خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

نیمه اول مرداد

سلام معذرت بابت بدقولی . تصمیم گرفتم خیلی به عقب نرم همین دوهفته اخر رور بنویسم چون اینجوری که ب روز باشم بیشتر ترغیب میشم به نوشتن خوب از دوهفته پیش چهارشنبه 10 مرداد میگم واستون خوب چهارشنبه خونه بودم و روز تعطیلیم بود صبح بیدار شدم حدود 10 بود که زنگ زدم به مامانم گفت تره باره منم گوشت خورشتی و مرغم کلا تموم شده بود که دیگه بیدار شدمو هیچی نخوردم پریدم رفتم تره بارو مامانم واسم گوشت خریده بود داده بود خورد کنن دوتام گردن خریدمو رفیتم یکمم خرید دوغ و اینجور چیزا کردیمو من رفتم غرفه مرغ یه بسته رون و یه بسته مغز رون و یه بسته فیله خریدمو میخواستم البالو بخرم واسه فریزر که مامانم یهو قاطی کرد که من خسته شدم واینمیستم  منم دیگه سرمو انداختم پایین رفتیم دم ماشین مامانو رسوندمو خودمم رفتم خونه دیگه تا رسیدم یه شیرکاکائو ریختم با کیک خوردمو حالا یکم کار شرکت مونده بود که باید انجام میدادم گوشتارو ریختم تو ابکش که بشورمو این وسط پای لب تاب هم میشستم وسط کارام شبش هم قرار بود با مامانمو داداشمینا و خواهریمینا و خالمینا شام بریم پارک که مامانم گفت واسه همه لوبیا پلو میزارم اهان اصلا  صبح تو تره بار ساعت 11 که قاطی کرد یهو گفت میخوام برم شامم دیر شد استرس دارم والا منم گفتم مامان میخوای 6 ساعت لوبیا پلو بپزی مگه چقدر کار داره والا . دیگه منم مرغارو با گوشت چرخ کرده رو بسته کردمو گوشت خورشتی روهم گذاشتم شاهین بیاد خورد کنه دیگه یکمم استتراحت کردم ناهارم قیمه داشتم خوردمو شاهینم اومدو یکم خوابیدو بعدش رفتیم پارک همه اومدنو خوش گذشت حدود 11 هم اومدیم خونه و لالا 5 شنبه صبح بیدار شدم شاهین نیمرو درست کرد خوردیمو رفتم دنبال مامانم رفتیم ارایشگاه من موهامو رنگ کردمو رنگش قشنگ شد مامانمم مش کردو ابروشم تتو کرد دیگه تا 5 اونجا بودیم مامانمو رسوندمو اومدم خونه شاهین ناهار تن ماهی و تخم مرغ گذاشته بود خوردمو ارایش کردمو موهامم ارایشگاه یه براشینگ خوشگل کشیده بود حاضر شدمو ساکمو جمع کردم شام ویلای عموی شاهین دعوت بودیم که نزدیکه ویلای مادر شوهره قرار بود شبش هم بریم اونجا بخوابیم دیگه ساعت 6/30 راه افتادیمو حدود 9 رسیدیم انقدر که ترافیک بود . دیگه عموهای شاهینو عمه اش هم بودنو منم با دختر عمه و دختر عموش نشستم به گپ زدن خواهر شاهین یه کلمه ام باهام حرف نزد فکر کنید من با دختر عمه اش نشسته بودم میومد یه چیزی میگفت هم روی صحبتش با اون بود منم اصلا به روی خودم نیاوردم چون واقعا نمیدونم مودش چیه یه کلمه ام نگفت موهات مبارک . خوب حالا شام این زنعمو ی شاهین که ویلاشون بودیم خیلی زن شادیه خیلی ام زحمت کشیده بود ولی حالا بگم چی شد فکر کنید شام جوجه کباب و کباب کوبیده که خودشون تو حیاط درست میکردن بود با سالاد ماکارونی و کشک بادمجوون و سوپ که تو حدود 20 نفر مهمون فقط یه نفر سوپ خورد. حالا کباب رو میخواستن به سیخ بزنن که هی وا میرفت و میریخت کنار باربیکیو فقط 3/4 نفر هی دست میزدن رو کباب که وایسه که خوب من این صحنه رو دیدم لب نزدم به کباب بعدش گذاشتن  رو ذغال که یهو گوشتش ریخت رو ذغالا و اینام جمعش کردن ریختن تو ماهیتاب ه که سرخ شه بپزه!!!!!منم دیگه مطمئن شدم نباید بخورم  موقع شام یکم جوجه خوردم با سالاد ماکارونی همین بچه خواهر شاهینم دیدم که سالاد ماکارونی خورد دیگه بعد از شامم تولد عموی شاهین بود کیک اوردن که من اصلا  نتونستم بخورمو یکم بزن برقص کردیمو اومدیم ویلای مادر شوهر یکی دیگه ازعموهای شاهینم با خانوش و پسرش اومدن با ما که من این عمو و زنعموشو خیلی دوست دارم واقعا مهربونن اومدیم تا بخوابیم شد 2/30 که دختر خواهر شاهین دلش درد گرفت و واقعا حالش خوب نبود چون همش یه گوشه نشسته بود که بهش یه چیز دادن خوردو خوابید منو شاهین رفتیم تو یه اتاق یه سری تو پذیرایی خوابیدن یسری هم تراس دیگه من ساعت 4 با معده درد وحشتناک بیدار شدم که خواستم شاهینو بیدار کنم که پیش خودم گفتم ولش کن خودم بیدارم این بیدار شه الان چیکار کنه دیگه یکم اینور اونور کردم باز خوابم برد ولی بعدش با یه درد خیلی خیلی بیشتر بیدار شدم فکر کنین تو هال دم اتاقمون هم خوابیده بودن سه نفر من رفتم دستشویی صدای درم بلند دیگه هی خودمو نگه میداشتم بعد میدیدم نمیشه رفتم اومدمو دیگه شاهینو بیدار کردم که پاشو عرق نعنایی قرصی پیدا کن که رفت دید هیچی ندارن منم هی میرفتم دستشویی همش دولا میشستم  از درد مگه دردش اروم میشد 7 صبح باز رفتم