خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

نوعروس 3 روزه

سلام علیکم .

بنده الان یک عدد نو عروس 3 روزه هستم که دارم واستون پست میزارم ببخشید غیبتم طولانی شد . بله 5 شنبه  عروسیم بود همه چی به خوبی و خوشی برگزار شد همه چی خیلی خیلی بهتر و رویایی تر از تصورم بود خوب دلم میخواد روز عروسی رو تعریف کنم . صبح ساعت 7 بیدار شدم مامان عزیزم یه صبحانه عالی واسم درست کرد خوردم و بعدش حاضر شدم رفتم ارایشگاه شاهینم رفت ماشین گل بزنه تو ارایشگاه یه دوست پیدا کردم اونم عروس بود کلی گفتیمو خندیدیم تا ساعت 1 که من حاضر شدم بعدش رفتیم اتلیه از اونجام رفتیم باغ واسه عکس گرفتن راستی شاهین خیلی از ارایشم خوشش اومد توی ارایشگاه همش میگفتم ساده ساده طبیعی به قدری ساده و کم ارایش بودم که همه گفتن و خیلی تعریف کردن  این همون چیزی بود که میخواستم من همش دنبال ارایش ساده و لایت بودم همه چی خیلی خوب پیش رفت تا حدود 8  و نیم که رسیدم باغ مدیر تشریفاتمون گفت یکم هوا تاریک بشه بعد بریم تو . حدود 8 و45 رفتیم تو باغ و همه اومده بودن استقبال نمیدونم چرا مامانمو داداشمو خواهرمو دیدم یهو بغضم گرفت از صبحش سعی کرده بودم شاد باشم و حس کنم پدرم پیشمه و اونم شاده و گریه و بعض نکنم ولی اون لحظه نتونستم و بغضم گرفت خودمو کنترل کردم و رفتیم تو سالن همه همه مهمونا اومده بودن یعنی 1 نفرم نشد که نیاد سلام دادیم و رفتیم نشستیم تا نشستیم دی جی رو کرد به ما که پاشید بیاید اولین نفری که میاد رو سن رقص باید عروس داماد باشن رفتیم رقصیدیم بعدشم از بقیه دعوت کرد که دوستامون و خواهر و برادرم  و دختر خالمو نامزدش کاملا منتظر پریدن وسط دیگه تا اخر عروسی اون وسط مثل دیسکو یعنی همه وسط بودن منم فقط 2/3 تا اهنگ نشستم کلا وسط بودیم چند بار به شاهین گفتم بیا بشینیم گفت همین یه شبه ما باید انرژی داشته باشیم که همه وسط باشن یعنی انقدر بهم خوش گذشت و عالی بود که دلم نمیخواست تموم بشه .اخر عروسی به شاهن گفتم بیا هر سال عروسی بگیریم  سرخوشما یعنی .شب ساعت 2 رسیدیم خونه و انقدر حس خوبی داشتم از خوشگذرونی اون شب که اصلا احساس خستگی نکردم .

جمعه حسابی خوابیدیم و مامانمو خالم وااسمون ناهار اوردن بعدش بازم خوابیدیم . شبم قسمت اول شهرزاد دیدیم و واقعا خسته بودیم شنبه من نرفتم سرکار و ماشینم تو پارکینگ مامانم بود صبح شاهین رفت سرکار گوشیمم چون شارژرم خونه مامانم بود خاموش شد . زنگ زدم شاهین واسم تپسی گرفت رفتم پیش مامانم یکم نشستم بعدش بامامانم رفتیم خرید عصری شاهین اومد دنبالم فتیم واسه مامانم و مامان خودش ساعت خریدیم برای تشکر زحماتشون تو این مدت و رفتیم خونه ما دادایم به مامانم خواهرو برادرمم اومدن شام دور هم بودیم و بعدشم پیش به سوی خونه ارزوها

