خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

روزانه ها و جنگهااا

چند وقته روزانه نویسی نکردم از جایی که یادمه میگم . 14 خرداد تولد شاهین بود. شب قبلش یعنی 13 خرداد مامانم زنگ زد دعوتش کرد خونمون خواهرمینا و برادرم هم اومدن منم از شرکت رفتم کیک گرفتم که سورپرایز بشه ولی پسر خواهرم انقدر سوتی دادو گفت خاله کی کیک میاری که سورپرایز با خاک یکسان شد . همه کادو دادن به غیر از من  اخه وقت نکردم برم بخرم و تصمیم داشتم اخره هفته بریم بخریم خوش گذشت بعدش شاهین گفت میرم خونمون چون من میخواستم سحری بیدار شم دیگه موند باهم فیلم the words رو ددیدم که خیلی زیبا بود بعدشم رفت خونشون منم خوابیدم فرداش مهمونی دعوت بودیم رفتیم شبشم رفتم خونه شاهین اینا خوابیدم صبح بیدار شدیم رفتم خونه ارزوها یکم مرتب کردیم منو گذاشت خونمون رفت 3 شنبه رفتم دفتر داداشم کارامو کردم چون روز فرد بود ماشین نداشتم روزه ام بودم شاهین اومد دنبالم رفتیم خونه ارزوها که لوستر رو نصب کنیم شاهین کارای لوستر رو کرد منم خوابیدم داشتم از حال میرفتم . دیگه دم اذان بیدار شدم رفتیم خونمون واسه افطار مامانم اماده کرده بود خوردیمو شاهین رفت خونشون منم استراحت کردم . چهارشنبه و 5 شنبه ام باز سرکار بودم. روز 5 شنبه ظهر رفتم خونه عمه ام اومد با مامانم رفتیم خونه ارزوها دختر خالمو خالمم اومدن خونه رو چیدیم سرویس خواب و مبل و میز ناهار خوری ام اومد دیگه تا 1 شب اونجا بودیم داداشمو خاله کوچیکمم اومدن هچی دیگه داغون شدیم از خستگی  اومدم خونه با ماشین خودم شاهینم اومد خونه ما خوابید صبح رفت. ظهر با مامانمو داداشم رفتیم پیش پدر . خواهرمم اومد خونمون خداحافظی کرد رفت سفر. شنبه نرفتم سرکار رفتیم با مامان بازار. اونروز  تولد داداشمم بود رفتیم فرش منو خریدیم و کادو واسه برادر جونم خریدیم رفتیم خونه بعدش حاضر شدیم با مامانم رفتیم خونه ارزوها وسایل رو گذاشتیم شاهینم اومد اونجا واسه شام هم خونه برادرم دعوت بودیم رفتیم اونجا تولد بازی خیلی خوش گذشت . روز یکشنبه رفتم شرکت قرار بود فرشمو بیارن که اوردن منو مامانم قرار بود بریم یهو شاهین گفت منم میام پاشد اومد حدود 5 بعد از ضهر رسیدیم انقدم قیافه گرفته بود که حالمو بهم زد همشم میگفت من خسته ام منم تو دلم گفتم خسته ای نمیومدی کسی نگفت خودت پاشدی اومدی رفت تو اتاق خوابید منم انقدر بهم بر خورد که اینجوری کرد که نگوووووو تنها دلیلم هم مامانم بود که ناراحت میشه . دیگه منم محلش ندادم تا فرش اومدو میزه وسط ناهارخوریم اومد منو مامانم برگشتیم خونه شاهینم رفت و شب موقع خواب چنان دعوایی با شاهین کردم که  سر رفتار بچه گانه اش گفتم هنوز خونه چیده نشده با این اخلاق گندت یه نفر میاد قیافه میگیری منم میدونم با خانواده تو چیکار کنم اومدن تا قشنگ بفهمی رفتارت چقدر زشته ولی میدونی چیه من شعور دارم و شخصیت انقدر میفهمم بزرگتر میاد باید چجوری رفتار کرد مثل تو نیستم اونم بهش برخورد کلی داد بیداد کرد صبحم با حالت عصبی رفتم شرکت اهان اون وسط گیر داد به من میگی تولد داداشمه زنگ بزن تبریک بگو ولی داداشت تولد من تبریک نگفت منم گفتم از سال بعد توام نگو . بعدشم از این به بعد پشت سر خانواده من یه کلمه بگی اسمتو نمیارم (حالا میدونه خیلی خانوادم واسم مهمن از حسودیشم هست)دیگه حسابی جنگیدیم و فرداش رفتم شرکت داداشم بعدش با شاهین قرار گذاشتیم بریم صحبت کنیم منم وضعیت قرمز بودم اعصاب نداشتم تا رسیدیم خونه ارزوها لباس عوض کردم تا 9 خوابیدم بیدار شدیم صحبت کردیم و یکم مسائل حل شد ولی هنوز سر رفتاره اونروزش ازش متنفرم . دیگه گذشت قرار شد سه شنبه که من تعطیلم شاهینم نره سرکار بریم بازار بزرگ رفتیمو خرید کردیمو بعد رفتیم لباس عروس منو گرفتیمو اومدیم خونه ما شاهین غذا خورد رفت و تا حدودی در ارامشیم ولی خیلی خیلی ازش ناراحتم تنها دلیلی که حرف زدم و قهر نکردم این بود که تو کارای عروسی بودیم همین.

