خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

بالاخره کردان

سلام خوب الان شرکتم و دیدم تقریبا کارامو کردم گفتم بهتره بنویسم  تا 7 شهریور تعریف کردم صبح 5 شنبه عید غدیر 8 شهریور بیدار شدیم پیرو همون بحث  با شاهین هنوز با هم سرسنگین بودیم اون پاشد صبحانه خوردو منم بیدار کرد فکر کنید برنامه این بود که  بریم کردان و شب برگردیم (همون باغ فامیل شاهین اینا که دعوت بودیم تو کردان) پس  لباسی برنداشتمم شاهین یه شلوارک راحتی برداشت منم یدونه تی شرت همون سارافون لی که از بازار خریدمو پوشیدم با یه تی شرت صورتی روشن موهامم سشوار کشیدم بعدشم اتو زدمو یهو شاهین اومد گفت اناهیتا نترسیا ولی خالت دیشب حالش بد شده رفته اورژانس بیمارستان پارس گفتن کیست داشته که ترکیده و جراحیش کردن منو میگین همینطوری هی دهنم وا تر میشد از نگرانی و تعجب نگو من دستشویی بودم مامانم زنگ میزنه به شاهین میگه و سفارش میکنه به اناهیتا نگو که میخواید برید کردان  نگران نشه ولی خوب شاهین خوب کاری کرد به من گفت دیگه همون موقع سریع حاضر شدم رفتیم بیمارستان خالمو دیدیمو تو راه همش بغض داشتم و نگران بودم ولی دیدمش ریلکس تر شدم دیگه تا بریم سمت کردان 2/30 رسیدیم خوب تو پست قبل گفتم مادر شوهر زنگ نزد هم چنان و منم نزدم تا رسیدیم دیدیم  همه اومدن اهان راستی من تازه تو راه متوجه شدم مادر شوهرو خواهر شوهرینا شب قبل رفته بودن  تا رسیدیم مادر شوهر گفت چه عجب منم گفتم والا من خبر نداشتم شما از دیشب اومدین اونم تعجب کرد گفت وا دیشب به شاهین گفتم اونم گفت ساعت 10 دیره ما نمیایم منم گفتم شاهین زود خوابید به منم نگفت هیچی دیگه نشستمو یه چایی با شیرینی خوردمو خواهر شوهرم که معرف حضورتون هست عاشق خانه داری و سبزی پاک کردنو این کارا حدوده 10 کیلو سبزی قرمه خریده بود که پاک کنه و بشوره و خورد کنه و سرخ کنه!!!!!!! منم گفتم چه اخر هفته مفرحی والا اخه ادم میره اخر هفته باغ کردان به جای تفریح و بازی و خنده سبزی پاک میکنه اصلا نمیتونم درکش کنم دیگه منم یعنی اگر شما دستتون به اون سبزیا خورد دست منم خورد والا من واسه خودمو اماده میخرم بعد بیام واسه تو پاک کنم  حالا فکر کنید بقیه نشسته بودن پاک میکردنا .یکم نشستم با مادر شوهر گپ زدمو بعدشم رفتم اشپزخونه به دختر خاله مادر شوهر که میزبان بود گفتم کاری دارید کمک کنم که اونم تعارف کرد که نه مرسی و ولی کمک یکی دیگه از فامیلاشون که دختر خوبیه ازش خوشم میاد شروع کردیم به سالاد درست کردنو بعدشم ناهار خوردیمو باز یکم تو جمع و جوری کمک کردمو رفتیم لب استخر پسرا رفتن تو اب و منو با همون دختره که اسمش ویدا بود نشستیم لب استخرو گپ زدیم بعدش باز تو تراس نشستیمو دیگه عصری واقعا کف کرده بودم رفتم ته باغ قدم زدم که پسردایی شاهین اومد شروع کرد به صحبت راجع به کار یکم حرف زدیم که طولانی شد شاهینم رو این پسر داییش حساسه چون خیلی با من شوخی میکنه و سر به سرم میزاره دیگه وسطای حرف شاهین صدام کرد که بیا چرا اونجایی میدونستم حرصش دراومده ولی خوب تقصیر من چیه من دارم رامو میرم اون اومده هی حرف میزنه دیگه منم اومدمو نشستیم با شاهین و خواهرشو مادرش یکم حرف زدیم تا شب که اش خوردیمو بعد منو اون دو تا دخترا و پسرا نشستیم هی شوخی و مورد ازدواج پیدا کردن واسه همدیگه البته اونا مجرد بودن من که نه ولی تو بحث شرکت میکردم تا شب که ساعت 11 شد شاهین گفت اناهیتا میای شب بمونیم  یعنی میخواستم بزنمش اون لحظه ولی گفتم اناهیتا اروم باش ول کن الان حرف بزنی شر میشه گفتم اوکی ولی من با سارافن لی بخوابم!!!! اونم گفت اینا لباس دارنو بگیریم منم گفتم شاهین من اصلا روی لباس گرفتنو ندارم ولی دیگه اعصابم به هم ریخته بود همش میگفتم کپه مرگمو بزارم صبح بشه پاشیم بریم دیگه خوابیدیمو منم سگ لرزه زدم تا صبح تا 7 بیدار شدمو دیدم شاهین بیداره پاشدیم اومدیم تو جاده به شاهین گفتم بریم یه سر به خالم