خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

دوستای مجردی

1.تو مجردی یه اکیپ دوست دختر پسر بودیم شامل:دختر مجرد .پسر مجرد .دوست دختر پسر.نامزدها . زوج های جوان  و من جز دختر مجردها بودم برنامه ما اول از اسکی شروع شد بعدشم که بیشتر با هم جور شدیم میرفتیم کوه و بولینگ یا کافه .حالا اعتماد به نفسم زیاد نیستا ولی تو این اکیپ چندتا پسر مجرد از من خوششون میاد بعضیا تابلو و 1/2 تا هم پیشنهاد داشتم ولی من چون میخواستم تو اکیپ با غرور باقی بمونم چون از هیچکدوم از پسرا 100% خوشم نمیومد و واسم ایده ال نبودن جواب منفی دادم البته بعد ازدواج در ارتباط بودم و تقریبا همشون یا نامزد کردن یا عقد کردن واصلا محرد کسی نموندخیلی بچه های با معرفتی بودن در حدی که یکی از این پسرا  انقدر هوای منو داشت که همه خانواده من میشناختنش حتی سر یسری کار شمارشو به داداشمم دادم یعنی تا این حد صمیمی امسال زمستون اسکی نرفتم  اینام 1/2 بار ز زدن ما داریم میرم منم یه بار سفر بودم یه بارم چون همسر وسایل اسکی نداشت نرفتیم .حالا 1 ماهه همسر گیر داده با اکیپ دوستات برنامه بچین بریم بیرون منو میگی  اینشکلی شدم بعدش یکم ریلکس شدم گفتم چشم .خدابه خیر کنه .

2.دیروز یه توپ با طرح کیتی گرفتم که پسر کوچولو خواهرم بده به کیمیا (همون دوست مهدش)

3.امسال روز مادر افتاده نزدیک عید با خواهرم تصمیم گرفتیم به برادرمم بگیم عیدی و روز مادر رو یکی کنیم  سه تاییمونم پولامونو یکی کنیم (کلا یکی در یکی شد)یه دست بند خوشگل بخریم . احتمال زیاد من به همسر نمیگم که منم شریکم و پول دادم دلم نمیخواد بدونه البته من عیدی خریدم ولی من باز شریک میشم واسه مادرای نازنین هرچی بخریم کمه حالا مامان من تو طلا فقط چیزای سنگین و توپور و نگین اصل میپسنده میگه ادم طلای زپرتی نباید بندازه پول نداره نخره ولی چیز بد نندازه دیشب با خواهرم که این تصمیم رو گرفتیم یاد این اخلاق مامانم افتادیم جفتمون گفتیم سرویس شدیم رفت یه گه خوردمه خاصی تو چشمای جفتمون بود

4.کل این هفته سرکار میام و روز تعطیلی ندارم به علاوه وقت لیزر و دندونپزشکی و ارایشگاه و بازار(خواهرم دیروز میگه خیلی جون میکنی تو)

5.همسر یه تراریوم زیبا واسم درست کرده هرچی میگم عکس بنداز نمیندازه میگه باید خودت ببینی .

6.امروز ز زدم به خواهر همسر (صرفا جهت حس خوب همسر و دلیل دیگری ندارد)ولی خیلی خوشحال شدو کلی تشکر کردو گفت میخواستم ز بزنم بهت و یکم دردودل کردو گفت با مادر شوهرمم 1 ماهی قطع رابطه ام(قبلا با خواهر شوهراش قطع رابطه بود) خانواده همسر کم جمعیت هستن فقط یه خواهر داره . هم مادرش هم خواهرش با من دردودل میکنن من تو هیچ شرایطی به روشون نمیارم واصلا هم جلو همسر حرفی نمیزنم و نشون نمیدم چیزی میدونم الان بعد از 2 سال احساس میکنم میدونن من قابل اعتماد هستم و از مشکلاتشون سو استفاده نمیکنم امروز به خواهر همسر گفتم امیدوارم حل شه و سعی کردم یکم ارومش کنم .

