خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاله یا مادر دوم .

سلام علیکم . خوب تا یادم نرفته خواستم بنویسم تا 5 شنبه هفته پیش گفتم که دوستامون اومدن و کارت عروسی برادر دوستمو اوردن و تا 3 نصفه شب نشستن دیگه تا رفتن منو شاهین بیهوش افتادیم تا 8 صبح که من عصبانی بیدار شدم حالا سر چی سر اینکه اقا شاهین واسه پرنده ها غذا میریزه تو هوای سرد میگه گناه دارن غذا گیرشون نمیاد منم میگم عزیزمن هرجا دوست داری بریز ولی پشت پنجره خونه نه. بروتو کوچه بریز بروتو پشت بوم بریز ولی اینجا نه چون من بدم میاد پشت پنجره اتاق خواب پرنده بشینه خوابمم سبکه میان پر میزنن از صداشون بیدار میشم حالا اینم کار خودشو کرده و ریخته منم صبح با صدای بغ بغو پرنده و پر زدنشون از خواب بیدار شدم شاهینم بیدار شد پاشدم غر غرو جیغ جیغ که شاهین ازت خواهش کردم دونه نریزی اونم هی میگفت بخدا خیلی وقت پیش ریختم اینا نخوردن دیگه یکم  مسخره بازی در اورد که من عصانیتم فروکش کنه بازم خوابیدیم تا 10 بیدار شدیم صبحانه خوردیم و رفتیم سمت کوچه برلن واسه لباس من که یادتونه شهرویور خریده بودم واسه عقد دختر خاله خوب اون مراسم جدا بود و اونو پوشیدم ولی الان تو این ماه 2 تا عروسی مختلط دعوتیم منم میخواستم یکم پوشیده تر بشه یقه لباس که رفتیم و یه پارچه خیلی خیلی خوب پیدا کردم که دقیقا مدل خود لباسه شاهینم از کفش نادر کفش خرید واسه سرکارش و رفتیم پل چوبی یه دوری زدیم که ببینیم شلف داره یا نه که واسه کلکسیون ساعت شاهین شلف بخریم کلا این شلف معضل شده والا که رفتیم یه جا گفت 1 میلیون تومن فکر کنید چقدر بی انصاف اخه . دیگه برگشتیم اومدیم تا رسیدیم پریدم حموم ناهار  داشتم چون مادر شوهر داده بود بهمون از روز قبل که خونشون بودیم تا برم حموم شاهینم سالاد درست کرد لباسشویی رو هم روشن کردم ناهار روخوردیم یکم نشستیم و سریال دیدیم وگپ زدیمو لالا. شنبه صبح بیدار شدم فکر کردم مامانم میخواد بره با خالم دکتر اخه خالم دیسک گردنش چند وقته گرفته و خیلی داره اذیت میشه بنده خدا و چندتا دکتر رفته همه گفتن باید عمل بشه و داره میزنه به نخاعت . چون مامانم میخواست حدود 11 بره باهاش که تنها نباشه صبح زود بیدار شدم پریدم تره بار واسه مامانم و خودمون خرید کردم مامانمم زنگ زد داداشم رفته اونجا واسه صبحانه و گفت که نون نخر بدو بیا دارریم حالا فکر کنید از خوابم زدم که زود برم مامانمو ببینم قبل رفتنش به دکتر تا رسیدم مامانم گفت اااا راستی کنسل شد نمیریم دکتر منم دیگه تودلم عصبانی شدم روز تعطیلم نتوننستم بخوابم ولی به روی خودم نیاوردم . داداشم رفت منو مامانم نشستیم یه کم گپ زدیمو نسکافه خوردیم اهان واسه فریزرم بادمجون خریده بودم (دقت کردین من هنوز دارم فریزر پر میکنم سرویس شدم رسما)هیچی دیگه مامانم بادمجونارو سرخ کردو ناهار خوردیم من اومدم خونه ارزوها . رسیدم یه دوش گرفتم کارامو انجام دادم یکم اشپزخونه رو مرتب کردم . بادمجونارو بسته کردم گذاشتم فریزر خدا بخواد داره پر میشه دیگه . گوشت در اوردم واسه شام کوفته هویج بپزم . اهان به و هویج و سیب خریده بودم واسه مربا میخواستم مربا مخلوط درست کنم اخه من چقدر کدبانوام. خونه مرتب شد دراز کشیدم به کتاب خوندن و ریلکس کردن . من خیلی وقتایی رو که خونه تنهام و دوست دارم البته نه که دلم بخواد شاهین نباشه ها نه ولی کلا به نظرم هممون احتیاج داریم چند ساعت در هفته تنها باشیم کاری که دوست داریم بکنیم و ریکس کنیم .تا حدود4 کتاب خوندم بعدبلند شدم میوه ها رو شستمو غذا رو درست کردم و شاهینم رسید یکم گپ زدیمو همه میوه هارو ریختم تو غذا ساز و رنده شدن و ریختم تو قابله یه جوش زد شکر ریختم و گذاشتم حسابی بپزه و هل و گردو زدم خیلی مربا عالی شد اگر مثل من تو فصل سرد دلتون چیزای شرین میخواد حتما بپزید و حالشو ببرید . دیگه شامم اماده شدو اشپزخونه رو مرتب کردم شاهین خیلی خیلی از کوفته خوشش اومد خوردیمو سریال و لالا . یکشنبه دفتر بودم موقع ناهار همکارم گفت وا چرا بیشتر کوفته نیاوردی . ماشالا همکارا خوش اشتهان حسابی. دیگه 5 رفتم خونه گوشت گذاشتم واسه شام ماکارونی گذاشتم دوش گرفتم و لالا دوشنبه ام تا7 دفتر داداشم بودم بعدشم رفتم دم خونه مادر شوهر شاهین رو برداشتم رفتم دکتر الرژی که وقت تست الرژی  داشتم رو دستم مواد زد و سوزن زد 15 مین نشستم رفتم ببینم ایشالا به چی حساسم که رفتم توبارونیمو دراوردم دیدم همه دستم قرمز و متورم هست یعنی کلا تست جواب نداده بود از حساسیت بالا پوستی من و دکتر گفت بهترین راه اینه با دارو کنترل کنییم دارو داد و گفت 2 ماه دیگه بیا رفتیم خونه مادر شوهر حدود 9 رسیدیم شام خوردیمو حالا خواهر شوهر خیلی وقتا کلا یهو  میره تو قیافه نکه واسه من قیاففه بگیره ها کلا قاطی میکنه . والا من از صبح تا شب بیرونمو خسته میشم سر کار فشارکاری استرس ترافیک بازم میرم خونه مادر شوهر با روی خوش میرم چون میگم کلا قرارره هفتهه ای یه شام باهم باشیم ولی خواهر شوهر سر کار که نمیره خونشم که نزدیکه همشم خسته و ناله اس خوب دیگه میخوای بخواب یکی کلا بادت بزنه سری قبل گفت ساعت 10صبح یهو با تلفن بیدار شدم انقدر خوابم میومد تا 10 خوابیدم بعد ساعت 10 شبم میگفت پاشیم بریم خونه خوابم میاد من گفتم من 6 صبح بیدار شدم جای من بودی چی میگفتی .