-
روزانه ها
شنبه 23 اردیبهشت 1396 16:15
سلام و صد سلام . خوب هفته پیش شنبه که صبح اومدم شرکت عصری با مامان رفتیم خونه جدید که پنجره ها رو متر بزنیم واسه سفارش پرده بعدشم رفتیم خونه یکشنبه صبح اومدم شرکت عصری رفتم خونه خالم مامانمم اونجا بود یکم نشستیم داداشمم اومد دختر خالمم اومد خوش گذشت ولی دختر خالم ناراحت بود با دوست پسرش بحثش شده بود دیگه داداشم رفت...
-
غیبت کنیم یکم خوووو
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 09:43
1/رابطه بین اداما پیچیده اس . مادر شوهر من خانوم خوبیه فقط یکم زیادی رک هست. تقریبا یه روز درمیون یا دو روز در میون بهش زنگ میزدم ولی بعظی وقتا که سرم شلوغ میشد کمتر میشد یعنی دوست نداشتم به شرایط خاصی عادت کنه ولی اون فقط وقتی کار داشت ز میزد یا اگر مریض بودم . حالا چند روز پیش سرم شلوغ بود 4 روزی زنگ نزدم وقتی زنگ...
-
روزهای بی تو
شنبه 16 اردیبهشت 1396 16:05
سلام به همه . یکم سرم شلوغه این چند وقت هم خرید هم کارای عروسی و کارای شرکت . با مدیر شرکتمونم کنتاک شدم چون اصلا مرخصی نمیده و خیلی عقده ای تشریف داره . هفته پیش شنبه یکشنبه اومدم شرکت و کار خاصی نکردم عصر هم که رفتم خونه 1 ساعت تو حیاط دوییدم و نرمش کردم خدا بهم توان بده ادامه بدم . دو شنبه شرکت داداشم بودمو تا 8/30...
-
این روزا
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 14:21
1/ نمیدونم شاید ما خودمون هم همینطور باشیم ولی واسم جای تعجب داره منو شاهین تو شرایطی هستیم که داریم کارای عروسیمون رو میکنیم و خیلی از اطرافیان یا دوستامون سوالاتی میپرسن از قبیل:تاریخ دقیق دقیق عروسی کی هست .خونه چی شد . کجا باغ یا سالن گرفتید . کاراتون چطور پیش میره و ...... من اسم این سوالات رو میزارم فضولی اون...
-
اردیبهشت و هوای بهشت
شنبه 2 اردیبهشت 1396 09:50
یکی از بهترین دلخوشی ادم داشتن دوستان قدیمی تو زندگی هست من دوستای دوران دبیرستانم رو دارم و هرچند وقت یکبار همدیگه رو میبینیم اینجوری که هرکسی که امادگیش رو داره تو گروه تلگراممون میزنه 5 شنبه خونه من و همه هماهنگ میشن چون اکثرا شاغل هستیم 5 شنبه روز قرارامون هست . پنجشنبه صبح بیدار شدم دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم...
-
روزهای بهاری بهاری
چهارشنبه 30 فروردین 1396 09:50
سلام و صد سلام . امروز حالم خیلی خوبه سعی کردم کارامو مدیریت کنم و به همشون برسم . خدارو شکر . از هفته پیش بخوام بگم پنج شنبه ظهر رفتم خونه و با همه تلاشم خوابم نبرد یعنی تا اومد چشمام گرم شه داداشم ایفون رو زد منو مامانم خوابمون پرید بعد خودش اومد رفت خوابید .دیگه بیدار شدم شاهین اومد دنبالم رفتیم سراغ کارامون ساعت...
-
پنجشنبه خوشگل
پنجشنبه 24 فروردین 1396 11:38
سلام سلام . هوا انقدر خوب و بهاریه ادم حیفش میاد بره زیر سقف میگم همش ول باشم تو خیابون کاش خوب این هفته خیلی کارداشتم تا شنبه که گفتم بعدشم یکشنبه شرکت بودم دوشنبه ام دفتر داداشم رفتم بعدشم اومدم خونه کلی مهمون داشتیم شام .برگشتنی از شرکت رفتم یه گل فروشی یه گلدون زیبا واسه شاهین خریدمو اومدم خونه دوش گرفتم زیر تخت...