7.متنفرم از اینکه روز چهاشنبه سوری با اونهمه ترافیک بخوام برم بیرون.

8. داداشم پارتی دعوت شده واسه شب چهارشنبه سوری یاد این افتادم که مجرد بودیم چقدر باهم مهمونی میرفتیم .یاد روزای ازاد مجردی بخیر


روزانه ها

خوب یکم از روزمره بنویسم تا یادم نرفته . خوب تا اونجا گفتم که هفته پیش  شنبه اومدم شرکت بعدش وقت دندونپزشکی داشتم رفتم از شرکت مستقیم  دندونپزشکی بعدشم رفتم خونه که  خالمو خواهرم خونمون بودن . مامانمو خالم رفته بودن بازار خرید دیگه یکم خریدارو دیدمو خیلی خسته بودم دوش گرفتمو دختر خالمم اومدو شام دور هم بودیم  همه رفتن منم یکم سریال پرستاران دیدم خوابیدم . یکشنبه اومدم شرکت و عصری زود رفتم خونه استراحت کردمو سریال دیدمو یکم کتاب خوندمو  لالا . دوشنبه صبح بیدار شدم حدود ساعت 10 بود دیدم برادرم اومد با نون تازه نیمرو هم  مامانم درست کردو صبحانه دو رهم خوردیم خواهرمم ز زد که خیلی نامردید من چی . دیگه بعدش داداشم رفت سر کارشو مامانمم پیرو همون بازاری که رفته بودن شنبه رفتن ادامه خرید و تعویض ها(کلا ما خانوادگی یسری میریم خرید یه سری میریم تعویض )حالا  دیگه اونا رفتنو منم یکم ریلکس کردمو خونه رو مرتب کردمو دوش گرفتمو کدبا نو شدم خورشت  قرمه سبزی بار گذاشتمو نشستم سر کار شرکت داداشم دیگه 2/3 ساعت کارکردمو خوابیدم بعدش همسر اومدو ناهار خوردیم با هم  یکم دراز کشیدم باز کارامو کردمو مامانمم اومد غذا خوردو همسر خوابید بیدار شد  سریال دیدیمو  لالا . صبح سه شنبه ساعت 6 بیدار شدیم رفتم شرکت داداشم با همسر دوتایی رفتیم منو گذاشت خودش رفت بعدشم تا 5/30 اونجا بودم هم کارم زیاد بود هم اونجا دیگه با کارمندا جور شدم انقدر گفتیم خندیدمو تولد بازی ام کردیم خیلی خوش گذشت .دیگه ساعت 5/30 همسر اومد دنبالم رفتیم سینما ازادی فیلم افسونگر که خیلی بد بود رو دیدیم بعدش اومدیم خونه شام خوردیم مامانمم مهمونی بود سریال دیدیم بیهوش شدیم . چهارشنبه اومدم شرکت عصری رفتم خونه داداشمینا خواهرمینا شام خونمون بودن دورهم بودیم رفتن ما هم یکم جمع و جور کردیم خوابیدیم . پنجشنبه صبح رفتم شرکت بودم تا 1 بعد رفتم خونه با مامان ناهار خوردیمو خوابیدم تا 5/30 ز زدم به همسر برنا چیه میگه من میرم اون لباس عروس فروشیه ببنیم چه خبره منم انقدر خندیدم گفتم چه بامزه خودت تنها میری واسم لباس عروس بخری  چه هیجان انگیز اونم لجش در اومد گفت تو که نمیای . اخه از صبحش گیر داده بود بریم لباس عروس بخریم منم گفتم تو این شلوغی عید نمیشه بزار بعد عید همسرم که هول نه نه دیر میشه .