خوب چند تا موضوع رو بگم رو عروسیمون خیلی با شاهین ریلکس بودیم و با هم مهربون بودیم و اجازه ندادیم هیچ موضوعی اعصابمون رو خوررد کنه و  تا تونستیم شاد بودیم. مهمونامون خیل دختر پسر جوون بودن و این موضوع تو شور و حال عروسی تاثیر خیلی خیلی مثبت داشت.از ته دلم ارزو میکنم همه جوونا اون شب رویایی و خاطره انگیز رو در کنار عشقشون  تجربه کنن .امین

تا حدودی ارامش

با عرض سلام و خسته نباشید 

خوب بخوام یکم از خودم بگم روحیه ام بهتر شد و با شاهین صحبت طولانی کردیم که جلوگیری کنیم از بحث های پیش اومده . به شاهین گفتم خیلی شرایط پیش اومده که انجوری که من میخوام اوضاع پیش نرفته ولی خودمو حفظ کردم که کدورت به وجود نیاد و انتظارم از تو بیشتره . مشکل شاهین اینه وقتی مثلا تو ذهنشه باهم تنها باشیم یه نفر دیگه بیاد بههم میریزه و من کاملا سعی کردم توجیهش کنم این رفتار غلطه و باید بهتر رفتار کنه و علی رغم میل باطنیم چون این موضوع واسم خیلی مهم بود تهدیدش هم کردم که اگر تکرار بشه عین اون کا رو باهات میکنم البته خواهرم میگه تو ذات تو اینجور رفتارها نیست و هرچقدرم بگی نیمتونی ولی باید جلو شاهین نشون بدم که میتونم .من انقدر خانوادم به شاهین احترام میزارن و تو همه شرایط هواشو دارن که بهم زور میاد کوچکترین بی احترامی  از این سمت  البته چون میدونم تو اکثر روابط از این مسایل پیش پا افتاده هست سعی کردم مدیریت کنم و نزارم سردی به وجود بیاد .

خوب هفته پیش  تا 3 شنبه گفتم رفتیم صبح با شاهین بازار بزرگ کلی خرید کردیم یه ساعت ست زیبا هم خریدیم رفتیم لباس عروس منو گرفتیم که خوشگل شده بود و اومدیم خونه 4 شنبه و 5 شنبه من رفتم سرکار 5 شنبه شام خونه دایی همسر  دعوت بودیم . من ظهر از شرکت رفتم خونه شاهین رفته بود بهشت زهرا از صبح اومد دنبالم رفتیم خونه ارزوها خوابیدیم یکم بیدار شدیم حاضر شدیم رفتیم مهمونی اونجام خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم باز منو شاهین مثل ندیدی بدیدا اومدیم خونه ارزوهاتا بخوابیم ساعت شد 3 بیدار شدیم صبحانه خوردیم من لباسامو که اورده بودم چیدم کمد و خونه رومرتب کردیم شامشم خونه خاله من دعوت بودیم که یکم زودتر راه افتادیم رفتیم خونه مامان بزرگ شاهین عمه و پسر عمه و دختر عمه اش هم اونجا بودن که من خیلی باهاشون صمیمی هستم گپ زدیم بعد دوستم زنگ زد بیاید اینجا دیگه زودتر بلند شدیم رفتیم خونه دوستامون این چند وقتم که سرمون شلوغ بود دوستامون رو کم دیده بودیم مگه میشد ازشون دل بکنیم به زور پاشدیم رفتیم خونه خالم اونجام شام خوردیمو همه دور هم بودیم که شب خوبی بود شاهین منو مامانمو گذاشت خونه رفت شنبه صبح باز سره کار و عصری با مامانمو خالم رفتم هایپر و تره بار رفتیم یخچال خونه ارزوها رو پر کردیم باز اومدیم خاله رو گذاشتیم خونشون بعد با مامانم رفتیم غذا خریدیم رفتیم خونه و دوش گرفتم و بیهوش شدم .از خستگی نمیرم خوبه .