بعضی ها خوب خودشونو زدن به تنبلی کار خونه میکنن انقدر گندش میکنن انگار کوه میکنن اخه عزیزمن منه کارمندم کار خونه میکنم مهمونی هم میدم من چی بگم.ببخشید غر زدما .دیگه نشستم تا 11بعدشم خونه ارزوها و لالا. سه شنبه رفتم دفتر کارامو کردم شام هم خونه مامی خواهرو برادرمم اومدن مامانم یکم بیحال بود فکرم موند پیشش بعدش اومدیم خونه به مامانم زنگ زدم اخر شب که مامان صبح زود بیام پیشت صبحانه بخوریم مامانم گفت تورو خدا نیا میخوام بخوابم  البته بنده خدا چون من از خوابم نزنم و بیشتر بخوابم میگه دیگه صبحشم پریودشده بودم و درد داشتما پاشدم حالت سینه خیز رفتم دفتر یکم کارامو کردم عصری  زودتر در اومد حدود4 بود رفتم ارایشگاه ابروهامو برداشتم ناخونامم سوهان کشیدو فرنچ کرد رفتم خیاطی دادم اون پارچه ای که از کوچه برلن خریده بودمو بزنه به لباسمو پالتو مامانمو تنگ کنه و بعدش رفتم یه سر به مامانم زدم دیدم خدارو شکر خوبه حالا خودم سرم داشت منفجر میشد از درد یه قرص خوردم دراز کشیدم با ماشین بودن شاهینم رفته بود خونه خودشون باهاش دم مترو قرار گذاشتم حدود ساعت 8 اومدو رفتم برش داشتم اومدیم سرراه ابلیمو تازه خریدیم از فروشگاه خرید کردیم رفتیم خونه من باید یه کاری تحویل یکی از مهندسای دفتر داداشم میدادم اونم پیگیر که کی میفرسیتی 9 نشستم پای لب تاب تا 11 طول کشید شاهین یهو قاطی کرد پاشد غذا رو گذاشت ماکرو منم دیدم هوا پسه گزارشایی که میخواست رو واسه مهندسه فرستادم پاشدم شام خوردیم شاهینم تو قیافه بودسراینکه اومدنی توراه شاهین گفت مامانینا فردا میرن باغ چون خواهر شاهین واسه جمعه صبح مارو ناهار دعوت کرد بود چون 28 صفر نذر داره گوسفند میکشن میده به یه مرکز بهزیستی و ناهارم مهمونی میده منم میخواستم 5 شنبه کارامو کنم شاهینم هی تو طول هفته میگفت اخر هفته یه روز کارای دانشگاهم رو بکنم . حالا یهو گفت مامانینا میرن باغ که هم سر بزنن هم گوسفند بگیرن بدن بکشن واسه نذر گفت خواستید شمام بیاد منم سکوت کردم 5 مین بعدش همین همکارم اقای مهندس زنگ زد منم بهش گفتم به لب تاب دسترسی نداشتم دارممیرم خونه واستون میفرستم و تکمیل شده رو هم فردا میفرستم تا ظهر اونم گفت اوکی . تو اسانسور که بودیم تو اینه موهامو نگاه کردم گفتم شاهین فردا موهامو رنگ کنم ریشه دراومده اخه واسه دوشنبه ام عروسی پسر عموم دعوت بودیم . منم بدم میاد تو مناسبت های عزاداری و وفات موهامو رنگ کنم یا مثلا ابروبردارم حالا خوب من کی اینکارامو کنم بعدشم خوب جمعه داریم از صبح میریم خونه خواهر شوهر دیگه چه لزومی داشت که پنجشنبه ام از صبح بریم باغ ببنید شاید یسری حرفای منو بخونن و برداشت غلط بکنن و لی من با خانواده خودمم همینم من وقتی سرم شلوغه و کارای واجب دارن واسم تو اولویت هستن نسبت به رفتن به جایی که اصلا بهم خوش نمیگذره . یسری مواقع مجبوری یا میبینم خانواده همسر دلشون تنگ شده یا مامان خودم دلش میخواد جایی باشیم و نرم بی احترامی میشه یا ناراحت میشن اون جور مواقع هرجور شده میرم حتی اگر خسته بشم یا بهم فشار بیادولی جایی که تفننی باشه مثل این رو خودم باید تصمیمی بگیرم نه اینکه از رو تعارف بگم باشه .حالا داشتم میگفتم تو اسانسور گفتم فردا موهامو رنگ کنم یکم قبلشم که به همکارم گفتم فردا واستون اماده میکنم گزارشارو میفرستم شاهین یهو قاطی کرد که اناهیتا انقدر بهونه نیار فردا نمیریم باغ منم بهم برخورد گفتم من با تو تعارف ندارم که بخوام غیر مستقیم حرفمو بزنم من کار دارم و قراری هم بابت فردا نبود که بخواد بهم بخوره یانه قرار بود ما خونه باشیم و جمعه هم مهمونیم شنبه ام خالم عمل داره پس فقط فردا میتونم به کارای شخصی و خونه و کار شرکت و توهم به کار دانشگاهت برسی رسیدیم خونه من کارامو کردم یکمم باهاش گپ زدمو شوخی کردم دیدم قیافه گرفته محلش ندادم تا خوش اومد منت کشی حالا واقعا من بهونه نمیاوردم فکر کنید پنجشنبه صبح بیدار شدم شاهین رفت کله پاچه خرید منم سریع لباسشویی رو روشن کردم گردگیری کردم گاز و هودو سینکو شستم صبحانه خوردیم ظرفشویی رو شن کردم جارو برقی کشیدم  و موهامو رنگ کردم صورتمو بند انداختم و دستشویی رو شستم و دوش گرفتم از 9 صبح سر پا بودم تا 2 که نشستم شاهینم طی کشیدو دسشویی رو چسب کاری کرد که اب نره تو کابینت پایین روشویی.از حموم اومدم تا نشستم شاهین گفت خوب ناهار چی داریم حالا فکر کنید سیره میخواد با من شوخی کنه منم که زیاد کار کنم خسته شم اعصاب واسم نمیمونه گفتم یه دقیقه نشستیم تو که میبینی همش سر پام گرسنته پاشو غذا بزار اونم یهو بهش برخورد که اناهیتا چته نمیشه باهات حرف زد راست میگه چون خالم عمل داشت شنبه خیلی استرس داشتم بی اعصاب بودم اونم رفت تو اتاق درو بست کارای دانشگاهشو کرد منم یکم بعد رفتم باهاش صحبت کردم اوکی شد کلا اون تعطیلات معلوم نبود جفتمون چمون شده  و دیگه شروع کردیم به کارای شرکت غذام جوجه چینی گذاشتم دسرم چیز کیک درست کردم که عالی شد شام خوردیم و سریال دیدیم . خاله نازنینم عمل داشت واسه شنبه و من خیلی خیلی نگران بودم عمل دیسک گردن بود و خطری نداشت خدارو شکر ولی خالم واسه ما حکم مادر دوم رو داره انقدر مهربون و دلسوزه  . خدا همیشه بهش سلامتی و دل خوش بده .خوب یکم کار دارم برم بقیه رو عدا تعریف میکنم بووووووووووووس

