خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

چند بار جشن و یک تولد

سلام علیکم خوب بدون وقت تلفی بریم سراغ تعریف کرنیها تا اونجت گفتم که 30 خرداد بود و بازی ایران اسپانیا که خونه مادر شوهر بودیم و مادر شوهر زحمت کشیده بود واسم کیک خریده بود به مناسبت تولدم که سورپرایزم کنه و بعد شام بین 2 نیمه کیک رو اوردن و واقعا خوشمزه بود من خیلی تو کیک سخت گیرم  ولی این واقعا خوشمزه بود کادو هم خواهر شوهر واسم یه ظرف حالت شیرینی خوری خریده بود مادر شوهرم یه شکلات خوری دیگه تشکر کردمو بعدشم بازی رو دیدیمو اومدیم خونه لالا 5 شنبه 31 خرداد بود بیدار دم شاهین رفته بود سر کار منم رفتم دنبال مامانمو بعدشم خواهرمو رفتیم بهشت زهرا پیش بابا دوست داشتم قبل تولدم برم پیشش دیگه اونجا بودیمو زنگ زدم وقت ارایشگاهم گرفتمو رفتیم خواهرمو روسوندیمو با مامانم هندوانه ام خریدیمو اومدیم رفتم ارایشگاه ابروهامو برداشتمو صورتمم وکس کردو بعدش رفتیم خونه مامانم ناهار اب دوغ خیار خوردیمو شوت شدم خونه تا رسیدم رفتم تو تخت یه چرت زدم بعدش بیدار شدم فیله دراوردم بیرونو دوش گرفتمو رو کاناپه دراز کشیدم حدود ساعت 6 با شاهین صحبت کردم گفت دارم میام تو این فاصله خالم زنگ زد که ما داریم میریم باغ . اخه شوهر دختر خاله تو کردان باغ خریده و همه مارو دعئت کرده بود از 5 شنبه عصر تاجمعه که چون داداشمینا عروسی دعوت بودن گفتیم نمیایم که هفته بعد بریم همگی جمع باشیم یکیمون نیست فکرمون پیششه . که حالا یهو خالم زنگ زد به منو خواهرمو مامانم که بیاید بریم سری بعدم میریم دیگه مامانمم گفت چون خاله خیلی اصرار میکنه بریم ناراحت میشه دیگه اونا راه افتادنو منم نشستم تا شاهین اومدو اونم گفت انا هیتا هرچی تو دوست داری ولی میخواستم بریم یه رستوران شب تولدت ولی اونجام خوبه بریم که من با درسی که هفته پیش بهش دادم دیدم فهمیده اگر برنامه ای تو ذهنمون هست تغییر میکنه نباید جبهه بگیریم دیگه شاهین دوش گرفتو یکم استراحت کرد منم دراز کشیدم حدود 8 بیدار شدو منم حاضر شدمو رخت خوابو همه چی برداشتیم راه افتادیم تو راهم دم یه فروشگاه وایسادیم خوراکی خریدم که رفتیم اونجا دور هم بخوریمو یه دنت شکلاتم واسه خودم که توراه بخوریم برداشتمو رفتیم حدود 11 رسیدیمو خالم ماکارونی درست کرده بودو خوردیمو رفتیم کنار استخر نشستیمو یهو من دیدم واسم کیک و فشفشه اوردنو و سومین تولد رو گرفتیمو  خیلی سورپرایز شدمم یکم عکس بازی کردیمو کیک و خوراکی خوردیمو مامانینا رفتن خوابیدنو منو خواهرمو شوهرشو شاهینو خالمو شوهرشم که تازه رسیده بودن نشستیم به قلیون کشیدونو د.ی.ر.ی.ن.ک خوردنو  گپ زدن تا حدود 3 صبح بعدشم لالا و فرداشم صبحانه خوردیمو رفتیم تو استخر تا 5 بعد از ظهر که جوجه خوردیمو استراحت کردیمو راه افتادیم سمت تهران حدود 10 شب رسیدیمو دوش گرفتیمو لالا فرداش شنبه بود 2 تیر رفتم دفترو سرگرم کار بودم که داداشم زنگ زد به تلفن اتاقم گفت میای تو اتاقم کارت دارم منم رفتمو دیدم همه همکارا جمع شدنو کیک با شمع روشنم وسطه و واقعا خدارو شکر کردم که انقدر اطرافیانم کسانی هست که دوسم دارن. بهم یه سبد گل بزرگ با کارت هدیه هم دادن راستی یادم رفته بود شاهینم بهم یه پلاک طلا داد به شکل کفش دیگه با همکارا عکس انداختیمو رفتییم سراغ کارمون تا 7 شب شرکت بودمو بعدشم رفتم خونه راستی ماشینم نداشتم چون داده بودیم نمایندگی دیگه یادم نیست شام چی خوردیمو لالا . یکشنبه تمیز کارداشتمو بیدار شدم خونه رو تمیز کردم خودم اونم حدود 2 رسیدو کل کابینتارو شستو هودو سینکم شستو گازم پاک کرد تراسم شستو جارو زد کف خونه رو هم جارو زدو 3 دور طی زد دستشویی و حمومم شست کاملو حدود 5 رفت دیگه رفتش من موهامو رنگ کردم شاهینم رسید ماهی دراوردم واسه شام مزه دار کردم گذاشتم تو کنار رفتم دوش گرفتم اومدم ددیم شاهین خوابه ماهی رو سرخ کردمو سبزی پلوم درست کردمو دراز کشیدم دوشنبه صبح بیدار شدم یه بسته قیمه از فریزر دراوردم بیرونو رفتم شرکت تا 7/30 سرکار بودم بعدش رفتم تره بار دم خونمون واسه مامانم خرید کردمو بعدش رفتم یه بار مصرف فروشی خرید کردمو رفتم سمت خونه مامانم  نزدیکه خونه داداشم بودم که زنگ زدم دیدم اونم داره با پسر کوچولوش میره اونجا که برشون داشتمو رفتیم یکم نشستیم ژله مامانمو درست کردم چون مامانم واسه سه شنبه دختر خاله هاش و دختر دایی هاش میخواستن بیان که حدود 17 نفر میشدن البته با خودمونو خالمینا و دختر خالم دیگه اومدم خونه  ساعت 9 شب بود .سیب زمینی سرخ کردمو  کته گذاشتمو افتادم از خستگی شام خوردیمو میوه و تنقلات اوردیم واسه فوتبال دیدن بعدشم لالا سه شنبه 8 صبح بیدار شدم دوش گرفتم وسایلامو  برداشتم رفتم تره بار سبزی اش خریدم واسه مامانمو بعدشم رفتم اداره بیمه کارمو انجام دادمو رفتم خونه مامانم دیگه خالمم رسیده بود اش و فسنجون رو گذاشته بودنو منم سالاد گذاشتمو گردگیری کردمو موهامو اتو کردمو ارایش کردمو حاضر شدم تا مهمونا اومدن دیگه همه تا  1 اومدنو ناهار اوردیمو جمع کردیم تا حدود 6 یسریشون رفتنو منو دختر خواهرمم حدود 10 شب مامانم واسمون فسنجون با سالاد ماکارونی با کوفته کشیدو هرکی رفت خونش بقیه مهمونام که شب خوابیدن بعدشم که رسیدمخونه شاهین حموم بود شام رو داغ کردمو خوردیمو لالا چهارشنبه بیدار شدم واسه تمدید دفترچه رفتمو بعدشم اومدم خونه با یکی از دوستای قدیمم تلفن حرف زدمو ناهارم تخم مرغ ابپز خوردمو حاضر شدم شبش شام خونه خواهر شوهر دعوت بودیمو  رفتیمو زود رسیدیم توراه به شاهین گفتم بیا واسه دختر خواهرت یه کادو بخریم که شاگرد اول شده دیگه رفتیم خمیر بازی و مداد شمعی خریدیمو دادیم کادو کردنو رفتیم مهمونی اونجام زندایی شاهین زحمت کشیده بود کیک درست کرده بود واسه تولد من و پسرش که 1 و 2 تیر هستیم یکم بزن برقص کردیمو دایی شاهینم بهم 100 تومن دادو زنداییشم یه بولیز و کیک خوردیمو اومدیم خونه لالا خوب بقیه رو بعدا بگم .پاشم ناهارمو بزارم بوووووووس

