خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

دعواها و سفر کاری

وقتی واسم مشکلی پیش میاد نمیدونم چرا دلم نمیخواد اینجا راجع به اون موضوع صحبت کنم ولی خوب وبلاگ ما بایدزندگی واقعی ما باشه نباید الکی  ادای ادمای خیلی خوشبخت و بی غم رو در بیاریم پس منم واقعیت رو میگم.

تا اونجایی گفتم که هفته پیش سه شنبه 20 تیر به شاهین اون مسئله طلب رو گفتم خیلی ریلکس خوابیدیم تا 4 شنبه صبح من اومدم شرکت شاهینم رفت عصری زود رفتم خونه چون باید اخر هفته کامل میومدم سرکار 5 شنبه شبم مامانمینا قرار بود بیان خونمون . تا رسیدم یکم استراحت کردم بعد شروع کردم به تمیز کاری شاهینم رفته بود خریدو بیرون کار داشت حدود 8 رسید خونه اونم کمکم کرد منم یکم سر شلوغی کار کلافه و عصبی بودم سر یه موضوع مسخره یهو دعوامون شد وحشتناااااااااک در حد داد بیداد و تا 2 شب جنگیدیم  صبحم بیدار شدم دیدم رفته میدونستم یا رفته بهشت زهرا یا رفته نون بخره چون 5 شنبه ها تعطیله ولی من قرار بود بیام سرکار که پاشدم زود اماده شدم سعی کردم روز کاریم بهم نریزه چون کلی کار داشتم ارایش مرتب کردم لباس پوشیدم صبحانه ام خوردم رفتم بیرون جلو در بودم که دیدم ماشین شاهین داره از ته کوچه میاد اصلا به روی خودم نیاوردم اصلا دلم نمیخواست قیافه شو ببینم چون تو دعوا من اصلا بی احترامی نمیکنم ولی اون خیلی به من بی احترامی کرد شیشه ماشینم پایین بود گاز دادم از بغلش رد شدم تا از کوچه پیچیدم زنگ زد به موبایلم که سلام بلد نیستی منم گفتم ندیدمت گوشی رو قطع کردم رسیدم شرکت انقدر حالم بد بود کیفمو گذاشتم تو اتاقم رفتم بیرون یکم قدم زدم برگشتم ساعت 11 شاهین زنگ زد به تلفن محل کارم  حال احوال کرد و بابت رفتارش عذر خواهی کرد ولی وقتی یاد حرفاشو رفتارش میوفتادم بدم میومد ازش منم زود خداحافظی کردم دلم نمیخواست ادامه بدم صحبت رو . تا5/6 دفتر بودم تا رسیدم خونه رفتم حموم  نشسته بود جز سلام باهاش حرف نزدم از حموم اومدم لباس پوشیدم دراز کشیدم رو تخت اومد کنارم دراز کشید میخواست دستمو بگیره ولی اصلا دلم نمیخواست بهم دست بزنه انگار ادم غریبه بود یکم حرف زد پاشد رفت منم گفتم نمیخوام حرفاتو جواب بدم حرفی نیست دیگه یکم خوابیدم تا 8 شب شد بیدار شدم پاشم میوه و وسایل پذیرایی اماده کردم که مامانمینا و خواهریمینا میخواستن بیان .دیگه اماده شدم اومدن رفتن همه تلاشمو کردم متوجه نشن  ما قهریم خداروشکر نفهمیدن . تا رفتن منم خوابیدم صبح جمعه اومدم شرکت ساعت 2 ظهر شاهین زنگ زد گفت من متوجهم اشتباه کردم لطفا اوکی باش با من منم گفتم بخشیدمت ولی با رفتار غلطت انقدر بهمم ریختی نمیتونم عادی باشم گذشت تا عصری ساعت 5 رفتم خونه مامانم از شرکت یکم نشستم دوست مامانمم اونجا بود تا نزدیک 7 نشستم بعدش اومدم خونه شاهین خونه بود باهام صحبت کرد منم سعی کردم ریلکس باشم ولی تو ارامش هر حرفی وناراحتی داشتم گفتم بعدش واسم گل خریده بود اورد و دعوتم کرد شام بریم بیرون . رفتیم و خوش نگذشت ولی بهتر از2 روز گذشته بود .باهم برنامه ریزی کردیم واسه سفرکاری طلب من و شنبه رفتم شرکت اومدم خونه شاهینم اومد چون 3 روز پشت هم هیچ غذایی درست نکرده بودم و شاهین یا فست فود خورده بود یا غذای مونده تصمیم گرفتم قرمه سبزی درست کنم سریع خورشت رو گذاشتم و کارامو کردم شاهینم واسه یکشنبه مرخصی گرفته بود منم همینطور . کارامونو کردیم زود بخوابیم حدود 4 صبح بیدار شدیم و رفتیم رامسر 9 رسیدیم و کارای اداری رو انجام دادیم تا حدود 2 طول کشید 2 ناهار خوردیمو برگشتیم تهران تا برسیم 8 شد داغون بودیم خوابیدیم صبح باز سرکار رفتیم و شام خونه مادر شوهر بودیم امروزم باز اومدم سر کار شامم تولد خالم دعوتیم . الان شما اینو میخونید نمیگید من چه جونی داررم؟؟؟؟؟؟؟؟