اولین مهمونی خونه ارزوها

سلا م علیکم . 

خوب تا اونجا گفتم که چهارشنبه 10 ابان بود صبح بیدار شدم و خیلی خیلی خوب خوابیده بودم حدود ساعت 8/30 بیدار شدم دیر میخواستم برم دفتر پاشدم رو کاناپه نشستم یکم لم دادم من نمیدونم چه خاصیتیه ار خواب بیدار میشی باز  خسته ای والا  هیچی دیگه یکم نشستمو بعد واسه خودم یه صبحانه مفصل اماده کردم خوردم یکم ای فیلم سریال همه بچه های من رو دیدم خیلی قشنگه .بعد با مامان صحبت کردم دیدم خرید داره از تره بار گفتم خریداتو تلگرام کن ماشینو برداشتم رفتم تره بار خریدای مامانو کردم واسه خودمونم میوه خریدم  قرار بود 5شنبه خانواده شاهین بیان خونمون جمعه هم خانواده خودم و خالمینا و البته جمعه میشد 12 ابان و تولد مامان جونم و میخواستم واسش تولد بگیرم و سورپرایزش کنم . هیچی دیگه یکم خرید کردم رفتم خونه مامانم بهش دادم واسه مامانم یکم غذا هم بردم از شب داشتم که ناهار درست نکنه یکم نشستم بعدش رفتم از دم خونه خواهرم وسایل تولد گرفتم ازش چون خودم نداشتم گفتم الان سر راهمه بگیرم که واسه جمعه معطل نمونم .بعدش اومدم سمت محل کارم رسیدم  حالا جا پارک نیست اسیر شدم تا پیدا کنم دیگه پارک کردمو اومدم اول ناهار خوردم بعدش کارامو کردم ساعت 5 شاهین اومد دم دفتر باهم رفتیم باز تره بار کلا منو اخر تره بار استخدام میکنن انقدر همش اونجا پلاسم  رفتیم گوشت خریدیم خورشتی و چرخ کرده به مامانم زنگ زدم دیدم اونم گوشت لازم داره عین همون مال خودم واسه مامانمم خریدیمو بعد رفتیم  مرغ و میوه خریدیم از فروشگاه شیر و خامه و قارچ و چیپس خلال و سوسیس خریدیم  تو راه از یه لوازم قنادی فروشی کلی چیزای جینگیلی واسه تزیین ژله و ظرف واسه ژله خریدم رفتیم خونه مامانم شاهینم ناهار نخورده بود یهو گفت من دارم میمیرم از گرسنگی تا رسیدیم   مامانم واسش غذا اماده کرد ددادیم خورد واقعا اقایون موقع گرسنگی بچه میشن . هیچی دیگه خواهرمم اونجا بود واسم گوشتامو  مرغامو شست منم بسته کردم شامم خوردیم اومدیم خونه یکم سریال دیدم اینستا بازی کردیم وسایل رو جابجا کردم میخواستم واسه فردا که خانواده همسر میان ژله بستنی دو رنگ درست کنم که یه رنگشو درست کردم گذاشتم یخچال موقع خواب رنگ دومم ریختم و لالا صبح تو تخت بودیم .با تمیز کارم قرار داشتم که حدود 8/30 رسید شاهین خواب بود در اتاقو بستم خانومه اومدو رفت اول تراس رو تمیز کنه خودمم رفتم که صبحانه بخورم بعدش اومد از اتاق شروع کرد به تمیز کاری شاهینم صبحانه خورد رفت بیرون که موبایلشو بده تعمیر و خریدای دیگه رو بکنه خانومه هم اومد اشپزخونه شروع کرد کل روی کابینتارو شست هود و گازم شست کف اشپزخونه رو هم شست اومد پذیرایی تمیز کرد و جارو و طی و گردگیری و رفت سراغ سرویس بهداشتی و حموم دیگه تموم شد حدود 12/30 - 1 رفت نصف لباسای اضافه تو انباری رو هم دادم بهش برد بنده خدا خیلی تشکر کرد دیگه شروع کردم به غذا درست کردن اول قرمه سبزی رو گذاشتم بعد سوپ خامه گذاشتم شاهین اومد هرچی غذا تو یخچال مونده داشتیم خوردیم تخلیه شه  بعدشم میخواستم جامبو بزارم که اونو یه دیس متوسط واسه اون شب یه دیس بزرگ واسه فردا شب اماده کردم سالاد درست کردمو میوه رو شستم شاهینم خیلی کمکم کرد اون روز خونه ام که مرتب بود و برق میزد همه جا میوه رو با بشقاب پذیرایی چیدیم اهان روز قبل البالو خشک با پاستیل با پسته و بادوم و اجیلای دیگه خریده بودم که اونم تو ظرفای خوشگل چیدم رومیز دیگه در اخر دوش گرفتم و موهامو اتو کردم ارایش کردم لباس پوشیدم شاهینم اماده شد یه عودم روشن کردم که بوی غذا ها بره میز ناهارخوری رو هم واسه شام چیدم حدود ساعت 8 رسیدم مادر شوهر و پدر شوهر دوستان که اینجا رو میخونن میدونن من فقط یه خواهر شوهر دارم برادر شوهرم ندارم . خواهر شوهرم با همسر و دخترش اومدن کیک خریده بودن . دیگه اومدنو چایی ریختم حالا یه چیزای سیاهی تو چایی بود منم استرس گرفتم دیدید ادم میخواد همه چی خوب باشه بدتر گند میزنه منم اون شب به چیز تو این مایه ها بودم دیگه یکم نشستیم گپ زدیمو منم برنج رو سر زدم  چیکن استراگانف با سوپ و