خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

دردودل

با عرض سلام به همهههه . خوب میخواستم راجع به یه موضوعی بنویسم و یکم دردودل کنم  . من از بعد از عقدن با خواهر شاهین مشکلی ندارم ولی خوب از یسری رفتاراش اصلا خوشم نمیاد راحت بگم ما دوتا شخصیت کاملا متفاوت از هم  هستیم ولی خوب تور و کاملا هم عادی هستیم ولی خوب حرفی واسه گفتن نداریم و همچنین رفتارهایی میکنه که به نظرم نشون میده یکم رومن حساسه خوب اوایل یکم ری اکشن نشون میدادم ولی الان جلو شاهین اصلا باهاش حرف نیمزنم و اصلا هم حوصله ندارم راجع به رفتار اش فکر کنم ولی یسری ها واقعا ازارم میده مثلا عید همین امثال بود . بزارید تعریف کنم فکر کنید از طرف فامیل مادر شاهین 4 تا خانواده شدن که دوتاشون میشن مادر شوهر و خواهر شوهر و دوتا هم  فامیلاشون که دوره بزارن و اولین پنجشنبه هر ماه خونه یکی جمع بشن واسه شام که خوب ما هم دعوتیم ولی اصلا نگفتیم که ما هم مهمونی میدیم و تو دوره هستیم تا بهمن پارسال که همین جمع خونه خواهر شاهین بودیم و سر میز شما من همه اونارو چون تا حالا خونمون نیومده بودن  میخواستم دعوت کنن دقت کنید هنوز یکسال نیست خونه خودمون رفتیم و 17 نفر رو دعوت کردم من نمیگم کار شاقی کردم ولی خوب شما که این وبلاگ رو میخونید میدونید من تا توان دارم سعی میکنم خونم پر مهمون باشه و اجتماعی هستم ولی خوب خونه تازه عروس اصولا کم میرن حالا مهم نیست خودم دوست داشتم و سر میز شام هم که داشتن میگفتم چه ماهی خونه کی من گفتم ماه اردیبهشت مال ما دیگه گذشت و 11 فروردین شد خونه خواهرم بودیم که خواهر شوهر  زنگ میزنه به شاهین که شما هون یک بار مهمونی میدید یا تو دوره کلا شمارو رو حساب کنید و سری های بعدم خونه شما بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! خوب خداروشکر شاهین تو اینجور مسایل با من مشورت میکنه ولی من خیلی ناراحت شدم اولا که من زن خونه ام باید از من بپرسی بعدشم تو خانه داری و مهمونی دوست داری من اگر میخواستم زبون داشتم بگم نه اینکه تو بپرسی اهان اینم بگم که فکر کنید همه اون شب باغ ویلا مادر شوهر بودن که قرار بود مااهم فرداش بریم اینام  داشتن برنامه دوره های سال جدید رو میریختن  که یاد ما افتاده بودنو پرسیدن که ببینیم اینام هستن یا نه دیگه شاهین توراه برگشت  از خونه خواهرم از من پرسید گفت طناز زنگ زده پرسیده تو دوره هستین یا نه منم اولش تعجب کردم ولی اصلا عکس العمل نشون ندادم فقط سکوت کردم منتظر شدم ببینم  شاهین چی میگه که شاهینم خودش گفت اناهیتا ما اول زندگیمونه اصلا دلیلی نداره مهمونی اونم به این بزرگی بدیمو خودمونو  اذیت کنیم منم گفتم والا منم نظرم همینه شاهینم خداروشکر خودش تو این جور مسایل فهمیده اس گفت پس من خودم فردا که رفتیم  باغ میگم به طناز که ما نیستیم  خوب حالا فکر کنید فردا رفتیم و بعد از حالا رسیدنو احوالپرسی شاهین رفت که یه ویله بخره مهمونا هم بودن رو یه برگه ام داشتن مینوشتن که نوبت چه کسی چه ماهی که خواهر شاهین برگشت به یکی لز فامیلاشون گفت شاهین بیاد ببینم اونا تو دوره هستن یا نه که برنامه بزاریم فکر کنید منم اونجا بودم یعنی بازم منو ادم حساب نکرد که فلانی تو چی میگی منم ناراحت شدما ولی باز هیچی نگفتم انگار نشنیدم بعدشم مادر شوهر از من پرسید که اناهیتا شما صحبت کردی با شاهین راجع به این موضوع منم گفتم نه ما دیشب مهمونی بودیم تو دلم گفتم از همون که پرسیدین جواب بگیرید نمیدونم شاید خواهر شوهر فکر کرده شاهین راحتتره ولی خوب به من برخورد بعدشم ما خودمون عقلمون میرسه بخوایم مهمونی بدیم بگیم بعدشم همه زنانی 50 ساله اون وسط من که 1 ساله رفتم خونه خودم چرا باید مهمونی 20 نفره بدم والا . دیگه من که خیلی بهم برخورد و کلا نمیدونم چرا بدون هیچ دلیلی واسه من تو قیافه اس و محل نمیده منم سعی میکنم انگار نه انگار باشم و هیچ گله ای جلو شاهین نمیکنم البته با خانواده شوهرش کلا قطع رابطه اس باید بفهمه که خودشم مشکل داره من کاری به کارش ندارم تازه دختر خالمم که با خانواده شوهرش مشکل داره و همش پشت خواهرشوهراش جلو شوهرش حرف میزنهمن ازش ایراد میگیرم که بالاخره خواهره اونه وتو احترامش رو حفظ کن و هر حال اینم اینجوریه دیگه چی بگم . 

