-
اواخر بهمن
چهارشنبه 27 بهمن 1395 15:02
سلام . من امروز حس خیلی خوبی دارم خوب تا شنبه گفتم . شنبه ازشرکت با خواهرم سر کوچه مطب لیزرم قرار داشتم بهش گفتم اونجا جا پارک نیست زودتر از من رسیده بود دیده بود جا پارک خالی شده زودی رفته بود وایستاده بود اونجا هی زنگ میزد بیا مردم میخوان بزارن اینجا من به زور جلوشونو گرفتم هیچی دیگه رفتم گذاشتمو زودی رفتیم تو یه...
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 27 بهمن 1395 13:53
1/ اونشب یه خواب بد دیدم تا بیدار شدم گفتم خداروشکر که خواب بود 2/اونروز تو خیابون گاندی بودم جا پارک پیدا نمیکردم مامانم راهشو دور کرد تا من جا پارک پیدا کنم خیالش راحت بشه و بعد مجبور شد یه راهی رو پیاده بره زیر بارون. خدایا شکرت 3/ اونشب تو خیابون یه راهی رو اشتباه رفتم و مسیر رو گم کردم خیلی خسته بودمو بغض داشتم...
-
دلتنگ بابا
شنبه 23 بهمن 1395 15:46
همیشه تو ذهنم پنجشنبه ها روزای خوبی هستن ولی توام با دلتنگی . اعضای خانوادم واسم مثل فرشته هستن دوست داشتنی و مهربون همیشه از کنارشون بودن لذت میبرم و خیلیا تا حالا با حسرت بهم گفتن خوشبحالت که خانواده انقدر خوبی داری یکی از این فرشته ها پدرم بود که اسمونی شد و توی اون پنجشنبه های رومانتیک پیش پدرم میرم و میبوسمش...
-
جملات بیاد ماندنی
شنبه 23 بهمن 1395 14:59
داشت چشمام سنگین میشد که یهو همسر صدام کرد چشمامو باز کردم با صدای خوابالو گفتم جانم گفت ممنون که انقدر دختر خوش اخلاقی هستی .یکی از بهترین تشکرهایی بود که ازم شد
-
ماجراهای عکس
شنبه 23 بهمن 1395 12:33
قبلا گفتم میخوام به عنوان سورپرایز واسه همسر عکسای مسافرتامونو که این یک سال رفتیم و دوسشون داریم رو بدم چاپ کنن و هفته پیش یک عدد قاب بسی زیبا که جای 6 تا عکس رو داشت خریدم که بزارم توی این قاب و به همسر هدیه بدم و تا در اینده ام روی دیواری در خانه ارزوها بزنیم . حالا یه روز خوشحال تو شرکت تو تایم وقت ازادم فلشم رو...
-
اول هفته شلوغ
شنبه 23 بهمن 1395 11:38
سلام . یعنی انقدر این هفته سرم شلوغه و کار دارم که از دیروز دارم خودمو اماده میکنم خوب اخر هفته رو تعریف کنم پنجشنبه صبح اومدم شرکت تا 10/30 بعدش یه یه ویزیت کوچولو داشتم رفتنم دندونپزشکی که دارم از یکماه پیش دهنمنو پیشش سرویس میکنم بله واقعا هم سروییییییس . هیچی دیگه یه جراحی کوچیک باید انجام میدادم که رفتم ببینم...
-
همین دوروور 2
پنجشنبه 21 بهمن 1395 09:47
یه دختر خاله دارم که از بچگی با هم بزرگ شدیم و 1 سال از من کوچیکتره خیلی باهم صمیمی هستیم و حس خوبی بهش دارم تا وقتی که من ازدواج کردم واون مجرده من خیلی دوسش دارم و دلم میخواست باهاش صمیمی باشم تا وقتی که چند بار با همسر و دوست پسر ش و دختر خالم رفتیم بیرون و همسر از پسره زیاد خوشش نیومد خود به خود بیرون رفتنا کم شد...
-
پنجشنبه های رومانتیک
پنجشنبه 21 بهمن 1395 09:10
امروز یه پنجشنبه خیلی خوشگله . اصولا من به پنجشنبه ها میگم خوشگل با اینکه میانم سرکار و تعطیل نیستم. با انرژی از خونه بیرون اومدم و تا رسیدم دفتربه همسر پیام عاشقانه طوری دادم . همسرم روزای پنجشنبه تعطیله و میدونم که خواب بود ولی پیام های انرژی مثبت دادم تا اونم روزشو خوب شروع کنه میدونم که خیلی رفتارامون تو حال و...