خورشت هم اماده بود اوردیم جامبو رو هم گذاشتم تو ماکرو  اوکی شداوردیم  خوردیم فقط یادم رفت به قرمه سبزی نمک بزنم اخرش یادم افتاد زدم که اونم کم شد ولی در کل همه چی خوب بود همه خوششون اومد بعدش جمع کردیم گذاشتم تو ماشین ظرفشویی خواهر شوهرم یه سری قابلمه شست دیگه رفتیم نشستیم کیک اوردیم خوردیم اهان راستی حدود 1 ماه پیش شب موقع خواب شاهین به من یه کادو داد یه شال سورمه ای خیلی ناز بودبعدش گفت اناهیتا از این واسه مامانت و خواهرت و خالت هم خریدم و مامان خودم و خواهرم یهو دلم خواست واسشون بخرم اخه من خالم خیلی مهربونه و شاهینم خاله نداره خیلی خاله منو دوست داره دیگه بعدش که قرار شد بیان همه خونمون گفتیم اومدن بدیم  بهشون دیگه اون شب کادوها رو اماده کردیم . یه شلوار راحتی واسه پدر شوهر یه بولیزم واسه شوهر خواهر شوهر گذاشتیم که خیلی نقش موثری در اشنایی و ازدواج ما داشت . هیچی دیگه همون موقع شاهین کادو هارو اورد منم دیدم همه کادو میگیرن فقط دختر خواهر شوهر نمیگیره پول گذاشتم تو پاکت دادم به شاهین گفتم بچه ناراحت میشه . شاهین منو صدا کرد باهم کادوهارو دادیم و مادر شوهر خیلی خیلی خوشحال شد و رو به من گفت افرین به این همه فهم و  شعورت  حالا نمیدونست همه کارارو پسرش کرده  هی تشکر کرد خواهر شوهرم از ذوقش یهو گریه کرد  منم تعجب کردم البته بماند که تو ذهنم اومد دفعه اول که رفتم خونه خواهر شوهر  این یه هزار تومنی به من نداد نمیدونم والا رسم ندارن یا خودشو زده به بیشعوری  ولی گفتم مهم نمیست بخاطر شاهین و اینکه یدونه خواهرشه هیچی نگم واقعا. حدود 11/30 رفتن منم صب کردم ماشین ظرفشویی کارش تموم شد هرچی ظرف بود چیدم و لالا . صبح تا جایی که دلم خواست خوابیدم بیدار شدیم صبحانه خوردیم باز ژله گذاشتم اخه بازم مهمون داشتم مامانمینا و برادرمینا و خواهرمینا و خالیمینا و دختر خالمو نامزدش اونیکی خالمم دعوت بود که همون روز از سفر رسیده بود و وحشتناک سرما خورده بودن نیومد و هیچی دیگه قیمه گذاشتم با سوپ. جامبو که دیروز واسه اون شبم اماده کرده بودم داشتم فقط چیکن استراگانف میموند که فیله مرغ در اوردم که عصری درست کنم سالادو میوه اماده کردیم و خونه رو به مناسبت تولد مامان جان تزیین کردیم با کاغذای رنگی و بادکنکای خوشرنگ تا حدود 3 کارامو کردم یه ساعت خوابیدیم پاشدم شیر سوپ رو ریختم خاموشش کردم رفتیم با شاهین قنادی واسه خرید کیک تولد و خالم صبح زنگ زد که من از شیرینی الف کیک رو میخرم کلا اسم شیرنی الف که اومد وسوسه شدم ولی چون خودم میخواستم همه کارامو بکنم گفتم نه خودم میخرم به خواهرمو برادرمم پیام دادم که کیک نخرید دیگه با شاهین رفتیم یه کیک شکلاتی با تزیین رنگی رنگی و شمع های رنگی رنگی خریدم حالا برگشتنی موزیک گذاشتیم تو ماشین منم دلم گرفت یهو به این فکر کردم همه دارن میان خونمون ولی پدرم نیست و کلی گریه کردم تا رسیدیم خونه شاهینم متوجه شد هی باهام شوخی میکرد یادم بره اومدم خونه سعی کردم ریلکس باشم با فکرای مثبت و وجود مادرو خواهرو برادر عزیزم خاله مهربونم اینهمه ادم دوست داشتنی کنارم و یکم سبک شدم صورتو شستم ارایش کردم و لباسمو عوض کردم مامانمو خواهرم اومدن . مامانم با دیدن تزیین خونه سورپرایز شد و کلی خوشحال شد عکس گرفت از همه جا و هی تشکر میکرد اخی قربونش برم  دیگه داداشمینام رسیدن داداشمم خدارو شکر ماشینشو عوض کرده بود و اولین جا  با ماشین جدیدش اومدن خونه ما همه بهش تبریک گفتیم و قتی فکر کرد ماشنشو عوض کنه من این مدل ماشین رو بهش پیشنهاد دادم چون خیلی خوشم میومد اونم استقبال کرد و تحقیق کرد و خرید اون روز از صمیم قلب بهش گفتم اگر خودم این ماشین رومیخریدم مطمئنا انقدر خوشحال نمیشدم که وقتی تو خریدی خوشحال شدم و ذوق کردم .