خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

روزمره در خانه ارزوها

عرضم به خدمتتون که اگر فکر کردید من الان در سفر ماه عسلم یا عشق و حال سخت در اشتباهید من الان در محل کارم پشت میزم هستم . با توجه به شرایط و شلوغی کار بنده تصمیم گرفتیم ماه عسل رو 1/2 ماه به تعویق بندازیم . 

خوب از بعد عروسی در خونه ارزوها بهمون خوش میگذره و با همسر روزها خوب و ارام بخشی رو داریم هفته پیش تا شنبه شب گفتم که خونه مامان بودیم  و یکشنبه صبح شرکت بودم عصری رفتم خونه شاهینم اومد یکم استراحت کردم و پاشدم شام درست کنم که دوستامون زنگ زدن ما داریم میایم پیشتون دلتون نگیره منم یه غذا حاضری  اماده کردمو میوه و ابمیوه اماده کردم تا دوستامون اومدن و تا 1 نشستیم  خیلی خوش گذشت کلی گفتیم و خندیدیم دیگه رفتن ماهم شوت شدیم تو تخت خوابیدیم صبح زود رفتم دفتر داداشم تا 7 شب سر کار بودم چون اونجا نزدیک خونه مادر شوهرشام رفتیم  دیگه با خواهر  شاهین یه مغازه بامزه پیدا کرده بودیم از تو اینستا بدو بدو رفتی اونجا خریدو اومدیم شام خوردم رفتم خونمون سه شنبه صبح رفتم نون تازه خریدم رفتم خونه مامانم به صرف صبحانه بعدشم بدو بدو اومدم شرکت تا 5 رفتم خونه یکم استراحت کردم با شاهین پاشدیم خونه رو سابیدیمو جمع وجور کردیم  چون 4 شنبه خانواده همسر میخواستن بیان دیدنمون چهارشنبه صبح رفتم دفتر عصری زود اومدم خونه مهمونا حد ود 7 رسیدن ویکم نشستنو و واسمون کادو اوردن فکر کنید خواهر همسر برای کادو یدونه برادرش سینی اورد اصلا نمیتونم در ک کنم . 8 رفتن منو شاهینم دیدم تفریح و رستوران گردی خونمون اومده پایین و رفتیم رستوان شام خریدیم اومدیم خونه سریال عاشقانه دیدیم تا 3 شب بعدش خوابیدم تا 9 صبح منم صبح با دلتنگی عجیبی نسبت به خواهر و مادر و برادر بیدار شدم و تا شاهینو دیدم قشنگ دلم خواست بپیچونمش بپرم خونه مامانمینا به مامانم پیام دادام میام اونجا بگو بچه ها بیان اونورم خواهرو برادرم قشنگ منتظر 1 ساعت بعد مامانم نگ زد بچه ها اینجان منتظر بدو بیا دورهم باشیم  منم به شاهین گفتم جایی نمیخوای بری اونم دید من منتظرم گفت تو برو راحت باش دیگه پریدم تو کسری از ثانیه پوشیدم رفتم شاهینم رفت بیرون دنبال کاراش رفتم خونه مامی با خواهر و برادر جان نشستیم یکم گپ زدیم بعد اونا رفتن سر کار و زندگی منم که تعطیل بودم موندم پیش مامانم تا 5 بعدش اومدم خونه شاهینم رسید شام گذاشتم بعدش خوابیدم تا 8 شب پاشدم یه دور تو خونه زدم گفتم پیش خودم گفتم وای فردا چیکار کنیم  جمعه بزار به دوستام زنگ بزنم برنامه کنیم تا زنگ زدم شوهرش گوشی رو گرفت گه بچه ها بپرید بیاید ما پارکیم منم اولش زیاد حال نداشتم ولی گفتم بریم هوا بخوریم ساعت 10 رفتیم زیر غذامم خاموش کردم دوستامون جوجه اورده بودن خیلی خوش گذشت و 3 صبح اومدیم خونه خوابیدیم جمعه هم ه کارای خونه رسیدیم و عصری رفتیم خونه مادر شوهر سر زدیم اومدیم خونه.

1.کادو خواهر همسر انگار واسم توهین بود . و البته پول لباسی که دخترش واسه عروسی پوشید رو شاهین داد و اصلا هم ندار نیستن

نمیخوام مهم باشه ولی واقعا ناراحتم کرد این در صورتیه که خواهر من کادو گرونی داد و همچنین برادرم .واقعا پرروئه.

نظرات 7 + ارسال نظر
دل آرام چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 16:53

سینی حداقل کاربرد داره. خواهرشوهر مزخرف من دو تا شمعدون آورده که به هیچ کاری نمیاد، علاوه بر این به هیچ کاری نیومدن به قول تو خیلی هم ارزونه. یعنی خواهر بزرگه ی همسر که وضع مالی اش خرابه و شوهرش بیکار، کادوش دو برابر این خانم بود که مجرده و ماهی چه قدر درآمد داره.

من احساس میکنم اینجورى میکنن که حرص ادمو در بیارن بى شعورى هم حدى داره منم میخوام بى تفاوت باشم کاملا

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 22:07 http://mahisiyahekocholo.blogsky.com

نوعروس خوشگلمون چطوره؟؟
ماه عسل کجا قصد دارید برید؟؟

ممنون ماهی جونم . یا تایلند یا بلغارستان

تیلوتیلو سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 10:19

عروس قشنگمون امروز چطوره؟

ممنون تیلو جان که حالمو پرسیدی . خوبم خداروشکر فقط واسم یه مشکلی پیش اومده خداکنه به خیر بشه

شهرام دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 02:35

انا هیتا عروس و زن داداش میشود

برو...... خودت زن میگیری قیافتو میبینم

پرنسا دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 01:33

ولش کن تو که همه چی داشتی تو جهیزیت میخواد بیاره میخواد نیاره
آینده دخترشو که شوهر داد تو هم یه سینی براش ببر

منم واقعا دیگه عین خودش رفتار میکنم . در حد خودش کادو میدم .

آبگینه یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 17:13 http://abginehman.blogfa.com

شما که همش اینور و اونورین. یکم بشینین خونتون و از بودن در کنار هم لذت ببرین
سینی!! کادو!! اینهمه سلیقه رو از کجا آورده
اصلا خودتو ناراحت نکن هرکسی با کادویی که میده فهم و شعور خودشو میرسونه

اخه جای خاصی نمیریم ابگینه جان میریم خونه مامانا. اخه جفتمونم بچه ننه. اره بخدا دیدی سینی داد خیلی لجم گرفت

تیلوتیلو یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 16:31 http://meslehichkass.blogsky.com/


عروس خانوم... فعلا در حال خاله بازی هستیا... هی برو و هی بیا
ان شالله همیشه به خوشی و سلامتی باشه
برای ماه عسل هم خوب کردی... حالا یه جای خوش آب و هوا پیدا و کن و به وقتش حسابی خوش بگذرون
برای کادو واقعا نمیدونم چی میشه گفت

اره والا تیلو جان همشش دلم واسه مامانم تنگه.دقیقا گذاشتیم سر فرصت بریم .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.