتم با سیر ترشی خوریدمو یه بسته گوشتم در اوردمو  یکم دراز کشیدمو بعدشم شام کباب تابه ای با سس گوجه گذاشتم واسه فردا ناهارمون که دیگه اماده شدو خوابیدیم فردا صبحش رفتم شرکتو کارم زیاد داشتم موندم شرکت فکر کنم تا حدود 7 و دیگه اومدم خونه و تو فریزر یه ظرف قرمه سبزی داشتم که دراوردنو برنج گذاشتمو تن ماه یام گذاشتم بجوشه واسه شب شاهینم دیر میومد اون هفته و سرشون شلوغ بودو منم همه چی رو اماده کردمو ناهار فردا هم قرمه سبزی ریختمو تن ماهی ام گذاشتم واسه شاممونو خیلی گرسنه بودم تا خرتناق خوردمو لالا دیگه دوشنبه ام رفتم شرکتو کارامو کردمو بازن سرم شلوغ بودو دیگه کارامو کردمو رفتم خونه توراه رفتم تره بار نون همبرگری  و خیارشورم گرفتمو تا رسیدم همبرگر از فریزر دراوردمو رفتم حموم دوش گرفتم اومدم انداختم سرخخ بشه و شاهین اومدخوردیمو لالا سه شنبه بیدار شدم رفتم دم خونه مامانم ماشینو پارک کردمو تپسی گرفتیم با مامانم رفتیم تجرریش من یه کار ادار ی داشتم که رفتم انجام دادمو بعدش با مامانم پیاده رفتیم سمت امام زاده صالح و یکم تو بازار چه چرخیدیمو بعدشم رفتیم زیارت مامانم نماز خوندو بعدشم راه افتادیم باز تو بازارچه مامانم شلوار خونه خریدو داداشم زنگ زد که اگر میتونید بیاید دم شرکت ناهار باهم باشیم که رفتیم دم میدون باز تپسی گرفیتمو رفتیم دم دفتر داداشم اومد پایینو رفتیم سه تایی سمت فرحزادو منم میخواستم مامانمینا رو مهمون کنم که شیشلیک با جوجه زدیم به بدنو یکم نشستیمو بعدشم  باز منو مامانم تپسی گرفتیم رفتیم خونه و داداشمم رفت سرکار منم تشنه بودما تا رسیدیم یه شربت ابلیمو خوردمو افتادم رو تخت مامانم یه چرت زدیمو مامانم واسه شام قرمه سبزی گذاشتو دیگه یکم نشستیم تا خواهرمم اومدو یکم دورهم نشستیمو تا شب که داداشمینا و شوهر خواهرمو شاهینم اومدنو داداشمم واسه تولدم کیک خریده بود که البته تولدم جمعه 1 تیر بود ولی مامانم چون اون شب دور هم بودیم کیک خریده بودن دیگه شام خوردیمو کیکم بریدیمو عکس بازی کردیمو کادو هم زنداداشم واسم گلدون خریده بودو خواهرمم 100 تومن پول دادو مامانمم کارت هدیه دستشون درد نکنه دیگه اومدیم خونه شاهین با موتور رفتو منم داداشمینارو رسوندمو اومدم خونه چهارشنبه صبح بیدار شدم صبحانه خورئم که رفتم واسه یه کار شرکت قبلی بیمه که کارم خیلی طولانی شد و مهر شرکت رو میخواستم که زنگ زدم مدیر شذکت واسم اوردو کارم انجام شد بعد حدود 2 شد رفتم بانک کار بانکی داشتم که انجام دادمو بعدشم رفتم شرکت مهر رو دادمو رفتم خونه هلاک بودم از گرما و گرسنگی تا رسیدم قرمه سبزی که مامانم داد رو گرم کردمو خوردم بعدشم دوش گرفتمو حاضر شدم رفتم دنبال شاهین سر گاندی بعدش رفتیم بنگاه که شاهین کار اشتو بعدشم رفتیم خونه مادر شوهرو م=نشستیم به گپ زدن تا خانواده خواهر وهرم اومدنو شام خوردیمو نشستیم به فوتبال ایران اسپانیا دیدن دیگه 5 دقیقه مونده بود که تموم بشه راه افتادیم که یه وقت به شلوغیا و بیرون ریختن مردم نخوریم که البته ایران باخته بود ولی بازم شلوغ شده بود انگار دیگه رسیدیمو لالا . بقیه تو پست بعد .