خدارو هزار مرتبه شکرکه برادرم به هرچیزی که لیاقتش  هست داره میرسه. بعدشم خالمینا و دختر خاله جان و نامزدش اومدن دیگه پذیرایی کردیمو گپ زدیم تا شوهر خالمم رسید و شام رو کشیدیم قیمه و سوپ و چیکن ستراگانف و جامبو ژله با ژله بستنی هم بود همه چی خیلی عالی بود مامانم همش تشکر میکرد. در اخرم کیک اوردیمو موزیک گذاشتیمو مراسم تولد بازی و کادو دادیم به خالم و مامانم و یه شلوار خونه و بولیز هم واسه برادرم (شال خواهرمو زودتر دادم گفتم جلو خانم برادرم بدم شاید ناراحت شه واسه اون نخریدم )خواهر شوهر بازی دراوردم البته واسه اون یه کادو به مناسبت تولدش خریده  بودم که خونهمامانم مونده بود و چند روز بعد دادم ولی او ن شب بهش گفتم ببخشید دیر شده من کادوتو گذاشتم اونجا اونم کلی تشکر کرد . خوب حدود 11/30 همه رفتنو و خونه بمب ترکیده بود دو تا چایی لیوانی ریختم با شاهین نشستم با کیک خوردیم چون اونجور که باید نخورده بودیم  . بعدشم وسایل تزیین رو باز کردم ماشین  ظرفشویی رو خالی کردم باز یه بار پر کردم خواهرم دستش درد نکنه بیشتر قابلمه هارو شسته بود یکمجمع و جور کردم خوابیدم صبح شاهین رفت منم تا 9 خوابیدم بعدش بیدار شدم همه ظرفارو گذاشتم سر جاش خونه رو مرتب کردم جارو زدم دوش گرفتم یه نسکافه با کیک باقی مونده خوردم و لند کردم رو کاناپه . بیش از حد توانم ان دوروز غذا پخته بودم حوصله غذا درست کردن نداشتم  تصیمم گرفتم شام تن ماهی با برنج باقی مونده از دیشبش بخوریم دیگه همه جا که تمیز شد دراز کشیدم به استراحت و بازی موبایل و کتاب خوندن تا شاهین اومد یکم گپ زدیم شام خوردیم و سریال و لالا یکشنبه رفتم دفتر و اتفاق خاصی نیوفتاد  اهان اون روز داداشم زنگ زد من بلیط دارم شب میرم کربلا منو مامانمو خواهرمو خالمم شوت شدیم اون جا جهت خداحافظی حالا فکر کنید اقا 8 پرواز داره ما همه اونجاییم که خداحافظی کنیم ایشون سرکارن دیگه حدود 6/10 دقیقه رسید شاهینم اومد اونجا دیگه خداحافظی کردیم تپسی گرفتیم رفت فرودگاه  منو شاهین جفتمون پیاده بودیم خواهرمو مامانم مارو رسوندن خونمون شامم پیراشکی گوشت گذاشتم خوردیم لالا . صبحشم دفتر داداشم بودم از اونجام رفتم خونه مادر شوهر 10 دقیقه نشستم بعدش  رفتیم دکتر الرژی که وقت داشتم تا 11/30 شب اونجا بودیم نوبتمون رو که گرفتیم دیدم 30 نفر جلومونن بعدش رفتیم  یه رستوران از این ساندویچا با نون بولکی خوردیم بازم برگشتیم اومدیم دکتر معاینه کرد و دارو داد و تست الرژی واسم نوشت که باید این هفته برم بعدشم شوت شدیم خونه و لالا و سه شنبه ام اومدم دفتر بعدش رفتم دارو خانه دارو هامو گرفتم و بعدش رفتم خونه مامانم خانم برادرم با نی نی با خواهرمو پسرش هم بودن دگه یکم نشستیم شاهین اومد شامم لوبیا پلو خوردیمو  زود اومدم خونه دوش گرفتم یکم نشستیم با شاهین گپ زدیم و لالا . چهارشنبه ساعت 6/30 صبح بیدار شدم رفتم دنبال مامانم رفتیم بهشت زهرا چون تولد بابام بودبعدشم اومدم مامانمو رسوندم 10 نشده بود رسیدم دفتر کاراو کردم تا5 شاهین اومد و اومدیم خونه سر راه نون همبرگر خریدیم رسیدیم خونه دوتایی خونه رو مرتب کردیم و شاهین گفت شام با من . منم از 6 صبح بیدار بودم مثل کتلت بودم  لند کردم رومبل تکون نخوردم .شاهین پوره سیب زمینی هم درست کرد که عالی بود با ساندویچ همبرگر  و خیلی خوشمزه بودشام در حد خفه شدن خوردیم  و ساعت 10/30 خوابیدیم یعنی بیهوش شدیم صبح 9 بیدار شدیم دوش گرفتم موهامو اتو کردم ارایش کردم رفتیم خونه مادر شوهر نذری داشت مهمونام اومدن دایی و زندایی و خواهر شوهر و چندتا فامیلا وتا 6 اونجا بودیم بعدش چون داداشم از کربلا برگشته بود روز قبلش خانوم داداشم زنگ زد واسه شام دعوتمون کرد رستوران و اومدیم خونه حدود 7 رسیدیم یکم لند کدیم شاهین  دوش گرفت منم کادو شونو کادو کردم و حاضر شدیم رفتیم همه اومده بون خانواده ما و خالمینا و خانواده عروسمون بودن دختر خاله هم با نامزدش کیش بودن جاشون خالی بود شام خوردیمو یکم گپ زدیم خندیدیم مامانمم واسه داداشم گوسفند کشته بود گوشتمون رو داد و اومدیم خونه دوستامون زنگ زدن هستید ما بیایم که  کارت عروسی داداش دوستمو بیارن واسمون که ما فکر کردیم نمیان اخه من زنگ زدم که بیاید ما رسیدم خونه ولی جواب ندادن ما هم نشستیم به سریال دیدن که یهو زنگ زدن حدود 11/30 شب بود اومدن و تا 3 نشستن خیلی خوش گذشت و رفتن ماهم بیهوش شدیم . بقیه رو تو پست بعد بگم دستم فلج شد انقدر تایپ کردم 