دیگه خودش میخواست بره منم خیلی ریلکس گفتم باشه عزیزم برو حالا میخوای بری چی بگی گفت برم شماره مزونی که دوست داری رو بگیرم بیارم هماهنگ کن برو منم گفتم باشه باز خوابیدم بعد بیدار شدم گفتم بگو اگر اینستا گرام یا سایت دارن بدن . حالا  میدونستم همسر اخرشم بدون من نمیره گفتم ولش کن چرا هی بلگم نرو نرو بزار ریلکس باشم ولی این که نمیره .دیگه دوستم ز زد گفت بیاید شام بریم بیرون به شاهین ز زدم گفت اوکی دیگه اومدو رفتیم دنبال دوستامون رفتیم خیابون وزرا شام خوردیمو تا چشمم به سینما ازادی افتاد گفتم کاش بریم سینما دیدیم واسه ساعت 11 پره سینما. منم تو رستوران سینما  پردیس زندگی اینترنتی  خرید کردم واسه ساعت 11/50 رفتیم اونجا حالا دوستم گردنش گرفته بود گفت صندلی عقب بگیر منم گرفتم رفتیم تو سینما دیدیم چقدر جلو بوده هیچی دیگه عذاب وجدان گرفتم رفتم به این اقاهه چراغ قوه ای گفتم من دوستم ارتروز گردن داره من خیلی جلو گرفتم میشه بریم عقب اونم گفت خوب خودت اینترنتی انتخاب کردی صندلی رو منم گفتم اخه وقتی بلیط خریدم این ارتروز نداشت اونم گفت پس کی ارتروز گرفت منم گفتم نیم ساعت پیش تو ماشین  هیچی دیگه مونده بود بخنده عصبانی شه ولی چون من قیافمو مظلوم کردم خندید گفت باشه برید ردیف اخر  دیگه رفتیم نشستیمو فیلم خوب بد جلف رو دیدیم یکم با مزه بود تا ساعت حدود 2 شد اومدیم خونه تا بخواببیم شد 3.صبح انقدر خوابم میومد انقدر خوابم میومدا که نگو یهو صدا اومد دیدم شاهین بیدار شده گفت میخوای بخواب من برم خونمون کارگر داریم منم چشمام باز نمیشد ولی اون قسمت از ذات کدبانوگریم گرفت گفتم بزار پاشم صبحانه اماده کنم باهم بخوریم اخه فقط یک روز صبحانه میخوریم با همسر گفتم از دستش ندم خودم خوابم میومد ولی میدونستم این موضوع واسه شاهین مهمه که پاشدم .شاهینم هی تعارف که نه بخواب حالا دلش میخواستا دیگه بیدار شدم صورتمو شستم پنکیک درست کردم با کاپوچینو ومربا خوردیمو خیلی پنکیک ها عالی شده بود همسرم کلی خوشش اومدو خورد رفت . منم به مامان گفتم به خاله بگو اماده بشه بریم دنبالش بریم بهشت زهرا بعدشم بریم مهمون من کباب بخوریم حالا  یهو داداشم ز زد بیام صبحانه با هم باشیم اونم اومد با نون تازه بازم یکم صبحانه خوردیمو داداشم گفت منم میام دیگه ختم یکی از فامیلای مامانم بود رفتیمو بعدشم با خاله و مامانمو داداشم رفتیم پیش بابا بعدشم رفتیم ناهار خوردیمو 7 رسیدیم خونه سریال دیدیمو لالا .میگم خداروشکر هفته اخره که میایم سرکار چون من اصلا دیگه نمیکشم والا .

