خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

یکی از بزرگترین لذت ها در دنیا خوردن قهوه اس مثل الان من که دارم یه فنجون قهوه خوشمزه رو مزه مزه میکنم . 

خوب از هفته پیش بخوام بگم کلا هرروز سرکار بودم  روز تعطیل نداشتم و چهارشنبه یکم سبک تر شد کارم عصری رفتم خونه خالم مامان  و دختر دایی های مامان از ناهار اونجا بودن یکم نشستم بعد با مامانم رفتیم دنبال کفش واسه من که خیابون به قدری شلوغ بود که کلافه شدم و برگشتم شام خونه خالم بودیم بعدش با دختر دایی های مامانم برگشتیم خونه ما ساعت حدود 11 بود یکم نشستن و رفتن منم بیهوش شدم پنجشنبه صبح رفتم شرکت کارامو کردم ظهر  رفتم کفش خریدم (تا حالا دیده بودیید عروس از سرکارش خودش تنهایی بره کفش بخره بیاد )والا یه همچین عروس مستقل و بیزی هستم . هیچی دیگه مامانم زنگ زد چرا نگفتی بیام و جالب اینه با سرعت داشتم رد میشدم دیدم همون کفشی که تو ذهنمه پشت ویترین هست و رفتم پام کردم دیدم سایز ش اوکیه رنگ و مدلشم خوبه تو 10 دقیقه خریدم  رفتم خونه مامانم خوشش اومد دیگه دوش گرفتم کارامو کردم ناهار خورم حاضر شدم که شبش عروسی دعوت بودیم یکی از همکارام تو شرکت داداشم دعوتمون کرده بود دیگه لباسای مهمونی رو زدم زیر بغلم شاهین اومد دنبالم رفتیم خونشون چیکار کردم خوووووب یه پیرن خواب که با لباسام اورده بودمو پوشیدمو پریدم تو تخت و بیهوش شدم تا 6 بیدار شدم حاضر شدم رفتیم عروسی اونجام که رسیدیم دیدم داداشم و خانومشم رسیدن دیگه پارک کردیم ماشین رو با خانوم برادرم رفتیم قسمت خانوم ها نشستیم از عروسی بگم که اولا عروس و داماد هم سن بودن ولی عروس واقعا بیشتر بهش میخورد و اصلا مجلس شبیه عروسی نبود صدای موزیک کم بود و من متنفرم از سالن هایی که سن رقص ندارن انگار مجلس نا مرتبه دیگه شام خوردیمو اومدیم خیلی زود تموم شد یعنی 11 ما تو ماشینمون به سمت خونه بودیم منو شاهینم اصلا بد میدونیم شب جمعه زود بیایم خونه رفتیم ابمیوه خوردیم یکم اونجا نشستیم بعد شاهین دید با اون وضع لباس و موها و ارایش داره خیلی غیرتی میشه گفت جمع کن بریم دیگه اومدیم خونه چکارررررررررر کردیم خووووب من سریعا یه لونه واسه خودم جلو تلویزیون درست کردم و شاهین یه قلیون واسم اورد خففففن کشیدیمو یکم فیلم دیدیم و باز وسط فیلم بیهوش شدم تا 11 صبح خیلی حال داد بعدش بلند شدیم رفتیم بازار مبل دنبال میز تلیویزوین همونجا رای دادیم ناهار خوردیم رفتیم یکم دنبال لوستر که اصلا خوشم نیومد یه مدل ساده میخواستم ولی همش طلایی با یه عالمه کریستال بود نمیتونم درک کنم چجوری مردم اینهمه حجم رنگ طلایی رو به خونشون میبرن . دیگه تا 7 راه رفتیم داغون اومدیم خونه ما . مامانم خونه نبود شاهین کتفش گرفته بود واسش ماساژ دادم چسب درد زدم خوابیدیم بیدار شدیم یهو سر یه موضوع مسخره بحثمون شد اونم چی اینکه شاهین گفت خوشش نمیاد دوست پسر دختر خالم بشه ساقدوشش منم گفتم خوب چرا حرفتو عوض میکنی یا از اول بگو نه یا از اول بگو بله هیچی دیگه یکم به دلخوری گذشت ولی زود اشتی کردیم یکم میوه خوردیم تا 11 شب اینطورا مامانم اومد شاهینم منتظر بود مامانم بیاد ببینتش دیگه یکم نشست و رفت دیروز که اومدم شرکت عصری رفتم پرو لباسم  با مامان بعدش اومدیم خونه یکم استراحت کردم کارای شرکت داداشمو کردم صبحم باز اومدم سرکار این هفته یه دنیا کار دارم میخوام مرخصی بگیرم به کارام برسم . از ته دلم ارزو میکنم همه دختراو پسرای جوون به خواسته دلشون برسن و تو خونه ارزوها شون با ارامش کنار هم باشن.