یخچال و مهمان

خوب خیلی سرم شلوغه و شرکتم کلی کار سرم ریخته ولی چون روزانه هامو ننوشتم اومدم بنویسم . 

خوب از ترکیه شنبه29 مهر شب برگشتم و یکشنبه صبح ساعت 6 خونه بودیم منم یکم بیحال بودم و حالت تهوع داشتم شاهین یکشنبه رو مرخصی گرفته بود ولی من میخواستم برم سر کار که چون حالم زیاد خوب نبود تصمیم گرفتم ظهر برم حالا رسیدیم خونه با یه فاجعه روبرو شدیم بله متوجه شدم اقا شاهین لحظه اخر فکر کرده تو ویلاشونه که همه چی رو قطع میکنن و بر حسب عادت و اینکه اقا بی تجربه اس برق رو قطع کرده حالا فکر کنید با اون حال بد و خستگی رسیدم در خونه رو باز کردم دیدیم بو سگ مرده میاد  وای نمیدونید چه بوی گندی بود فکر کنید هرچی تو فریزر و یخچال بود خراب شده بود گوشت / مرغ. ماهی . همبرگر.سبزی. باقالی. ترشی. مربا همه چی و واقعا هم یخچال و فریزرم پر بود دیگه اصلا نمیفمیدم داره چی میشه فقط همه رو با شاهین خالی کردیم تو کیسه زباله و هودو زدیم و پنجره ها رو باز کردیم که بو بره منم نشستم گریه کردم خیلی حالم بد شد ناراحت بودم خسته مریض . دیگه دیدم اصلا نمیکشم فقط  هرچی اب شده بودو   خون گوشت ریخته بود جمع کردم  دستمال کشیدم شاهین کف اشپرزخونه رو شست حالا فکر کنید فرش کف اشپزخونه من سفیده اونم داغون شده بود شاهین برد گذاشت تو تراس که بشوره فقط بیهوش شدم فردا صبحش مامانم بلیط داشت با خالم برن کیش میخواستم برم ببینمش ولی انقدر بیحال و ناراحت بودم که نتونستم پاشم 11 بیدار شدم زنگ زدم مامانم تو فرودگاه بود بهش نگفتم موضوع یخچال رو که ناراحت نشه حالا صبح بیدار شدم دیدم اگر برم سرکار کی کارارو کنم شاهین گفت اناهیتا منم تعطیلم  ول کن نرو دیگه افتادیم به جئون یخچال مگه بو میرفت با تاید شستم جوش شیرین گذاشتم دیدم نمیره  اخرش کل سینگ رو اب و وایتکس و پودر ریختم همه طبقه ها و هرچی یخچال و فرزیزر که میشد رو در اوردم گذاشتم توش چند ساعت موند اخرش بعد تمیز شستم گذاشتم تو تراس فکر کنید هیچی ام نداشتیم که بخوریم  همه محتویات یخچال و فریزر رو انداخته بودم دور واسه شام برنج گذاشتم با تن ماهی خوردیم شاهین فرشم برد شست که دیگه اونم اویزون کردیم تو تراس بوش بره. فرداش  صبح زود رفتم  دفتر داداشم دلم واسه برادرم یه قطره شده بود حالا از دیروزش به مامانامون نگفتیم ولی خواهر شاهین با خواهر برادر من زنگ زدن رسیدن به خیر بگن بهشون گفتیم اونام هی زنگ میزدن به ما دل داری میدادن مارو راهنمایی میکردن. هیچی دیگه رفتم دفترو تا حدود 8 دفتر بودم خیلی کارم زیاد بود تا راه بیوفتم برسم خونه مادر شوهر شد 8/30 دیدم همه اومدن دیگه شاهین به مامانشم موضوع رو گفت اونم هی میگفت وای چی مخورید چیکار میکنید کی میرید خرید بنده خدا ناراحت شده بود . دیگه شبم رفتیم خونه و  لالا . سه شنبه صبح رفتم دفتر تا عصری بودم که داداشم زگ زدن گفت یخچال ندارید بیاید خونه ما ولی شاهین کلاس داشت سه شنبه دیگه  نرفتیم رفتم خونه اخه چون تو سفر همش غذای رستوران خورده  بودیم اصلا میل نداشتیم باز غذای بیرون بخوریم هیچی دیگه میخواستم کوکو سیب زمینی درست کنم که دیدم 3 دور یخچالو شستم واقعا حوصله شام درست کردن ندارم  شاهینم گفت ولش کن همون سیب  زمینی تخم مرغ میخوریم این شد که شام سیب زمینی تخم مرغ خوردیم و ولوو شدیم از خستگی چهارشنبه باز اومدم یکم دیگه یخچالو تمیز کردم توش ذغال با جوش شیرین گذاشتم با وانیل  و یخچال رو زدم به برق. مامانمم اون روز از مسافرت رسید خواهرمو برادرمم رفته بودن اونجا منم با شاهین شام خریدیم رفتیم اونجا همگی دورهم خوردیمو سوغاتی های مامانو دادم که خیلی خوشش اومد دیگه شب برگشتیمو فرداشم با شاهین صبح بیدار شدیم  صبحانه خوردیم دیدم دیگه بوی یخچال و فریزر رفته یعنی فکر کنم 10بار شستمش  رفتیم تره بار و شهروند و خرید مرغ و گوشت واسه فزیزر دیگه اومدم همه رو جابه جا کردم و خدارو شکر یخچال و فریزر پر شد .اهان واسه عصر پنجشنبه خونه مامان بزرگ شاهین دعوت بودم که فقط خانوما بودیم یعنی مهمونی زنونه بود چون خاله پدر شوهرم از امریکا اومده بود و مادر بزرگ شاهین  به مناسبت اومدن خواهرش مهمونی داده بود  دیگه کارامو کردمو ناهارم یادم نیست چی خوردیمو دوش گرفتم  موهامو سشوار کشیدم ارایش کردم حاضر شدم ماشینو برداشتم رفتم خونه مادر بزرگ شاهین . اهان اینو بگم من خیلی کار داشتم 2/3 روز بود یکسره داشتم کار میکردم تا اونجا که زنعمو شاهین چهارشنبه عصر زنگ زد منو دعوت کرد  منم میدونستم خواهرشوهرم عمرا اینجور مهمونیا نمیره به شاهین گفتم دلمم بود نرم ولی گفتم الان بگم نمیام شاهین میگه همه مهمونیای دوستات و فامیلاتون تو میری واسه مارو نمیری البته اینجوری رک نمیگه ولی تو ذهنش همینه هیچی دیگه حرفی نزدم تا ببینم مادر شوهرو خواهر شوهر چی میگن که همون شب چهارشنبه به مادر شوهر زنگ زدم گفتم خوب فردا میاید مهمونی مامان جون اونم گفت بله حتما گفتم طناز جونم میان ( طناز خواهر شوهرمه ) گفت بله حتما میاد منم گفتم ببینم برنامم چیه خبر میدم که دیگه دیدم جفتشون میرن شاید شاهین ناراحت شه نرم که منم زنگ زدم گفتم میام . هیچی دیگه حالا فرداش داشتم با مادر شوهر صحبت میکردم که ببینم کی اونجا باشیم گفت اره راستی طناز نمیاد چون میخوان دخترشو ببرن بیرون گردش ( یعنی پیچوند ) هیچی دیگه منم خسته بودم ولی به زور رفتم خوب بود بد نبود از حدود 5 تا 8 اونجا بودم بعدش اومدم خونه و دیدم شاهین استانمبولی شفته درست مرده منم که غذامو خورده بودم و سیر بودم بنده خدا تنها خورد دیگه نشستیم سر سریال و بعدش لالا . جمعه صبح بیدار شدیم  اول از همه قیمه بار گذاشتم و کل کمدهامونو مرتب کردیم و همه چمدونها روباز کردیم و لباسهای بلا استفاده رو گذاشتیم انباری که بدیم به نیازمند و همه لباسهای نو رو چیدیم انقدر لباسهامون زیاد بود که یسری رو گذاشتم بالای کمد که عید در بیاریم دیگه تا حدود 5 یکسره کار کردم بعدش ناهار خوردیم و خوابیدیم  البته شاهین خوابید من خوابم نبرد پاشدم زرشک تازه خریده بودم  مربا درست کردم . شاهینم بیدار شد نشستیم به سریال دیدن  شبشم لالا . شنبه صبح بیدار شدم رفتم یه سر تره بار واسه مامانم خریداشو کردم رفتم خونه مامانم صبحانه خوردم خالمم با خواهرم اونجا بود اهان راستی خالم دیسک گردنش گرفته خیلی درد داشت بنده خدا مامانم اورده بود اونجا بمونه بلکه یکم استراحت کنه بهتربشه دیگه یکم نشستیمو  از تره بار هویج و لوبیا خریده بودم خورد کنم واسه فریزرم که قبلیا به فنا رفته بود اونارو خورد کردمو ناهار قرمه سبزی خوردمو اومدم خونه دوش گرفتم و دراز کشیدم  شروع کردم به کتاب خوندن واسه شامم مرغ گذاشتم بیرون و  غذا خورشت ناردون گذاشتم که عالی شد دیگه حدود 8 شاهین اومد شام روخوردیم و خیلی خیلی خوشش اومد بعدشم یکمحرف زدیمو سریال و لالا . یکشنبه ام دفتر بودم شامم که مامانم قرمه سبزی داده بود دوشنبه ام اتفاقی نیوفتاد سرکار بودم و خونه مادر شوهر رفتیم شام . سه شنبه ام که  یه جلسه کاری قزوین داشتم رفتم اونجا بعدشم مستقیم رفتم خونه شامم عدسی گذاشتم . خوب این پست خیلی طولانی شد اینو بخونید تا ادامه اش روبعدا بزارم بوووووووووووس