-
روزانه ها
یکشنبه 20 فروردین 1396 15:51
خوب از روزانه ها بخوام بگم عیدکار خاصی نکردم هفته اول که به دید و بازدید و عید دیدنی گذشت شبهام که میومدیم خونه سریال و فیلم میدیدم . هفته دوم یکم بیرون رفتیمو رستوران و خرید با دوستامون بودیم روز اخرم خونه خاله شام بعدشم که روزای کاری هفته اول هرروز سر کار بودم بعدشم باز مهمون میومد مهمانان بازمانده از عید. اخره هفته...
-
سنگ قبر
شنبه 19 فروردین 1396 09:04
خیلی وقتا جلوی میز ارایشم نشستمو ارایش کردم بعضی وقتا با عجله مثل روزایی که صبح زود میخوام بیام شرکت وقتایی هم با وسواس و حوصله مثل شبایی که میخوام برم مهمونی همیشه اخر هفته ها دوش میگیرم لاک میزنمو موهامو اتو یا سشوار میکنم بعضی وقتا سایه دودی میزنم با رژ گونه و رژ روشن بعضی وقتا سایه لایت با رژ زرشکی یا قرمز به...
-
قیافه گیران باشد که رستگار شوند
چهارشنبه 16 فروردین 1396 14:50
ادما همه فکر میکنن اخلاقشون خوبه منم مثل بقیه . حالا من میدونم یه جاهایی شاید مقصر باشم کلا دختر مغروری هستم ولی اینکه اشتباه میکنم به روی خودم نیارم رو غرور نمیدونم بیشعوری میدونم . همسرم میگه خیلی زودرنجی . منم سعی میکنم یکم از این موضوع دور بشم البته بماند که به غیر از همسرم دوستام یا خانواده ام اینو میگن ....
-
سال 96
دوشنبه 14 فروردین 1396 09:39
سلام وقت بخیر امیدارم سال پر از عشق و حسهای خوب باشه . من اول سال رو زیاد جالب شروع نکردم چون مامانم مریض شد و از 28 اسفند شروع شد و منم دلم پیشش بود تصمیم گرفتم سفر رو کنسل کنم . مامانم خداروشکر بهترشد منم تهران بودم . سفر که کنسل شده بود به همسر گفتم ما که مسافرت نمیریم بیا به جاش سعی کنیم خوش بگذرونیم اینجوری شد که...
-
دوستای مجردی
یکشنبه 22 اسفند 1395 15:45
1.تو مجردی یه اکیپ دوست دختر پسر بودیم شامل:دختر مجرد .پسر مجرد .دوست دختر پسر.نامزدها . زوج های جوان و من جز دختر مجردها بودم برنامه ما اول از اسکی شروع شد بعدشم که بیشتر با هم جور شدیم میرفتیم کوه و بولینگ یا کافه .حالا اعتماد به نفسم زیاد نیستا ولی تو این اکیپ چندتا پسر مجرد از من خوششون میاد بعضیا تابلو و 1/2 تا...
-
روزانه ها
شنبه 21 اسفند 1395 10:39
خوب یکم از روزمره بنویسم تا یادم نرفته . خوب تا اونجا گفتم که هفته پیش شنبه اومدم شرکت بعدش وقت دندونپزشکی داشتم رفتم از شرکت مستقیم دندونپزشکی بعدشم رفتم خونه که خالمو خواهرم خونمون بودن . مامانمو خالم رفته بودن بازار خرید دیگه یکم خریدارو دیدمو خیلی خسته بودم دوش گرفتمو دختر خالمم اومدو شام دور هم بودیم همه رفتن منم...
-
پنجشنبه خوشگل
پنجشنبه 19 اسفند 1395 12:17
1/دیشب خواهرم خونمون بود میگفت پسر کوچولو صبح که داشته میرفته مهد گفته مامان شماره تلفن خونمون رو بنویس بده من عکس خودمو کنارش بکشم میخوام بدم به دوستم کیمیا تو مهد بعدشم گفته مامان لباس دخترونه داریم ؟ خواهرم گفته واسه چی گفته میخوام کادو بدم به کیمیا .حالا دیشب من صداش کردم میگم میخوای واسه کیمیا عیدی بخریم میگه بله...
-
معیار ازدواج
چهارشنبه 18 اسفند 1395 12:19
نمیدونم خوبه یا بد ولی بعضی وقتا یه ادمهایی رو میبینی که هیچ ایرادی ندارن ولی اصلا هم ازشون خوشت نمیاد مخصوصا وقتی حرف ازدواج و یه عمر زندگی باشه به صورت عامیانه بگم طرف به دل نمیشینه . حالا یه دوستی داشتم که چند پست قبل راجع بش یه پست نوشتم گفتم با پسری دوسته ولی کات کرد و گفت نمیتونم باهاش ازدواج کنم و پسره از همه...