دستشویی که خواهر و مامان شاهین بیدار شدن که چی شده منم گفتم من از نصفه شب بیدارم درد دارم مامانشم پاشد بنده خدا گفت ببخشید عرق نعنا و هیچی نداریم که بخوری دیگه شاهین گفت تو که چند ساعته داری درد میکشی اینجام نه داروخونه هست نه دارو پاشو بریم تهران حالا فکر کنید همه خوابن اولش گفتم نه زشته حالا یه شب اومدیم بعد دیدم نه واقعا هی دارم بدتر میشم پاشم با همون لباس خونه مانتو پوشیدم از خواهرو مادر شاهین خداحافظی کردیم اومدیم تو جاده حالم بهم خورد تا رفتیم سر راه داروخونه پاسداران قرص خرید شاهین واسم . یه بارم یه درمانگاه رفتم دستشویی هم بیرون روی داشتم هم تهوع د یگه حدود 10 داغون رسیدیم خونه من فقط یه رفتم زیر دوش بدنمو شستمو یه بسته مرغ گذاشتم بیرونو لباس راحت پوشیدمو افتادم تو تحت شاهینم واسم نبات داغ درست کرد خوابیدم ولی هی بیدار میشدم از درد ولی قرص بهترم کرده بود دیگه حدود 12/1 بیدار شدم دیدم شاهین خوابه اومدم رو کاناپه دراز کشیدمو مرغ هم درست کردم اون وسطا که دیدم هی داره استخونام درد میگیره شاهین بیدار شدو یه چیزی خورد بعدش با هم فیلم خانه کاغذی رو دیدیم بعد ناهار اوردم که فقط 2 قاشق کته ماست خوردمو باز یه چرت خوابیدمو بیدار شدم انقدر بیحال بودم که فقط کیسه اب گرم میذاشتمو میخوابیدم شبش هم 10/30 خوابیدیم شنبه اومدم شرکتو مامانم زنگ زد حال نداری بعد کار بیا اینجا که منم گفتم اوکی اونم زنگ زد گفت به خواهرو برادرمم میگه که الکی الکی همه جمع شدیم دور هم عصری رفتم  دندونپزشکی فکر کنم  بعدش کارم تموم شد که شاهین گفت نرو من رسیدم خونه بیا با هم بیرم رفتم خونه لباسمو عوض کردمو شوت شدیم خونه مامامنمو شامم کوفته گذاشته بود که دلم درد گرفتو کم خوردمو  اومدیم خونه و لالا یکشنبه صبح بیدار شدم حدود 10 بود صبحانه خوردمو جمع و جور کردم حدود 11 زدم بیرون اول رفتم بانک بعدشم اداره بیمه واسه ناهاهارم حدود 1 بود رسیدم خونه مامانم چلو گوشت گذاشته بود خوریدیمو یکم خوابیدم بعدش رفتم خونمون ولی عادی نبودم هنوز یکم بیحال بودم دیگه واسه شام کوکو سبزی با پلو درست کردمو شاهین اومد فرار از زندان دیدیمو لالا دوشنبه باز اومدم شرکت و واسه شام از همون کوفته مامان خوردیمو سریال و لالا . سه شنبه صبح بیدار شدم خونه رو گردگیری کردم حموم و دستشویی رو شستم عدس پلو هم درست کردم  دوشم گرفتمو دوستم میخواست واسه ناهار بیاد خونمون که کراتین کنیم موهامونو اول موهای اونو انجام دادیم بعدشم من از بوشو گازم نگم براتون که چقدر وحشتناک بود کولر رو گذاشته بودیم رو تند دم پنجره هم وایساده بودیم دستمال سر بسته بودیم به دهنمون عینک  دودی ام زذه بودیم چون چشممون رو میسوزوند اخه یکی نیست بگه مجبورید ولی موهامون نرم شد واقعا دیگه دوستم تا 6 نشستو رفت شاهینم دیر اومد منم ربای خونگیمو بسته کردم گذاشتم فریزرو خونه رو جمع کردمو استراحت کردم شاهین اومد عدس پلو خوردیم خیلی خوشمزه شده بود شاهینم هی تشکر میکرد 2 بشقابم خورد . سریال و لالا . چهارشنبه بیدار شدم خونه رو مرتب کردم با مامانم قرار شهروند گذاشتم چون شب قرار بود بریم شام خونه مادر شوهر به مامانم گفتم قبلش میام که بریم بعد شاهین زنگ زد که اناهیتا شب نمیریم چون مامانینا رفتن باغ منم گفتم اوکی گفت مامانم میگه شمام  بیاید منم گفتم هرجور خودت دوست داری اونم گفت نه نمیخواد بریم منم گفتم برنامه بچینم با پسر عمومینا بیرم بیرون گفت اوکی دیگه یکم تلفن حرف زدم با دوستام که  یکی از دوستامونم واسه 5 شنبه یعنی فرداش دعوت کردم که هرکاری کردم گفتن شام نمیان و قرار شد بعد شام بیان دیگه اینکه یهو شاهین زنگ زد که اناهیتا با پسر عموتینا قرار گذاشتی  گفتم نه هنوز که گفت بیا شب بریم باغ پیش مامانمینا دوست داری منم گفتم اره اخه جرات نداشتمم که بگم نه ولی خوب بدمم نیومد گفتم بریم دیگه تا 3 خونه بودمو وسایلو جمع کردم ربای مامانمم برداشتمو رفتم دنبالش بعدش رفتیم شهروندو خرید کریدمو با مامان رفتم خونشون یکم  نشستیمو خواهرمم اومدو تا 6 اونجا بودم بعدش رفتم دنبال شاهینو رفتیم ویلای مادر شوهر حدود 8 رسیدیمو سریال دلدادگان و دیدمو مادر شوهر خیلی خوشحال بود که رفتیم اونجا یه دستم با دختر خواهر شوهر منچ بازی کردیم با شاهینو شامم شوهر خواهر شاهین پیتزا درست کرد خوردیمو خیلی عالی بود .اون شبم خواهر شاهین خیلی عادی بود کلا فازش معلوم نیست چیه دیگه شام خوردیمو یکم گپ زدیمو لالا . یکم طولانی شد بقیه پست بعدی که دیگه واقعا به زودی میزارم قووووووول بوووووووس . بای بای 