 پ ن 1/ روز جمعه صبح با شاهین سر میز صبحانه بودیم اخرش یهو دستمو گرفت گفت تو میدونی من عاشقتم ؟منم یه لبخند عاشقانه تحویلش دادم بعد یهو دیدم چشماش پر شد .(هروقت همسر خیلی احساساتی میشه چشماش پر میشه )خداروشکرت که مرد من انقدر دل نازک و دوست داشتنیه و اونجا بود که به این نتیجه رسیدم با این همه خستگی و خوابالویی کار خوبی کردم صبح واسه خوردن یه صبحانه 2 نفره از تختخواب گرمم دل کندم زندگی همین لحظه های زیباس تو هیچ شرایطی از دستشون ندیم

پنجشنبه خوشگل

1/دیشب خواهرم خونمون بود میگفت پسر کوچولو صبح که داشته میرفته مهد گفته مامان شماره تلفن خونمون رو بنویس بده من عکس خودمو کنارش بکشم میخوام بدم به دوستم کیمیا تو مهد بعدشم گفته مامان لباس دخترونه داریم ؟ خواهرم گفته واسه چی گفته میخوام کادو بدم به کیمیا.حالا دیشب من صداش کردم میگم میخوای واسه کیمیا عیدی بخریم میگه بله لطفا لباس کیتی

2/رفتم سینما فبلم افسونگر از این بدتر فیلم نمیشد .

3/امروز اضطراب دارم از صبح نمیدونم چمه سعی میکنم اضطرابم از خوشگل بودن پنجشنبه کم نکنه.

4/امشب نمیرم خونه مادر همسر فردا تمیزکار داره صبح زود همسر گفت بیای نمیتونی صبح بخوابی گفتم عذر خواهی میکنم نمیام بعد از این هفته شلوغ واقعا به استراحت احتیاج دارم.

5/ یکی از دوستای منو همسر هم پدر دختره ویلا داره شمال هم پدر پسره ویلاهای لوکس عالی حالا هفته پیش خونشون بودیم مارو دعوت کردن شمال منو همسرم گفتیم ما نیستیم عید منم گفتم خوب شما کجا میرید دختره گفت میخوایم بریم هتل رامسر میگم خوب شما که رامسر ویلا دارید میگه نه من میرم ویلا پدر شوهرم نه اون میاد ویلای بابای من . یعنی مردم دیوونه ان به خدا.

