خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

اثاث کشی چهارشنبه سوری

سلام لله لهم از خستگی ولی دلم خواست بیام بنویسم جونم واستون بگه گفتم دختر خاله حامله شدو 22 بهمن تصمیم گرفتن عروسی تو اسفند برگزار بشه واسه ولنتاین با دوستامون قرار گداشتیم بریم باغ دوستمون تو کردان . صبح 5 شنبه25 بهمن با مامانمو خواهرمو برادرم رفتیم بهشت زهرا پیش بابا بعدشم رفتم خونه مامانمو شاهین اومد دنبالم رفتییم جوجه و تنقلات خریدیمو رفتیم خونه تن ماهی باز کردم برنجم گذاشتم خوردیمو دوش گرفتم موهامو سشوار کشیدمو دوستم اومد یکم نشستیم گپ زدیم بعدشم شوهرش اومد راه افتادیم سمت کردان شب ابگوشت گذاشتیمو پیسرا رفتن تو باغ اتیش روشن کنن و جوجه سیخ بزنن منودوستمم گپ زدیم حالا هی پسرا میومدن میگفتن بیاید بیاد ما هم یکم کارارو کردیم رفتیم تو باغ یهو از این ابشاریا روشن کردنو کیک گذاشته بودن  روش نوشته بود ولنتاین مبارک. دیگه حسابی سورپرایزمون کردن . موزیک گذاشتیمو نشستیم  قلیون و نوشیدنی ام بود تا حدود 12 شام خوردیمو لالا . حالا  تا صبح من لرزیدم از سرما کم مونده بود بخاری رو قورت بدم از سرما انقدر چسبیده بودمبهش . هیچی دیگه فردا صبحشم اوملت خوردیمو رفتیم تو باغ کنار اتیش پانتومیم بازی کردیمو حدود 4 ابگ.شتو خوردیمو برگشتیم . دیگه شام نخوردیمو تی وی دیدیمو لالا . شنبه نمیخواستم برم سرکار یادم نیشت چیکارا کردم فقط تو اون هفته رفتم دنبال لباس که  پیدا نکردم پنجشنبه همون  هفته فکر کنم 3 اسسفند میشد صبح بیدار شدم تپسی گرفتم رفتم ارایشگاه موهامو هایلایت 90 درصد روشن کردم ابروهامو برداشتم موهامو یه مدا=ل خوشگل سشوار کشید پاییناشم پیچید ماشین گرفتم رفتم خونه دوستم ک با بپه ها قرار گداشته بودیم بریم دیدن نی نی که تازه به دنیا اومده رفتمو خیلی خوش گذشت کادوشم دادیم تا حدود 6 که شاهین اومد دنبالم رفتیم خونه دختر خاله مادر شوهر که شام دعوت بودیمو خوش گذشت حدود 12 رفتیم خونه بیهوش شدیم  صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم به شاهین گفتم میخوای به همسرت لطف کنی منو میبری مزون لباس بخرم اونم گفت باشه اول رفتیم خونه مادر شوهر سر زدیم نزدیک مزون بود بعد رفتم نیاوران یه مزون بعدش پاسداران  بعدشم سعادت اباد اخرش خریدم اخه عروسی دختر خاله مختلط نیست و لی چون من مهمونی مختلط زیاد میرم دنبال ماکسی پوشیده بودم که خیلی کم پیدا میشه دیگه در اخر پیدا کردمو خریدم شاهینم خودش واسم خرید بگفت واسه عیدتمیخواستم خودم پولشو بدم چون شاهین زیاد این چند وقت خرج کرده بود بعد که دیدم اصرار میکنه گفتم بزار بده بدونه عروسی رفتن خرج داره از الان عادت کنه .