ماه عسل

سلام علیکم . خوب من واسه ثبت سفر دونفرمون میخوام یه پست واسش بنویسم . 

تا اونجا گفتم که 23 مهر ساعت 7/30 شب پرواز داشتیم برای استانبول . با شاهین با ماشین خودمون رفتیم فرودگاه و رفتیم چمدونارو تحویل دادیم کارت پرواز گرفتیم و با حدود 30 دقیقه تاخیر 8 هواپیمامون پرید . حدود ساعت 11 شب رسیدیم و چمدونارو تحویل گرفتیم و لیدر رو پیدا کردیم رفتیم سمت هتل و وسایل رو جا به جا کردیم و لالا . صبح هم حدود 8 بیدار شدیم  حاضر شدیم و رفتیم یه رستوران خیلی زیبا با ویو دریا  تو هتلمون صبحانه عالی خوردیم  بعدش رمز وای فای گرفتیم و اومدیم به مامانامون زنگ زدیم  و رفتیم به یه محله به اسم گون گورن واسه خرید از اونجا شاهین پولیور و شلوار کتون و شال گردن و .. خرید و رفتیم ناهار خوردیم و حدود ساعت 7 رسیدیم هتل دیگه داغون بودبم از خستگی شاهین یکم  لباساش رو که خریده بود پوشید و کیف کرد . خوب یکم استراحت کردیم قدم زنون رفتیم بیرون رفتیم سمت خیابون استقلال دور زدیمو بعدشم رفتیم سمت یه رستوران شام خوردیمو پیاده رفتیم سمت هتل اقا شاهینم خوشحال که بلدم یهو دیدم گم شدیم ساعتم  نزدیک 12 بود منم استرس گرفته بودم اخرش بعد 1 ساعت پیاده روی برگشتیم شما فکر کنید همشم تو کوچه ها بودیم حتی تاکسی ام نبود. دیگه بالاخره پیدا کردیم و رسیدیم هتل باز بیهوش شدیم . فرداش باز حدود 7 بیدار شدیم رفتیم صبحانه خوردیم اومدیم چرت زدیم ساعت حدود 9/30 حرکت کردیم سمت استانبول فروم که یه پاساژ عالی بود رفتم اونجا بارونی خریدم با بولیز و پیراهن مهمونی و بعدشم رفتم از زارا یه کفش خریدم بعدشم رفتم برشکا باز کفش خریدم وبعدش رفتم نمایندگی ایکیا که بزرگترین نمایندگیش تو همونجا بود رفتیم و وسایل دکوری و قاب عکس و شمع و این جور چیزا واسه خونه ارزوها خریدیم و خیلی عالی بود خریدام . اهان واسه مامانم و مادر شوهر هم بولیز بافت خریدم شاهینم کاپن با شلوار کتون خرید   رفتیم سمت هتل دوش گرفتم موهامو اتو کردم ارایش کردم رفتییم باز بیرون رفتیم یکم دور زدیم و رفتیم یه دیسکو راک که خیلی اونجا بهمون خو ش گذشت و عالی بود بعدشم رفتیم رستوران غذا گرفتیم و رفتم هتل و لالا و روز بعدش که 4 شنبه بود رفتیم یه بازار محلی که از اونجا کفش و بولیز خریدم  شاهینم گرمکن خرید  بعدشم رفتیم هتل یکم استراحت کردیم و عصری با مترو رفتیم پاساژ جواهر اونجام یه بارونی با بولیز و پیراهن مهمونی خردم شاهینم شلوار لی با شلوار کتون و پولیور خرید  و شام  هم همونجا خوردیم و برگشتیم هتل دیگه واسه شب بیرون رفتن دیر شد خسته بودیم خوابیدیم و فرداش که میشد 5 شنبه چون خیلی خرید کرده بودیم تصمیم گرفتیم بریم تفریح رفتیم اسکله و بلیط کشتی برای بیوک ادا گرفتیم رفتیم سوار شدم و واقعا خوش گذشت هوا عالی دریا تمیز رفتیم به یه جزیره زیبا که از قوانینش این بود که هیچ وسیله نقلیه موتوری نمیتونست تردد کنه و فقط دوچرخه و درشکه بود و خیلی تمیز و خوشگل بود با شاهن رفتیم یه رستوران کنار دریا و ماهی کبابی خوردیم و بلیط برگشت کشتی خریدیم حدود 5 عصر رسیدیم اسکله و سوار تراموا شدیم رفتیم همون گون گورن که روز اول رفته بودیم و چون شاهین  اونجا اور کت دیده بود که خوشمون اومد نخریدیم ولی بعدش هیچ جا اونجوری ندیدیم و قیمتشم مناسب بود رفتیم اونو خردیم و یه دورم زدیم برگشتیم هتل خیلی خسته شدیم خوابیدیم فرداش باز اول رفتیم صبحانه بعدش رفتیم بازار محلی . اونجام تا رسیدیم دو تا بارونی خوشگل یکی واسه مامانم یکی واسه مادر شوهرم خریدیم واسه مامانم زرشکی واسه مادر شوهر سورمه ای دیگه بازم گشتیم من  از این گردنبد بلندا خریدم و یه لباس مهمونی خریدم با 2/3 تا بولیز و یه ژاکت واسه مامانم و شاهینم کاپشن خرید . بعد چند تا ظرف خوشگل جا ادویه ای خریدیم و برگشتیم هتلو یکم استراحت کردیم باز پیاده رفتیم خیابون استقلال و شام رفتیم رستوران یکم دور زدیم برگشتیم شبش من یهو حالت تهوع شدید گرفتم 4 صبح بیدار شدم حالم بهم خورد دیگه خوابیدم تا 9 صبح صبحانه ام یکم نون پنیر با اب پرتغال خوردم روز اخر بود رفتیم یه پاساژ و من حالم خوب نبود ولی دلیلی نداشت لباس نخرم 2 تا پیراهن مهمونی خریدم شاهینم کت اسپرت خرید برگشتیم هتل ترانسفر اومد دنبالمون برگشتیم فرودگاه و ساعت 11/30 شب پرواز برگشتمون بود که تا برسیم و چمدون تحویل بگیریم و بیایم سوار ماشین بشیم 6 صبح رسیدیم خونه  ارزوها. در کل سفر خوبی بود کلی گفتیمو خندیدمو خوش گذروندیم قبل رفتن 2 تایی تصمیم گرفتیم هیچی هیچی تاثیری رو خوشگذرونیمون نذاره و کاملا ریلکس بدون لحظه ای فکر کردن به دغدغه هامون باشم و واقعا هم همینطور بود . برای همه جوونا  از ته دلم دعا میکنم به عشقشون برسن و سفر ماهعسل رویایی رو تجربه کنن . امییییییین