نظرات 5 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 18:00 http://meslehichkass.blogsky.com/

عزیزدلم اینقدر بهش سخت نگیر
اون الان بیشتر استرس داره
به روی خودش نمیاره ولی خیلی عصبی و داغونه
باور کن تو شرایط عادی اصلا از این کارها نمیکنه
دم عروسی همیشه همینطوریه
تو سعی کن نزدیک عروسی را به خودت تلخ نکنی
از همه چیز ساده بگذر

وای تیلو دقیقا خودشم همینو میگه . ولی با تمام وجودم از خدا میخوام هیچوقت بی احترامی به بزرگترا تو خونمون نباشه

شهرام شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 17:42

بله.درست میگی.حرفت درسته چون همه مشاورا هم همینو میگن که بعد ازدواج هست که اخلاق زوجین میاد دست ادم.
فقط خو.اهشا ان شالله رفتی خانه ارزوها وب لاگ نویسی و طترک نکنی بیا بنویس تجربه کسب کنیم.یا حداقل اینستا گرام درست کن .عمسهای عذا و طرز دوخت و دوز دم کنی و رو مبلی رو یاد بده.میخوام برای زندگی ایندم

وای دم کنی رو خیلی خوب اومدی من کارای هنری دوست دارم ولی زیادی واسه کارای خونه وقت گذاشتن رو اشتباه محض میدونم وقتی میشه فیلم دیدو کتاب خوند مگه دیوونه ام

دل آرام شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 01:14

عروسی و خونه چیدن همین طوریه
شش ماه یه سال دارین این مدل دعواها بعدش کم کم خوب میشین اخلاقتون دست طرف مقابل میاد

اره دل ارام جون خودمم به همین امیدوارم که روال عادی زندگی بشه و ریلکس تر بشیم

شهرام جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 20:55

من توقع ندارم ادمی که لبخند میزنه یا من فکر میکنم ریلکسه اصلا عصبی نشه.اما تعجب کردم با خوندن این پست.راستش شاید حق داشتی ناراحت بشی اما به نظرم الن که شما میخوای بری خانه ارزوها شما که الن داری میری برای قطعی شدن زندگیت حیفه در مورد موضوعی بحثتون بشه که موضوع زوجهایی هست که همدیگرو نمیشناختن!اگر قرار بود بحثی بشه همون قبل ترها!من هر وب لاگی رفتم سر موضوع خانوادگی و احترام به خانواده توش بحث بوده و خود من سر این موضوع با برادرم مباحثه میکنم که بعد از دواج سرش کلاه نره.ان شالله دوباره حسابی اشتی کنین
در ضمن کدو تولد یادت رفت مهم نیست شب یه ماچ ابدار ازش بکن عشوه بیا خودش میشه کادو براش

ببین شهرام به نکته خوبی اشاره کردی من درسته همسرم رو میشناختم از قبل و موضوع حل نشده یا جدیدی بینمون پیش نمیاد ولی بعد ازدواج به این حرف من میرسی که هرچقدر هم طرفت رو میشناسی چند وقت یه بار یهو یه رفتاری میبینی که تو دلت میگی خدایا این واقعا همون ادمه یعنی . و اونجاس که بینهایت شاکی میشی و میمونی چیکار کنی مثل دقیقا اون روز من

شهرزاد پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 11:12 http://sh9.blogsky.com

عزیزم این آدرس جدیدمه

مرسی خانومی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.