خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

استراحت لطفا.

خوب فوق العده تو بدو بدو ام اخه شهریور انگار همه تو سفرو عروسی و مهمونی هستن. خوب واستون تا هفته پیش سه شنبه گفتم شرکت بودم تاساعت 5 ماشین اورده بودم رفتم خونه یکم کارای دفتر داداشمو انجام دادم شامم کوکو سیب زمینی گذاشتم خوردیم سریال دیدیم لالا . چهارشنبه پیاده اومدم سرکار یکم کارامو کردم که دختر خالم زنگ زد که با دوست پسرش که دیگه الان نامزدش شده میخوان بیان خونه ما که منم گفتم شام بیاید و فوق العاده خسته و داغون بودم (یکی نیست بگه اخه مجبوری مهمون دعوت کنی )هیچی دیگه تا 5 سرکار بودم بعدش شاهین اومد دنبالم رفتیم تره بار اخه جمعه ا ش هم باز مهمون داشتیم دوستای شاهین میخواستن بیان دیگه خرید کردیم واسه شبم جوجه خریدیم که شاهین درست کنه رفتیم خونه سوپ خامه درست کردم  میوه شستم جارو برقی کشیدم ماشین لباسشویی هم روشن کردم خودمم دوش گرفتم حاضر شدم تا حدود 9 که اومدن دیگه نشستیم و خوش گذشت پسرا رفتن جوجه درست کنن(این دختر خالم همونه که مامان دوست پسرش راضی نمیشد بیاد خواستگاری تو پستای قبل گفتم ولی راضی شد و اومد خواستگاری و الانم یه مقداری مشکل دارن و مامانه هی داره اذیت میکنه دیگه یکم با دختر خالم صحبت کردم و ارومش کردم حالا خواهر پسره داشت از خارج از کشور بر میگشت اونجا زندگی میکنه و نامزد دختر خالم اصرار به دختر خالم که بریم فرودگاه اینم لج کرده بود که نمیرم دیگه من بهش اصرار کردم برو نزدیک مراسم عقدته بهونه دستشون نده بزار همه چی اروم باشه دیگه تا حدود 2شب  نشستن از همونجا رفتن فرودگاه . منم بیهوش شدم صبح ساعت 10 بیدار شدم خونه رو مرتب کردم دوش گرفتم ساک جمع کردم رفتیم کردان باغ فامیل شاهین اینا دعوت بودیم واسه ناهار رفتم رستوران پسر خاله تو هشتگرد که عالی بود و شیشلیگ خوردیم بعدشم رفتیم کردان حدود 7 رسیدیم تقریبا همه اومده بودن مادر شوهر و خواهر شوهر و بقیه فامیل  دیگه شب تا 3 بیدار بودیم بعدش لالا کردیم.صبح ساعت 9 این سرایدار باغ شروع کرد به هرس درختا میخواستم بزنمش انقدر خوابم میومد بیدار شدم لباسامو عوض کردم ارایش کردم رفتم صبحانه نیمرو خوردیم با دخترا رفتیم بازار محلی گشتیم تا 2 بعد از ظهر حالا فکر کنید من شام مهمونم داشتم چقدر بیخیالم  حالا شاهین زنگ میزنه اناهیتا نمیخوای بیای دیر شد وسایلارو جمع کردم تو ماشین منم  یکم بعد رسیدم حالا همه میگفتن نرید بمونید منم عذر خواهی کردم که ما از دیروز اومدیم مهمون داریم نمیشه بمونیم لحظه اخرم با خانواده همسر و فامیل عکس دسته جمعی انداختیم و اومدیم .ساعت 4 رسیدم خونه مرغ گذاشتم بیرون واسه زرشک پلو با مرغ .بادمجونم گذاشتم واسه میرزاقاسمی . کاهو میوه رو هم شستم خوابیدم تا 6/30 دیگه بیدار شدیم شاهین سالاد درست کرئد منم غذا گذاشتم دسرم پودینگ موز درست کردم حاضر شدم تا دوستامون اومدن خوش گذشت حرف زدیم خندیدیم پانتومییم بازی کردیم قلیون کشیدیم قهوه خوردیم تا حدود 3 شب نشستن بعد رفتن منم یکم لند کرم قلیون کشدم و لالا . صبح شنبه ساعت 11 بیدار شدم تعطیل بود دلم مامانمو میخواست شاهین داشت میرفت خونه داییش کارش داشت بهش گفتم منم بزار خونه مامانم دیگه رفتم یه سر اونجا داداشمم اومدو نشستیم یکم شد ساعت 3 شاهین اومد دنبالم تا رسیدم ظرفشویی و لباسشویی رو روشن کردم اشپزخونه رو مرتب کردم غذام از شب قبل داشتیم خوردم موهامو رنگ کردم که مامانم زنگ زد همگی با خالمینا دارن میرن پارک جوجه کباب بخورن ماهم بریم دیگه حاضر شدیم با شاهین رفتیم خوش گذشت حدود 11 شب اومدیم خونه باز سریال بعدش لالا . یکشنبه صبح رفتم دفتر ساعت 2 به بعد مرخصی گرفتم رفتم خونه دوش گرفتم مامانمم اومد خونمون قرار بود بریم مولودی خونه مادر همسر دیگه موهامو اتو کشیدم حاضر شدم رفتیم ساعت 5 رسیدیم تا مهمونا بیان شد 6/30 خانم فتحی قرار بود بیان کسانی که تهرانن  باید بشناسید همون خانومی که گروه دف زن داره اومدن و واقعا زیبا اجرا کردن .تا حدود 9/30 خونه مادر شوهر بودم دیگه اومدیم مامانمو رسوندم خودم اومدم خونه ارزوها .قرمه سبزی تو فریزر داشتم به شاهین گفتم دربیاره برنجم گذلشته بود خوردیم که خیلی چسبید . بعدشم سریال و لالا . حالا دوشنبه ام صبح زود بیدار شدم رفتم دفتر داداشم خیلی خیلی خسته بودم 5 دراومدم 6 رسیدم خونه تخت خوابیدم تا 8 پاشدم شام ماکارونی درست کردم و فصل دومgame of thrones رو شروع کردیم با شاهین و ساعت 11 باز بیهوش شدم تا 8 صبح بیدار شدم رفتم حموم صبحانه خوردم اومدم دفتر امروزم باز 2 مرخصی گرفتم برم ارایشگاه چون شب عقد دختر خالم همست و بعدشم جشن.ساعت 6 باید تالار باشیم زود میرم که حاضر شم ایشالا که همه چی به خوبی برگزار بشه بنده خدا دختر خالم خیلی استرش داره .فعلا بووووووووس