روزهای خیانت

ستاره  دوست وبلاگی عزیزم یسری مطلب جدیدا تو وبلاگش میزاره راجع به خیانت .

خیانت زن . مرد 

این موضوعی هست که فکر خیلی از مارو به خودش مشغول کرده . تو بعضی وبلاگ ها راجع به این موضوع میخونم . مثلا  وبلاگ  نوشته شده از طرف یه زن هست که شوهرش بهش خیانت کرده و میاد تعرف میکنه خیلی از ما زنها شااید داره بهمون خیانت میشه و نمیفمیم خیلیا خودمون رو زدیم به نفهمی و خیلیا مفهمیم ولی ماسک خوشبختی زدیم چون نمیخوایم زندگمون از هم بپاشه چون از تنهایی میترسیم . 

خاله خودم جز دسته اخره میدونه همسرش بهش خیانت میکنه یه بار مچ شوهرشو وقتی داشت با دوست دختر قبلیش  چت میکرد گرفت ولی از طلاق و تنهایی میترسه .

من خودم یه دختر جوونم همسرم همیشه بهم نشون داده که خیلی دوسم داره چه لفظی چه تو عمل . همه بهم میگن ظاهر خوبی دارم . شغل دارم و دارمد سعی میکنم خونه ارزوهامون همیشه حس خوبی به همسرم بده بعضی وقتا با وجود خستگی زیادم سعی میکنم غذا درست کنم کارای روتین خونه رو انجام بدم چون حس کنه خونش یه زن داره زنی که حواسش به خونه و غذا و لباسش هست ولی از این حواس جمعی ها بعضی وقتا بدم میاد . پیش خودم میگم الان شوهرم به من وابسته اس دوسم داره چون من واسش تازگی دارم جوونم و منو جذاب میبینه ولی باید همیشه اینجوری باشه . سعی دارم به شاهینم بفهمونم تا وقتی کنارتم و سعی میکنم جذبت کنم که حس خوب و توجه ازت بگیرم نه همیشه .

چند روز پیش روز تعطیلیم بود ظهر بود دوش گرفتم یه لباس تمیز پوشیدم و موهامو دم اسبی کردم غذامو اماده کردم و دراز کشیدم رو کاناپه شروع کردم به کتاب خوندن 2/3 ساعتی گذشت نزدیک اومدن شاهین شد یهو ان اومد تو ذهنم که الان میاد و خیلی دوست داره از را برسه و من برم استقبالش و حس بهتری میگیره وقتی  ببینه بوی غذا میاد تو این فکرا بودم که این اومد تو ذهنم که شاهین چقدر دخترای ارایش کرده  با موهای درست شده تو خیابون  میبینه مهمه که من چجوری ظاهرمو درست کنم و چه حسی بهش بدم . یاد مامانم افتادم مامانم اکثر اوقات وقتی بابام میخواست بیاد خونه ارایش میکرد و موهاشو درست میکرد . این حس هارو دوست ندارم انقدر اطرافم خیانت دیدم انقدر همه چی بد شده که فقط حس منفی و استرس میاد تو ذهن ادم حس اینکه من باید بیشتر از توانم بیشتر از چیزی که حتی خودم میخوام واسه زندگیم و شوهرم وقت بزارن تا کسی نیاد تو زندگیم .واقعا جای تاسف داره  همه ما زن ها افکاری که بهممون میریزه  میاد تو ذهنمون و میدونم که نمیشه ازش فرار کرد حداقل تو این شرایط وحشتناک . فعلا