خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

تا حدودی ارامش

با عرض سلام و خسته نباشید 

خوب بخوام یکم از خودم بگم روحیه ام بهتر شد و با شاهین صحبت طولانی کردیم که جلوگیری کنیم از بحث های پیش اومده . به شاهین گفتم خیلی شرایط پیش اومده که انجوری که من میخوام اوضاع پیش نرفته ولی خودمو حفظ کردم که کدورت به وجود نیاد و انتظارم از تو بیشتره . مشکل شاهین اینه وقتی مثلا تو ذهنشه باهم تنها باشیم یه نفر دیگه بیاد بههم میریزه و من کاملا سعی کردم توجیهش کنم این رفتار غلطه و باید بهتر رفتار کنه و علی رغم میل باطنیم چون این موضوع واسم خیلی مهم بود تهدیدش هم کردم که اگر تکرار بشه عین اون کا رو باهات میکنم البته خواهرم میگه تو ذات تو اینجور رفتارها نیست و هرچقدرم بگی نیمتونی ولی باید جلو شاهین نشون بدم که میتونم .من انقدر خانوادم به شاهین احترام میزارن و تو همه شرایط هواشو دارن که بهم زور میاد کوچکترین بی احترامی  از این سمت  البته چون میدونم تو اکثر روابط از این مسایل پیش پا افتاده هست سعی کردم مدیریت کنم و نزارم سردی به وجود بیاد .

خوب هفته پیش  تا 3 شنبه گفتم رفتیم صبح با شاهین بازار بزرگ کلی خرید کردیم یه ساعت ست زیبا هم خریدیم رفتیم لباس عروس منو گرفتیم که خوشگل شده بود و اومدیم خونه 4 شنبه و 5 شنبه من رفتم سرکار 5 شنبه شام خونه دایی همسر  دعوت بودیم . من ظهر از شرکت رفتم خونه شاهین رفته بود بهشت زهرا از صبح اومد دنبالم رفتیم خونه ارزوها خوابیدیم یکم بیدار شدیم حاضر شدیم رفتیم مهمونی اونجام خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم باز منو شاهین مثل ندیدی بدیدا اومدیم خونه ارزوهاتا بخوابیم ساعت شد 3 بیدار شدیم صبحانه خوردیم من لباسامو که اورده بودم چیدم کمد و خونه رومرتب کردیم شامشم خونه خاله من دعوت بودیم که یکم زودتر راه افتادیم رفتیم خونه مامان بزرگ شاهین عمه و پسر عمه و دختر عمه اش هم اونجا بودن که من خیلی باهاشون صمیمی هستم گپ زدیم بعد دوستم زنگ زد بیاید اینجا دیگه زودتر بلند شدیم رفتیم خونه دوستامون این چند وقتم که سرمون شلوغ بود دوستامون رو کم دیده بودیم مگه میشد ازشون دل بکنیم به زور پاشدیم رفتیم خونه خالم اونجام شام خوردیمو همه دور هم بودیم که شب خوبی بود شاهین منو مامانمو گذاشت خونه رفت شنبه صبح باز سره کار و عصری با مامانمو خالم رفتم هایپر و تره بار رفتیم یخچال خونه ارزوها رو پر کردیم باز اومدیم خاله رو گذاشتیم خونشون بعد با مامانم رفتیم غذا خریدیم رفتیم خونه و دوش گرفتم و بیهوش شدم .از خستگی نمیرم خوبه .