بزنیم حالا فکر کنید واسه شامم دوتا پسر عموهامو با خانومشون دعوت کرده بودم ولی گفتم ولش کن مهم نیست من  که با اینا تعارف ندارم خونه ام تمیز بود روز قبلشم از سر باغای کردان هلو بادمجون و سیب و گلابی خریده بودیم دیگه رفتیم پیش خالمو اهان قبلش شاهین گفت پایه ای بریم کله پاچه بخوریم ولی من مسواک نزده بودم وقتی  ام مسواک نمیزنم یعنی مثل عذابه واسم چیزی خوردن ولی گفتم حالا پاداده شاهینم هوس کرده بخوریم گفتم اولش یه اب مغز میگیریم که دندونامو اماده کنم  دیگه رفتیم سر فاطمی سفارش دادیم خوردیمو که خیلی ام چسبید بعدش رفتیم پیش خالم که دیدم مامانمو خاله بزرگه ام هستنو نشستیمو یکم گپ زدیمو شوهر خالمم اومدو خداروشکر خیلی بهتر بود و گفتن احتمالا شنبه مرخصه و اومدیم خونه خالمم اوردیم که برسونیمش دیگه گذاشتیمشو رفتیم تره بار خلوت بودا یکم میوه و نوشابه و دلستر خریدیمو شوت شدیم خونه حدود 11 صبح بود فکر کنید چقدر کار انجام داد بودیم تا 11 . تا رسیدیم دو بسته گوشت خورشتی گذاشتم بیرونو لپه ام گذاشتم خیس بخوره و بادمجونم دادم شاهین پوست بکنه خودمم کاهو رو خورد کردمو ریختم تا شسته بسه سالاد اماد کنم سریع تو ظرفای کوچیک دسر که از قبل داشتم ژله درست کردمو میوه ام خورد کردم ریختم تو ژله و گذاشتم یخچالو  بادمجونام ریختم تو اب نمک و قیمه رو هم بار گذاشتم و بادمجونارو سرخ کردمو دیگه این وسطام یکم دراز کشیدم شاهینم 20 بار گفت کار داری منم گفتم نه رفت گرفت خوابید منم گفتم منم میخواستم اینجوری بخوابم الان دیشب میگفتم بمونیم والا . دیگه بادمجونارم سرخ کردمو گذاشتم کنارو کشک بادمجونم درست کردمو زیرشو کم کردمو رفتم خوابیدم تا 3/30  بیدار شدمو سالادو ریختم تو ظرف  و ماست خیارم شاهین  درست کردو  میوه رو هم چید منم میزو چیدم کشک بادمجونم  ریختم تو ظرفشو تزیین کردمو کل اشپزخونه رو مرتب کردمو رفتم حموم اومدم ارایش کردمو لباس پوشیدمو نشستم به مسابقه خانه ما دیدن تا حدود 8 که مهمونا اومدنو نشستیم به گپ زدن ساعت 9/30 هم شام اوردمو بعدشم فیلم عروسی منو دیدیمو بعدشم 7 خبیث بازی کردیمو تا 1 که مهمونا رفتنو جنازه بودما فقط غذاهارو جابجا کردمو ناهار فردامو کشیدمو پریدم تو تخت تا بخوابیم شد حدود2/30 دیگه صبح داغون رفتم شرکت حالا فکر کنید صبح شنبه جلسه هم داریم یعنی نمیشه دیرم رفت تا برسم 8/30 بود یکم کارامو کردم یه گزارش اماده کردمو رفتیم تو جلسه تا 12/30. اهان شنبه روز مولودی مادر شوهر بود که مامانمم دعوت کرده بود دیگه حدود ساعت 3 دم  خونمون وقت واسه براشینگ گرفتم از ارایشگاه تا 2 کارامو جمع کردم که چند تا دیگه کار پیش اومد اخر به زور 3 زدم بیرونو خلوت بود 10 دقیقه ای رسیدمو موهامو براشینگ کردو رفتم خونه رایش کردم یه دونه لباس سبز داشتم از ترکیه خریده بودم  که به نظرم معمولی بود ولی پوشیدم دیدم خیلی تو تنم خوبه همونو پوشیدمو کفش پاشنه دارم برداشتم واسه اوننجا ورفتم دنبال مامانمو حدود 6/15 رسیدم که حدود نصف بیشتر مهمونا و خانوم جلسه ای گروه دف زنش اومده بودن دیگه خوندنو دف زدنو . خانم سرایدار خونه مادر شوهر واسه پذیرایی  اومده بود ولی خوب شیرینی و شکلاتم منو خواهر شوهر پخش کردیمو ا تا حدود 9 اونجا بودیمو بعدش با مادر اومدیم خونه و اول اومدم دم خونه خودمون به مامانم غذا دادمو بعدشم رفتم مامانمو رسوندمو ساعت 10/30 رسیدم خونه . شاهینم با دوستش رفته بود بیرون و تقریبا با من رسید که دییدم واسم یه دسته گل بزرگ مریم خریده دیگه تا رسیدم خونه لباسمو در اوردمو گرسنم بودا سریع یه تن ماهی انداختم بجوشه شاهینم شام خورده بودو خودم برنج کشیدمو با تن ماهی خوردمو بیهو ش شدیم حالا فکر کنید از مهمونی جمعه شب هنوز خونه من جمع نشده ولی گفتم ولش کن خسته ام خوابیدمو صبح تا 9 خواب بودم خیلی مزه داد بعدش صبحانه خوردمو رفتم بیمه کار داشتمو بعدشم شرکت الانم دارم جمع میکنم کم کم برم خدانگهداررررررررررر.