نظرات 6 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 20 تیر 1397 ساعت 00:27 http://mahirize.blogsky.com

بعد از 9 ماه
سلاااام

دلم تنگ شده وبد خیلی. خوبی؟خوشی؟؟؟

سلام اخى چرا انقدر دیر اومدى عزیزدل؟خوبم تو چطورى؟

تیلوتیلو یکشنبه 17 تیر 1397 ساعت 10:36


بازم سلام
دیگه تند تند بیا بنویس
روزی چند تا خط هم که شده بنویس

سلام عزیزدل چششم اخه حرفام زیاده دلم نمیاد چند خط

آبگینه یکشنبه 17 تیر 1397 ساعت 10:32 http://abginehman.blogfa.com

چقد تووووووووووولد!
بازم مبارکه تا آخر تیر وقت داری
ستاره راس میگه خیلی فعالی دختر ماشاالله. من تازه فک میکردم فعالم اما در مقابل تو مثل یه آدم کاملا ساکن میمونم

مرسی ابگینه جونم ممنونم لطف داری اره من یه جا بشینم زود کسل میشم

تیلوتیلو شنبه 16 تیر 1397 ساعت 11:05

کم کم داری به روز میشیا
هورا
آفرین
تولدت هم مبارک
انشاله که صدو بیست ساله بشی
شاد و سلامت
کنار عزیزانت

بله تیلو جون تنبلی رو گذاشتم کنار . ممنونم عزیزدل

SetareyeSoheil جمعه 15 تیر 1397 ساعت 12:00 http://san-arm.blogsky.com

پستات انقدر رفت و امد و انرژی داره که هروقت میخونم حس میکنم هفته گذشته چقدر سکون داشتم خدا بهت انرژی مضاعف و سلامتی و دلخوشی بده همیشه کنار عزیزانت

راستییییییی اون حرکت پست قبل خیلی بجا و عالی بود ، ب موقع و کارساز . کامنت گذاشتم ولی باز خل شده نه بلاگفا میتونم کامنت بدم ، بعضی کامنتای جاهای دیگرم میخوره

مرسی ستاره جون اره دقیقا من هیچی نمیگم که ارامش باشه ولی انگار برعکس میشه طرف ادم نوبت خودش که میشه نمیفهمه

مجتبی پنج‌شنبه 14 تیر 1397 ساعت 15:43 http://NIKEGHBAL.COM

تبریک
خوشبحال شما

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.