والاااا. دیگه اومدیم خونه و شام هم لوبیا گذاشتم دورهمی دیدیمو لالا . هفته بعدم خبری نبود یادم نمیاد چیکارا کردم تا هفته بعدش. راستی 1 اسفنذ کلا خونه تکونی کردمو تمیز کار اومد همه دیوارارو شستو فقط یه خورده کاری مونده که دارم کم کم میکنم . اهان 14 اسفند دوشنبه بود که صبح رفتم دنبال مامانمو بعدشم خواهرم که رفتیم ارایشگاه موهامو یه =شینیون خیلی ساده کردمو خالمم اونجا بود خواهرمو ماماممم موهاشونو درست کردنو بعدش اومدم خونه یکم خونه رو تمیز کردمو ارایش کردمو رفتیم عروسی دختر خاله خوب بود خداروشکر بعدشم رفتیم خونه مادر شوهرش گذاشتیمش و اومدیم اخه دختر خاله نه خونشون اماده بود نه جهازش یعنی عروس داماد خونه نداشتن. فرداشم رفتم خونه مامانم ماشینو گذاشتمو با مترو با مامانم رفتیم بازار مامان پرده خرید راستی مامانم خونه جدید رو پیدا کرد خداروشکر و پرده سفارش دادیمو منم خورده ریز خرید کردم اومدیم خونه ماشینمو برداشتم اومدم خونه . واسه شام کوکو سبزی گذاشتمو شاهین اومد خوردیمو لالا چهارشنبه رفتم دفتر کارامو کردم تا 6 دفتر بودم بعدش رفتم سرراه شاهینو برداشتم رفتم خونه مادر شوهر شام اونجا بودیمو بعدشم خونه . 5 شنبه صبح بیدار شدم صبحانه خوردم شوت شدم  خونه خواهرم . خواهرمو برداشتم رفتیم کارتن گرفتیم رفتیم خونه مامان . خالمم اومد همه وسایلارو جمع کردیم تا حدود 7 عصر شاهینم کیک خرید به مناسبت روز مادرو اومد داداشمینام اومدن یکم نشستیمو اومدیم خونه شامم  کباب خریدیم اوریدم خونه شاهینم بهم یع پا بند داد واسه روز زن .جمعه بیدار شدم شاهین رفت باغشون منم رفتم خونه مامانم وسایل بردیم خونه جدید واسه تمیز کاری و اومدم خونه خودمون شاهین هنوز نیومده بود . منم سریع قیمه بار گذاشتمو رفتم کمد شاهینو ریختم تمیز کنم شاهینم رسیدو 3/4 ساعتی طول کشیدو خداروشکر اونجام تموم شدو شام خوردیمو تی وی دیدیم  و لالا . شنبه ام رفتم شرکت اومدم خونه حدود 6 رسیدم ماکارونی گذاشتمو دستشویی رو شستم سالاد درست کردمو شاهین اومد شام خوردیمو فیلم نقطه کور رو دیدم به نظرم خیلی قشنگ بود و حرف جدید ی واسه گفتن داشت . دیگه خوابیدیمو یکشنبه صبح مامانم ازمایش داشت بهش گفتم ناهار بیا خونه من که اومدو باقالی قاتوق درست کردمو خوردیمو فیلم عروسیو دید خواهرمم عصری اومدو اونم فیلمو دیدو بعدشم رفتیم خونهدجدید مامان یسری لوازم بریدمو با شاهین رفتیم جیگرکی یکمم تو مغاز ه ها دور زدیمو اومدیم خونه 2 شنبه رفتم شرکن تا 7 شب دفتر بودمو بعدش رفتم خونه به شاهین گفتم بیا پایین رفتیم خونه مامانو وسایلو برداشتیم رفتیم خونه مامان یکم دریل کاری بود که شاهین انجام دادو مامانو گداشتیمو اومدیم خونه . امروزم صبح رفتم شرکت قبلی کارم داشتن حالا من میگم امروز مامانم اثاث کشی داره باید برم مگه این مدیرمون شعورش میرسه ممنو تا 12 نگه داشت بعدش رفتم مدارک رو دادمو به مامانم بعد رفتم خونه جدید با خواهرم بالاذسر کارگر بودیمو تا 3 که خاور رسید با مامانو خالمو شوهر خواهرم شروع کردیم به چیدن تا ساعت 9 . بعدشم رفتیم ترقه بازی الانم رسیدم خونه شاهینم هنوز نرسیده خونه دارم بیهو ش میشم برم تا نمردم.