نظرات 3 + ارسال نظر
SetareyeSoheil سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 00:36

وای خدا از دست شوهرت چقدر خندیدم با این مدل خبر دادنش :)))

افرین دختر صبور که تا صبح یخ کردی ولی تحمل کردی

خاله ات بهتره ؟

اره عزیزم بهتره خداروشکر اره والا ستاره جون جام خوب بودا ولى یخ زدم

تیلوتیلو پنج‌شنبه 15 شهریور 1397 ساعت 16:44

دختر فعال خودتی ... یه دونه ای
افرین که غرغر نکردی و تحمل کردی
یه شب که هزارشب نمیشه
انشاله که خداوند شوهران بی ملاحظه را هم به راه راست هدایت میکنه
خاله چطورن؟ بهتر شدن؟

اره تیلو جان بهترن .دیگه بعضى وقتها باید تحمل کرد .چون بعضى وقتا هم میفهمم شاهین خسته اس ولى چیزى نمیگه .

ماهی کوچولو دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 23:32 http://tekrareman.blogsky.com

سلام ای آناهیتای عزیز
آفرین که کظم غیظ کردی
منم باید ازت یاد بگیرم.
کله پاچه نوش جونت

سلام عزیز دل اگر بیشتر صبر داشته باشیم خودمون بیشتر تو ارامشیم مرسى عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.