-
زیارت
چهارشنبه 20 بهمن 1395 11:15
من عاشق مشهدم . عاشق اون لحظه که وارد حیاط حرم امام رضا میشم و از اونهمه شکوه و عظمت تنم میلرزه خیلی مشهد رو دوست دارم زیارت و اون پاکی اون فضا اینکه همه دارن عبادت میکنن ادمو ریلکس میکنه و حس خوبی میده من اصلا دختر مذهبی نیستم جلوی هیچکس حجاب نمیزارم و خیلی راحت فکر میکنم راجع به مسایل مذهبی ولی مکان های مذهبی رو...
-
توقع زیاد
چهارشنبه 20 بهمن 1395 10:40
دیروز که با مامان جان شوش بودیم یه قیمتایی میدیدیم که مخم سوت میکشید مثلا یه سرویس کریستال 5 میلیون من نمیدونم شاید واسه خیلیا این پول نباشه و راحت هم خرید کنن ولی یه نظر من که دارم جهاز میخرم و هزارجور خرید دارم اصلا اصلا توجیه نداره و من نه سرویس ایران و چین که خیلی ارزونه رو میپسندم و نه کریستال خیلی گرون به نظرمن...
-
شوووووووووش
چهارشنبه 20 بهمن 1395 09:32
سلام . من نمیدونم فقط من اینجوریم که صبح خیلی سخت بیدار میشم یا همه همینن به نظر من سختترین قسمت سر کار اومدن همین صبح بیدار شدنشه خوب تا شنبه تعریف کرده بودم شنبه رفتم خونه و دیدم یک عدد نی نی گولو باز مهمون ماست برادرمو خانومش مهمونی رفتنو نی نی رو گذاشتن پیش ما منم با نی نی بازی کردمو بافتنی بافتمو سریال دیدم وقتی...
-
تغییر ادما
یکشنبه 17 بهمن 1395 09:26
من 2 سال هست که ازدواج کردم ولی داشتم فکر میکردم چقدر نسبت به اوایل تغییر کردم . من نسبت به خانواده همسرم حس خوبی دارم خانواده با اصالت و فهمیده ای هستن ولی همه مثل هم نمیشن یعنی تو بعضی رفتارا با خانواده ما فرق دارن . من جاری و برادر شوهر ندارم همسرم فقط یه خواهر از خودش بزرگتر داره من یه مدت باهاش کمی تنش داشتم و تا...
-
گلدون زیبای من
شنبه 16 بهمن 1395 14:39
من با کادوهای کوچیک همسر خیلی خوشحال میشم مثلا این گلدون منو سر ذوق میاره روز جمعه با همسر صحبت میکردم یهو حرف ولنتاین شد یهو گفت خیلی این کارا مسخره بازیه منم ناراحت شدم خوب اخه مگه ما چند سالمونه حوصله این کارارو نداشته باشیم منم گفتم ادم به همین مسائل زنده اس این دلخوشیهای کوچیک به ادم حس خوب میده اونم دید من...
-
اول هفته سرد
شنبه 16 بهمن 1395 10:37
سلام امروز بازم به سختی بیدار شدم خیلی سخت . ولی دیگه مجبورم بیام دیگه حالا دیگه خوابم پریده رسیدم دفتر یه لیوان کاپوچینو داغ خوردم و مشغول کار شدم . خوب تا چهارشنبه تعریف کرده بودم. چهارشنبه عصری از دفتر شوت شدم خونه سر راه یه ایستک لیمو خریدم که مامان گفت ماکارونی داریم باهاش میچسبه بعدش رفتم خونه دیدم یه عدد نی نی...
-
حال بد روزهای خاص
چهارشنبه 13 بهمن 1395 16:23
پارسال واسه ولنتاین انقدر از نظر روحی بهم ریخته بودم که الان دارم فکر میکنم نه تنها واسه ولنتاین برای همسر هیچی نخریدم بلکه حتی به ذهن اشفته ام نمیرسید باید چیزی ام بخرم نهایت حرکتم این بود که بلیط تئاتر بخرم تا اون شب یکم از حالت عادی خارج بشه ولی اصلا خوش نگذشت امسال امیدوارم بتونم یکم خاص تر برگزار کنم
-
اخه انقدر کار لازمه؟؟؟؟؟
چهارشنبه 13 بهمن 1395 09:30
سلا م و صد سلام . واقعا این حجم از خستگی اول صبح قابل درک نیست حالا سعی میکنم یکم خودمو شارژ کنم و سرحال شم . شنبه تو شرکت بودم یهو یکم بیحال شدم سرم درد گرفت و دل درد مامان رفته بود خونه خالم ز زد که بیااینجا شبم با خاله دختر خالم بریم خونه داداشم پیش نی نی گولو که یکم مریضه . منم دوست نداشتم نه بیارم ولی دیدم خیلی...