1/ دعوا با شاهین دقیقا بدترین دعوا تو 3 سالی که باهمیم بود خیلی دوسش دارم که تونستم ببخشمش تنها دلیلشم اینه که میدونم خیلی دوسم داره .

2/ شروعش کاملا تقصیر من بود ولی اوجش و بی ادبیاش تقصیر اون

3/امیدوارم خدا به هممون ارامش بده تا تواین اوضاع شلوغی کار و مشغله فکری بتونیم تو زندگیمون ارامش داشته باشیم و به شریک زندگیمون حس خوب بدیم .امین .

نظرات 8 + ارسال نظر
ماهی کوچولو چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 13:24 http://tekrareman.blogsky.com

سلااام! وای ببین چند وقت بود نبودم! عروس خانوم به به رفتن رسمی به خونه آرزوها مبارککک!
منم عین توام! وقتی حالم بده یا اتفاق بدی افتاده سختمه تو وبلاگ بنویسم! از یه طرف حس میکنم نه تنها تخلیه احساسی نمیشم بلکه با یادآوریش بدترم میشه، دوما نمیخوام خاطرات بد ثبت بشه
پست آخرم هم که تو هم گفتی همسر بالاخره یه چیزی پیدا میکنه راجع به خونواده مون بگه، به سختی نوشتم! بعدشم اسباب کشی تا امروز نیومده بودم وبلاگ. راستی وقتی شاهین یه چیزی میگه، مقابله به مثل میکنی؟قضیه ما یکم جدی و حاد شده چون همسرم خیلی دلخوره از اینکه مثلا کم میاد خونه ما! بنظرت منم نکاتی رو از خونواده ش بگم که مثلا من این انتظارات روداشتم برآورده نشده پس وقتی من میگذرم تو هم این مسائل رو فراموش کن؟بنظرت چقدر کار درستیه؟
ایشالا حتی اگه دعواتون بشه یه جوری از دل هم دربیارین و جوری نشه که برای هم مهم نباشید.

سلام عروس خانم زیبا . ببین ماهی جون من تجربه خودمو میگم پسرا یکم زیادی به رفتار خانواده زنشون دقت میکنن من وقتی شاهین ناراحت شد تو حالتی که خیلی خیلی ریلکس بودیم گفتم ببین فلان جا مادرت اینجوری کرد و واقعا هضم این مسائل و این نو ع فرهنگ واسه من سخته ولی من انقدر تو واسم مهمی و مامانتو دوست دارم که ریلکس شدم یا گذشتم یعنی با ارامش ودوست داشتن بگو تاثیرش بیشتره اخرشم بگو اگر 100 برابر بدتر رفتار کنه من انقدر دوست دارم و احترام مادرت واجبه که ریلکسم و باز هیچی نمیگم الانم چون تو گفتی یاداوری کردم

دخترخوب یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 00:20

آخی عزیزم...امیدوارم آخرین دعوای بدتون باشه..،.