معیار ازدواج

نمیدونم خوبه یا بد ولی بعضی وقتا یه ادمهایی رو میبینی که هیچ ایرادی ندارن ولی اصلا هم ازشون خوشت نمیاد مخصوصا وقتی حرف ازدواج و یه عمر زندگی باشه به صورت عامیانه بگم طرف به دل نمیشینه . حالا یه دوستی داشتم که چند پست قبل راجع بش یه پست  نوشتم گفتم با پسری دوسته ولی کات کرد و گفت نمیتونم باهاش ازدواج کنم و پسره از همه نظر اوکی بود و تنها دلیل دوستم این بود که میگفت به دلم نمیشینه وقتی حرف ازدواج میشه یعنی انقدر باید دوسش داشته باشی و باهاش حال کنی که بتونی یه عمر باهاش باشی. حالا تجربه خودم من خودم دختر شوخ و خونگرمی هستم با یه پسری اشنا شدم و این پسر اومد خواستگاری من همه موافق بودن مخصوصا پدرم چون واقعا ایرادی نداشت ولی من به نظرم خیلی بی نمک بود و اصلا باهاش بهم خوش نمیگذشت و منی که انقدر دوست بازم حال این پسره یه دوست صمیمی که بتونیم برنامه کنیمو اکیپ داشته باشیم نداشت همش تنها بود کلا تو درس و کتاب و کار بود منم نتونستم باهاش کنار بیام  الان که دوستم اینجورمیگه کاملا درکش میکنم . وقتی شاهین اومد تو زندگیم اولین موضوعی که باعث شد حس خوبی باهاش داشته باشم همین حس شوخ طبعی بود در حدی که بعضی وقتاانقدر دری وری  و اراجیف میگیم که من میخوام کف زمین بیوفتم از خنده حالا همسر بهم میگه این موضوع اوایل اشنایی واسه منم خیلی مهم بود . همسر تو مجردی یه دوست صمیمی  داشت  به اسم کاوه که البته هنوزم هست ولی به دلیل متاهل شدن و مجرد بودن اون پسر روابط کمتر شده و رابطه این دوتا در حدی بود که خیلی شوخی و خنده داشتن همسر میگه باهات اشنا که شدم کاوه تا گفت خوب چجوریه بهش گفتم درک و شعورش تو خنده زیاده  به همسر میگم یعنی چی میگه چرت و پرت رو خوب میگیری و خوب ادامه میدی میگم ممنون این الان تعریف بود یا تخریبحالا دور از شوخی تو زندگی دو نفر این مسایل و خوشگذرونی ها باعث تنوع و طراوت میشه و با کسی هرچند از همه نظر  مناسب ادم باید حس خوبی بگیره اگر نگیری یعنی اون ادم وصله مناسبی واست نیست .حالا خیلی مسایل مهم تر از این هست ولی اخلاق و نوع رفتار دونفر با هم به نظر من خیی نقش مهمی داره .و در کنار تحصیلات و نوع فرهنگ و شرایط اقتصادی باید در درجه اول طرف به دلتون بشینه چون اگر تو مسایل دیگه مشکلی پیش بیاد دوست داشتن طرف باعث گذشت و تحمل شرایط میشه  بالعکس اگر همه چی اوکی باشه ولی طرف به دلت نشینه ادم انگار همش یه چیزی کم داره . و روابط با دوستان و فامیل هم  مهمه یک زوج احتیاج به تنوع و تفریح و سفر دارن چون شما اگر همه وقتتونو فقط با همسرتون باشید حس خوبی ندارید . ادما به خلوت با هم احتیاج دارن مخصوصا تو ما ه های اول ازدواج ولی بعدش باید تعادل برقرار بشه.پس اگر همسر شما نتونه با کسی کنار بیاد و ادم منزوی باشه شما هم اذیت میشید میدونم که این مسایل رو خیلیاتون میدونید منم خواستم تجربه ا م رو بگم 

این روزا

1/با خواهر و برادر و مامان قرار گذاشتیم هر هفته سه شنبه به  صرف صبحانه با هم باشیم به صورت کاملا مجردی بدون وجود زن .بچه وشوهر

2/دیشب پسر خواهرم نقاشی کشیده میگم این چیه میگه بتمن و خاله بتمن .

3/دوست دارم هرهفته برم سینما و فیلم ببینم ولی چند هفته اس که نمیشه و ناراحتم.

4/من عاشق اینم که کارایی رو که تو دوران دوستی ادم با پارتنرش انجام میده تو دوران بعد از ازدواج هم ازش غافل نشه (حس خوبی داره امتحان کنید)

5/دختر خالم همچنان مامان دوست پسرش مخالفه ولی پدره پسره به شوهر خالم گفته من اوکی ام خانومم باید راضی شه من اصلا باور نمیکنم .(بدم میاد مردم رو احمق فرض میکنن)

6/دیشب همسر یه اهنگ واسم تو تلگرام فرستاد پایینش نوشته تقدیم به عشقم بهش میگم یادته اوایل همش میخواستی مخ منو با اهنگای تقدیمیت بزنی 

7/هیچوقت فکر نمیکردم روزی تا این حد دلم بخواد مستقل شم و برم خونه خودم .

8/طرح شال و لباس صورتی  تیلوتیلو  خیلی هیجان اگیزه من حتما شرکت میکنم.

9/سریال پرستاران کانال 1 جالبه وقت اضافه داشتید ببینید بازیگراشم خوبن.(هرشب 10/15)

10/یکی از دوستام یه ماشین خریده حدود 50 میلیون میخواد بعد 1 سال بفروشه تو دفترخونه گفتن ماشینت قاچاقه حق فروش نداری رفته شکایت  جالبیش اینه از نمایشگاه ماشین هم خریده .