نظرات 6 + ارسال نظر
ماهی کوچولو چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت 20:57 http://tekrareman.blogsky.com

به به عروس خانوم مستقل، در مورد کفش کار بسیار خوبی کردی چون باید خودت راحت باشی وخودت دوست داشته باشی. روز عروسی روز تو خواهد بود و باید شاید باشی نه اینکه به بقیه خوش بگذره.
عه ماهم 5 شنبه عروسی دعوت بودیم چه تفاهمی!!!!
ایشالا کارات عالی پیش میره و کلی شاد و خندون باشید همیشه

بله عزیزم درسته . منم عروسی دعوت بودم ولی اصلا خوش نگذشت . ممنون ماهی جونم شمام همینطور

آبگینه چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت 20:00 http://Abginehman.blogfa.com

شما رکورد خرید خانمارو زدین. آخه خریو کفش عروسی در ده دقیقه
عروسی منم سن رقص نداشت اصلا اون موقع به این مساله توجه نکرده بودم ولی راس میگی داشته باشه بهتره
خریدا مبارک باشه
این دوست پسره دخترخاله هم که همش سورژه است!!!

اره بخدا همش بحث داریم راجع بهش میدونی چیه با خالم زیاد رفت و امد داریم اینم همش حرف خالمه ناخود اگاه ماهم روش حسا س شدیم. ابگینه جان اخه روز قبلش خیلی گشته بودم میدونستم چی میخوام

شهرزاد سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 20:53 http://deltangekhodamam.blogsky.com

پس در آستانه ی ازدواجی
به به :)

ایشالا توام با اونی که حس خوبی بهش داری بری خونه ارزوها

خان دایی سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 13:01 http://www.khan-dayiii.blogfa.com

خانومی که توی ده دقیقه بتونه خرید کنه
قطعا یکی از فرشته های روی زمینه دایی

ممنون دایی نظر لطفته

شهرام دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 23:52

همسر شما این طور که معلومه یا فکر میکنه ساقدوش هیزه واز اینکه چنین کسی بشه ساقدوشش ناراحته.یا حتما رقابت مردانه دارن با هم.تودنیای مردا این چیزا زیاده.طبیعی هم هست که دل تازه عروس رو نشکنه دلجوئی کنه و ارزش نداره اصلا سر این چیزا

نه هز نیست ولی یکم پرروئه زیادی تو کلام صمیمی میشه شاهینم میگه شخصیتش جالب نیست

پرنسا یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 20:25

منم از رنگ طلایی زیاد خوشم نمیاد .هر چی یه حدی داره.مثلا سرویس قاشق چنگال طلایی اصلا دوست ندارم.
قهوه هم واقعا گاهی وقتا حسابی میچسبه.
زود باش دیگه دختر زود کارات رو بکن دیگه.راستی حدودا برا کی برنامه دارین برین سر خونه زندگی خودتون؟

انگار طلایی واسه مامانامونه ما تو دکواسیون ازش استفاده کنیم خونمون شبیه مامانا میشه و پنسا جان بعد ماه رمضون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.