-
این روزا
یکشنبه 15 اسفند 1395 14:38
1/با خواهر و برادر و مامان قرار گذاشتیم هر هفته سه شنبه به صرف صبحانه با هم باشیم به صورت کاملا مجردی بدون وجود زن .بچه وشوهر 2/دیشب پسر خواهرم نقاشی کشیده میگم این چیه میگه بتمن و خاله بتمن . 3/دوست دارم هرهفته برم سینما و فیلم ببینم ولی چند هفته اس که نمیشه و ناراحتم. 4/من عاشق اینم که کارایی رو که تو دوران دوستی...
-
اخر هفته
شنبه 14 اسفند 1395 09:29
سلام . خوب تا شنبه هفته پیش نوشتم . هفته پیش شنبه اومدم شرکت کارم یکم زیاد بودو بعدش رفتم خونه و با مامان خواهرم رفتیم خونه خالم یکم نشستیمو اومدیم خونه . حالا یکشنبه صبح اومدم دفتر دیدم 3 تا از اقایون همکار مریض تشریف دارن منم سرما خوردم داغون رفتم خونه خوابیدم همسرمو خواهرمو داداشمم بودن دیگه به زور یکم سوپ خوردمو...
-
حس خوب است که میماند
سهشنبه 10 اسفند 1395 16:38
زمانی که نامزد کردم بدون هیچ حرف قبلی تومراسم گفتم من مهریه نمیخوام پدرم و پدر همسر اصرار کردن که نمیشه همسرم حرفی نزد فقط یه بار گفت حرف پدر ها رو زمین ننداز منم گفتم واسه همه بزرگترا احترام قائلم ولی من مهریه نمیخوام . وضع مالی خانواده همسرم خیلی خوبه و من هرچقدر مهر میگفتم میتونستن همون لحظه بدن ولی من حس بدی به...
-
دلخوری دوستانه
سهشنبه 10 اسفند 1395 13:08
خمیر دندونمو بعد از کلی استرس کندم حالا فردا میرم بخیه کشون . امروز با اینکه تعطیلیم بود مجبور شدم بیام شرکت کار دارم . صبح ها ساعت 7/30 بیدار میشم صبحانه میخورم امروز تا 8/30 با مامانم سریال در پناه تو دیدیم .خیلی تیپاشون خز بوده این لعیا زنگنه اینا یکم میخندمو بعد سوار ماشین میشم صدا اهنگو زیاد زیاد میکنم گوبس گوبس...
-
این روزا
شنبه 7 اسفند 1395 16:57
1/جمعه شب واسه شام با دوستامون قرار داشتیم نتونستیم بریم و دوستم ناراحت شد حس کرد پیچوندیم منم ناراحت شدم چرا باید به کسانی که دوسشون داریم بی اعتماد باشیم و اینجوری برنجیم . 2/جمعه واسه مامانم و مادر همسر عیدی خریدیم با همسر یه مغازه تو بازار دیدم که همه لباساش شیک بودن و واسه جفتشون خریدیم . 3/ پارسال این موقع ها...
-
اسفند زیباست
شنبه 7 اسفند 1395 15:53
سلام به اسفند عزیز . اصلا این اسفند وحشتناک بوی تعطیلی و سفر و خواب میده . پنجشنبه از شرکت شوت شدم خونه مامانو برداشتم رفتم بهشت زهرا خیلی دلم گرفته بود تا برسم خونه یه دل سیر پشت فرمون گریه کردم میخواستم اروم شم تا برسم خونه که مامان متوجه نشه گریه کردم . رسیدیم بهشت زهرا همون لحظات اول یهو بغضم ترکید 1 ساعت گریه...
-
خمیر دندان
شنبه 7 اسفند 1395 11:49
وقتی رفتم جراحی کردم از قبلش همش مثل کابوس جلو چشمم بود که پنبه یا گاز استریل میزاره هی خونی میشه چیکار کنم وقتی رفتم دکتره یه چیزی مثل خمیر کشید رو قسمت جراحی شده که با عث شد چیزی میخورم اصلا بهش نخوره و خونریزی ام نکرد یعنی انقدر این خمیرو دوست دارم که نگو الان که 5/6 روزی از جراحی گذشته همسر دیشب گفت اینو بردار...
-
پنجشنبه خوشگل .