نظرات 2 + ارسال نظر
دل آرام پنج‌شنبه 25 مرداد 1397 ساعت 12:52

ببین تو دختر فعال و شادی هستی، مدام سر کار، اداره و ... به همه کارتم میرسی، همین موارد حسادت برانگیزه. شاید خواهرشوهر حسادت می کنه بهت. و از روی اون حسادت باهات همکلام نمیشه.
چه مریضی بدی گرفتی، مسموم شدی یا گرمازده؟

فکر میکنم مسموم شدم اخه اصلا از برنامه هام باهاش حرف نمیزم و نمیدونه که کجا میرم و چیکار میکنم مودیه یهو سری بعدش خوبه . والا دل ارام جون من که کار میکنم و زحمت میکشم تا پول دربیارن اون کارم نمیکنه و وضع مالیشم خوبه از منم بیشتر خرج میکنه نمیدونم واقعا از چی حرص داره

تیلوتیلو سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 14:30

سلام آنی جون
خوبی عزیزم


شاید خواهر شوهر خودش مشکل داره
کاری به تو نداره
برای همین فارش مشخص نیست
چون تو نمیدونی چشه


قول دادیا... زودی بیا بنویس برامون

نمیدونم تیلو جان اخه با بقیه حرف میزنه انگار از من حرص داره منم هیچی نمیگم حتی به شاهین میگم الکی اعصاب شاهینو خورد میشه ولی واقعا ناراحتم میکنه با این رفتاراش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.