نظرات 4 + ارسال نظر
SetareyeSoheil دوشنبه 14 آبان 1397 ساعت 01:44 http://san-arm.blogsky.com

کجایی خانووووم

میام عزیزم

دل آرام سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 16:11

خواهرشوهر منم نچسبه، تفلن خارجیه!
خودشون رو دعوت می کردن خونه ی ما، به داداشش زنگ می زد داریم میایم. یه بار زنگ زدم گفتم نیاید آدم شد

براى من اصلا این رفتارو ندارن که بدون دعوت بیان تا نگم نمیان ولى خوب واسه خودش دوره چیده منم رمیخواد قاطى کنى بابا خوب تو خانه دارى فامیلاتو دوست دارى دعوت کن به من چه

ماهی کوچولو سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 09:50 http://tekrareman.blogsky.com

سلام.
اوه اوه! میدونم چقدر حرص میخوری، اما چاره چیه نمیتونی کلیک کنی خواهرشوهر جدید بیاد برات.
رویه که پیش گرفتی خوبه، خب شما هم کم محلی کن.
پست من رو راجع به خواهرزاده همسرم نخونده بودی نه؟پاکش کردم.خواهرشوهر من خودش ماهه ها، اما در مورد بچه ش یه طوریه که هییییییچی بهش نمیگه، اگه خطری نداشته باشه، این بچه میتونه هرکاری بکنه! بسیاااااار لوس و تخس و زر زرو میباشد! منم یه مدت کلا بچه ش رو تحویل نگرفتم!
یکم فاصله گاها خوبه، نذار فک کنه قدرتی داره و داره میره رو اعصابت، بهترین کار همین کم محلیه، انگار وجود نداره

SetareyeSoheil شنبه 14 مهر 1397 ساعت 23:16

توام مثل خودش باش ، هیچوقت اونو مخاطب قرار نده . شده از شوهرش سوال کنی بکن اما از خودش نکن تا بفهمه چجوریه اینجوری .

اره ستاره قبلنا یکم سعى میکردم واسه تلطیف اوضاع حرف بزنم ولى الان کلا منم حرف نمیزنم مشکل روحى داره بنده خدا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.