یه درصد فکر کن اخری باشه

ستاره جمعه 30 تیر 1396 ساعت 02:31 http://san-arm.blogsky.com/

وای ک این بحث های کوچولو ک میشه دعوا جقدر بده
و خب طبیعیه تازه ک همخونه میشیم بحثم میاد دیگه

خوش باشی عزیزم

انگار اولش ادم عادت نداره انقدر طرفشو ببینه

شهرام پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 06:01

سلام.دختر حساسی هستی.اینو مطمئنم.اما مواظب باش این حساسیت باعث نشه طرف مقابل هم حساس بشه.گاهی وقتا ممکنه برای خرید دل زن و اشتی کردن خیلی انرژی بذاره و نهایتا ممکنه دل سرد و خسته بشه.مردها بلد نیستن گریه کنن.اما بلدن فحش بدن.فحش یه ابزاره.اینکه نمیگم خدای نکرده عادت کن به فحش یا قبول کن. چون چیز بدیه میگم هروقت دیدی در عصبانیت طرف مقابل که تو رو دوس داره فحش داد بدون زیادی از کوره در رفته .ومعادلش رو بزار گریه کردن.مثل یه زن.به نظرم جوری رفتار کن که همسرت بدونه اگه فحش بده ممکنه به دست اوردن دلت سخت باشه و هزینه اور.مثل همین کاری که ناخاسته کردی.نکته مثبتت اینکه گفتی تقصیر اولش با تو بوده.راستی سفر کاری میری منم ببر بذار صندوق غقب من رامسر دوس دارم
بعد اگه شاهین دید بگو این چیزی نیست فلاکس چای هست

اره میدونم ولى زشته ادم عصبانى بشه بددهنى کنه احترام بینمون از بین رفته و حس بدى دارم.رامسرو که نگو عاشقشم به زور اومدم میخواستم بمونم

نجمه چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 16:12

سلام عزیزم
چند وقتی هست، می خونمتون
واای. این دعواهای اول هم خونه شدن...
همه هم تجربه ش می کنن. خیلی تلخ و گزنده هستن
اما بعد مدتی، همشون فراموش می شن. امیدوارم دیگه تجربه شون نکنین

سلام دوست عزیزم . ممنون که وقت میزاری. واقعا همینطوره ولی یه حس منفی میاد سراغ ادم فکر میکنه خودش نمیتونه زندگیشو مدیریت کنه و حس خیلی خیلی بدیه

پرنسا چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 09:38

طوری نیست حالا از این به بعد با هم قرار بگذرین دعواتون شد به هم بی احترامی نکنین و نگذارین ادامه دار بشه یعنی از همسرت خواهش کن.چون الان اول زندگی مشترکته خط قرمز رو مشخص کنین .

پرنسا جون شاهین وحشتناکه عصبانی شدنش وقتی خوبه بهترین مرد دنیاس وقتی بده بدترین

شهرزاد چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 01:16 http://Sh9.blogsky.com

هووووف! خسته نباشی به شدت!
آخ آخ عادی رفتار کردن و فراموش کردن همه چیز بعد از یه دعوا واقعاً کار سختیه.
متاسفانه تو اکثر دعواها کسی که کنترلشو از دست میده منم معمولاً! خودم هم سریع پشیمون میشم ولی خب چه فایده :(

اره از طرف متنفری ولی باید طبیعی باشه سختترین کار دنیاس

تیلوتیلو سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 17:02

امان از این دعواها که باعث زخمی شدن روح آدم میشه... بعدها شاید زخمش خوب بشه اما جاش میماند...

دقیقا جاش میمونه و هیچی مثل قبل نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.