نظرات 7 + ارسال نظر
دخترخوب یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 08:49

نظر من کو؟ نگو که نرسیده

سلام عزیزم هرچی نظرات از سمت شما هست من تایید کردم

شهرام سه‌شنبه 28 شهریور 1396 ساعت 01:42 http://1980716.blogfa.com

خسته نباشی
یعنی عاشق خاطراتت هستم

تازه نوشته مشغله کاری
برا همین از وب لاگت خوشم میاد

ممنونم . حالا مگه خاطراتم چیه که عاشقشی

شهرزاد یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 02:29 http://Sh9.blogsky.com

وای چه روزای شلوغی! خسته نباشی عزیزممم

مرسی ممنونم

پرنسا پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 16:12

سلام این رمز نوشته جدید
2623
آناهیتا جونم کامنتم رو عمومی نکن لطفا

setareh پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 08:42 http://san-arm.blogsky.com

اینهمه مهمونی و جشن و شادی ادمو خوشحال میکنه
بسلاکتی انشاءالله عقد دخترخالتم خوش بگذره
همیشه به شادی باشی

ممنون ستاره جونم

دل آرام پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 08:33

وای چه قدر مهمون داری
من یه مهمون میومد اوایل ازدواج حس دوری از همسر می گرفتم یه مدت دعوت نمی کردم

اره دل ارام جون من دوست زیاد دارم و خیلی دوستامون مارو دعوت میکنن منم دوست دارم چون میرم اونارو هم بگم بیان

پرنسا سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 16:01

خدا کنه این عقد هم بدون دردسر تموم بشه
بعدا بیای تعریف کنیا.
خوشم میاد مهمونیات رو راحت میگیری.چیه آدم خودش رو خسته کنه
این سوپ خامه چیه ؟

واقعا با این مشغله کاری و اینکه تازه رفتم خونه خودمنمیرسم بیشتر تدارک ببینم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.