-
کادوی ولنتاین
یکشنبه 10 بهمن 1395 11:44
از یک ماه پیش شروع کردم واسه همسر یه ژاکت ببافم که بخاطر مشغله کاری و کند بودن دستم(دومین لباسی هست که میبافم)هنوز نصفه مونده که به ذهنم رسید هرجور شده تا ولنتاین تمومش کنم و بهش کادو بدم خدا کنه تموم بشه تازه فکر کنم یدونه کاموا هم کم دارم باید بدوبدو برم اخر هفته حسن اباد تهیه کنم خدا کنه هنوز از این مارک و رنگ...
-
همین دور و ور1
یکشنبه 10 بهمن 1395 11:02
یه همکاری دارم که هم دوسته هم همکار دختر خوب و معقولیه با یه پسری دوست بود حدود 5 -6 سال که برنامه ازدواج داشتن خانواده 2 طرف اطلاع داشتن و دوست من هم دختر ازادی هست و محدودیت نداره راحت مسافرت میرفت با پسره . در کل خیلی رابطه صمیمی داشتن و تقریبا همه هزینه های دختر رو هم پسره میداد مثل شهریه دانشگاه و خرید گوشی و .....
-
اخر هفته بارونی
شنبه 9 بهمن 1395 13:03
سلاااام . صد سلاااام . امروز تا 9/30 خوابیدم وای چه حالی داد بعدش که بیدار شدم زودی حاضر شدم ساعت 10 رسیدم دفتر با سلا صلوات اومدم دیدم بعلههههههه مدیر هست و یه سلامی عرض کردمو دوییدم تو اتاقم . اخر هفته چیکارا کردم . چهارشنبه تا 5/30 شرکت بودم بعدش با دوستم رفتیم ارایشگاهوقت واسه رنگ بگیریم خانومه گفت هیلایت رو موهات...
-
زندگی رو دور تند
چهارشنبه 6 بهمن 1395 11:35
بدم میاد انقدر کار دارم نمیفهمم چجوری شب میشه و من حتی حتی وقت خواب خوب ندارم موضوع شیرین خوااااب. یکشنبه بعد از شرکت شوت شدم کارواش رفتم ماشینو گذاتمو با همکارم رفتیم پارک روبروی کارواش قدم زدیم بعدش همکارمو سر راه گذاشتمو رفتم خونه بعدشم با مامانم و خواهر رفتیم هایپر باااااازم کلی خرید کردیمو اومدیم خونه شام خوردیمو...
-
روز اول من
یکشنبه 3 بهمن 1395 15:07
از اونجایی که روز جمعه خودمو خفه کردم و تا 11/30 خوابیدم و همه انرژیم رو میخواستم جمع کنم که کاراموکه اوردم خونه انجام بدم ولی لپ تابم مشکل پیدا کردو 6 ساعت ناقابل وقت من و همسر رو گرفت ولی درست نشد که نشد اخرشم گفتم پیش خودم که وللللللللش کن شد دیگه . خونه مادر همسر بودیم از شب قبل بعدش دیگه میخواستم بیام خونه خودمون...
-
راجع به خودم به اختصار
یکشنبه 3 بهمن 1395 14:43
خوب روزانه نویسیمو از اول هفته که دیروز بود شروع میکنم ولی دوست دارم قبلش یه توضیحی راجع به خودم بدم من 26 سالمه و 2 سال هست که متاهل هستم یک خواهر و یک برادر دارم و عضو کوچک خانواده هستم . شاغل هستم و زندگیم مثل همه ادما روزای زیبا و زشت داره ولی سعی میکنم روزهای معمولی رو هم واسه خودم زیبا کنم و از بودن در کنار...
-
اولین پست
یکشنبه 3 بهمن 1395 14:30
سلام دوست دارم اینجا واسم یه دفتر خاطرات باشه تا بنویسمو لذت ببرم اینجا واسه ثبت لحظات خوب و بد زندگیمه امیدوارم حسی که میخوام رو در اینده بهم بده