گفتم منو یادتون نره

سلام واى بچه ها خیلى تنبل شدم انقدر نمینویسم یادم میره باید زود زود بیام.خوب  از هفته پیش تعریف کنم .٢١بهمن شنبه صبح بیدار شدم خونه بودم باید میرفتم اداره کار یه کار ادارى داشتم  هم اسنپ درخواست دادم هم تپسى اصلا ماشین  نمیومد تا اخر بعدنیم ساعت ماشین اومد رفتم کارمو انجام دادمو یکم پیاده روى کردم رفتم کتابفروشى یه دورى زدمو کتاب خریدم اهان راستى روز قبلشو یادم اومد جمعه ٢٠ بهمن شاهین رفت البوم عکساى عروسى و فیلم رو گرفت که خیلى خوشگل شده بود تا رسید خونه ناهار خوردیمو رفتیم خونه مامانمینا حدود ساعت٤ عصر بود یه عکسم واسه مامانم بزرگ کرده بودم بنده خدا همش میگفت واسه من فیلم و عکس بگیرید عکسشو دادم خیلى خوشش اومد خواهرمینام اومدن همگى با ماشین خواهرمینا رفتیم  خونه عموم داداشمو خانومشو فینگیلى هم اومدن یکم نشستیم بلند شدیم داداشمینا که خونه پدر خانومش دعوت بودن منو شاهینو مامان و خواهرمو همسرشو پسرش رفتیم رستوران شام خوردیمو ارمدیم دم خونه مامانم ماشینو برداشتیم اومدیم خونه.فیلم عروسیمونو باز دیدیمو نشستیم به گپ زدن شنبه ام که تازنصفه تعریف کردم بعدشم رفتم خونه مامانم زنگ زد بیا ایجا ولى دوستامون قرار بود شب بیان خونمون رفتم خونه ناهار خوردم یکم استراحت کردم خونه رو تمیز کردمو کیک شکلاتى پختم اخه تولد یکى از دوستامون بود میخواستیم سورپرایز بشه شاهینم زود اومد خونه فرداشم که تعطیل بودمیدونستم دوستام بیان خیلى میشینن به شاهین گفتم برو بخواب خودمم واسه شام همبرگر اماده کردم دوش گرفتم  شاهین بیدار شد خوردیمو جمع کردیم دوستامون اومدن حالا جلو در وایسادیم با کیک و شمع هاى روشن دوستمون خیلى غافلگیر شد اومدن نشستنو گپ زدیمو قلیون کشیدیمو تا حدود ٢رفتن ماهم بیهوش شدیم ٢٢بهمن صبح بیدار شدیم منو انگار کتک زده بودن بعد صبحانه همینجورى لش کردم رو زمین جلو تى وى یهو مامانم تو تلگرام پیام داد اناهیتا اماده شو عروسى دختر خالته حالا مرضوع چیه همون دختر خالم که تو پستاى قبل توضیح دادم ماجراهاشو با دوست پسر

ش و اینکه  شهریور ماه همین امسال بعد کلى داستان عقد کردن و به همه اعلام کردن قراره٢سال عقد کرده باشن حالا حامله شده و نامزدش به خانوادش گفته اونام زنگ زدن به خاله من موضوع رو گفتن و خاله من شهید کرده خودشو انقدر گریه کرده مامان منم ارومش کرده و طى جلسه اى با خانواده همسرش قرار شده عروسى همین ماه باشه .ماهم که افتادیم دنبال لباس و فرتى بازى.حالا این پسر رو على الحساب گذاشتم در جریان باشید بقیه رو مینویسم.بووووس