پنجشنبه 5 اسفند 1395 10:23
امروز میخوام بعداز کار با مامان برم پیش بابا ولی خیلی شرکت کار دارم خداکنه مجبور نشم زیاد بمونم چون حسم میگه عصری بارون میاد هوا ابریه. امشب دوست دارم با همسر بریم خونه دوستامون چون هفته پیش خیلی اصرار کردن ما نرفتیم ناراحت شدن دوست دارم بریم استیج ببینیم باهم پوکر بازی کنیمو قلیون بکشیم ولی اصولا پنجشنبه ها شام خونه...
-
در اغوش نور
چهارشنبه 4 اسفند 1395 13:38
این کتاب رو خوندم و حس خوبی داشتم چون احساس کردم بابام در اخرین لحظات زندگیش رفته جایی که خیلی بهتر از اینجاست و حتما به خواست خودش رفته همین که انقدر ادم خوبی بوده که الان از همه فقط از خوبیهاش میشنوم برام کافیه. خدایاشکرت .
-
ماشین جدیدمون مبارک .
چهارشنبه 4 اسفند 1395 13:22
سلام . بلاخره دندونمو جراحی کردم روز یکشنبه خیلی استرس داشتم همسر اومد نبالم بهم گفته بود مشین نیارم منم نیاوردم عصری ز زد که بیا من منتظرتم جلو در شرکت خودشم چند وقتیه ماشینشئو فروحته و ماشن جدیدی که ثبت نام کرده بهش تحویل ندادن بی ماشین مونده اونروزم گفن میخوام ماشین مامانمو ببرم نمایندگی با همون میام دنبالت منم از...
-
مادر است دیگر
یکشنبه 1 اسفند 1395 15:07
امروز ساعت 4/30 باید مطب باشم همسر گفت مرخصی میگیرم میام دنبالت ماشین نبر شرکت . مامانم صبح گفت منم خودم میام مطب همون ساعت . فکر کردم به مامانم الکی میگم جراحی تایمش افتاد 6/30 که تا بخواد بیاد بگم تموم شد دوست ندارم بیاد خسته میشه بچه که نیستم . حالا 1 ساعت پیش به مامانم تو تلگرام پیام دادم :مامان جان سلام تایم...
-
این روزا
یکشنبه 1 اسفند 1395 09:16
1/ عجله داشتم زود خونه تکونی کنم میدونستم مامانم از خونه تمیز شده انرژی میگیره خداروشکر همه جا برق میزنه. 2/ امروز جراحی دندون دارم خیلی خیلی استرس دارم تا چشممو باز کردم استرس انگار بالا ی تختم وایستاده بود زودی اومد تو وجودم 3/ خیلی خرید و کار دارم خداکنه به همش برسم . هم خرید عیدی هم خرید واسه خودم و کلی ام کارای...
-
رویای پول
یکشنبه 1 اسفند 1395 08:53
دیروز یه فیلم میدیدم که توش یه خانواده خیلی پولدار بودن یه ویلا خیلی بزرگ وسط یه باغ بزرگ زیبا و کلی مستخدم و باغدارو اشپز داشتن بعدشم کلی مشکلات داشتن به مامانم میگن این ادما چقدر سخت میگیرن من جای اینا بودم کلا همش میرفتم خرید و مسافرتای هیجان انگیزو ... ولی بعدش دیدم این فقط یه فکره اصلی ترین مشکلات و ناراحتی ادما...
-
خانه ای در کوچه چهل و یکم
شنبه 30 بهمن 1395 15:37
سلام . من خیلی شلوغم . نمیدونم خوبه یا بد ولی من وقتی تو محل کار یا زندگیم شلوغ میشم استرس مگیرم حالا امیدوارم کارام به خوبی پیش بره . خوب از پنجشنبه بگم . ظهر رفتم خونه میل به ناهارنداشتم دوش گرفتمو لباسامو مرتب کردمو یکم دراز کشیدم خونه تنها بودم مامانمم بیرون بود که همسر اومدو دیدم کبابم خریده مامانمم همون موقع...
-
پنجشنبه های خوشگل
پنجشنبه 28 بهمن 1395 09:44
پارسال همین موقع ها همسر بهم یه قوطی شکل قلب داد که توش شکلاتای رنگی ریز بود اینو گذاشتم تو کتابخونه ام یه روز پسر کوچولو خواهرم اینو دید گفت خاله اجازه میدی از اینا بخورم ؟منم بهش اجازه دادم . چند بار این موضوع تکرار شد تا کل شکلاتا طی چند مرحله اجازه گرفتن و برداشتن تموم شد و قوطی خالی شد دیروز از شرکت دراومدم رفتم...