خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

روزهای بهاری بهاری

سلام و صد سلام . امروز حالم خیلی خوبه سعی کردم کارامو مدیریت کنم و به همشون برسم . خدارو شکر . از هفته پیش بخوام بگم پنج شنبه ظهر رفتم خونه و با همه تلاشم خوابم نبرد یعنی تا اومد چشمام گرم شه داداشم ایفون رو زد منو مامانم خوابمون پرید بعد خودش اومد رفت خوابید .دیگه بیدار شدم شاهین اومد دنبالم رفتیم سراغ کارامون ساعت شد حدود 9 رفتیم رستوران از اونجام رفتیم خونشون به شاهین گفتم بیا جلو تلویزیون واسه خودمون خونه درست کنیم اونم زودی پتو اوردو درست کردیمو فیلم دیدیم تا ساعت 1  مامانشینام که باغ بودن .بعدشم لالا تا 10. صبحم صبونه خوردیمو باز رفتیم بیرون دوستامون ز زدن واسه شام دعوت کردنمون رفتیم پیش اونا تا ساعت 1 که خیلی خوش گذشت . شنبه صبح به حالت سینه خیز اومدم دفتر کارامو کردم و عصری باید میرفتم جایی قرار داشتم تا برسم خونه شد 7با مامان شام خوردیمو لالا . یکشنبه ام اومدم شرکت کارامو کردم عصری با همسر و مامان باباش و خاله و مامانم قرار داشتم که خداروشکر کارمون خیلی خوب انجام شد از خانواده همسر جدا شدیم با مامانمو داداشم رفتیم خونه خاله دیگه تا 8 اونجا بودیمو بعدشم رفتیم خونه اومدن ماهوارمون رو درست کردن و خوابیدم که باز خوابم نبرد و با تلاش زیاد به زور 3 خوابیدم و 7 بیدار شدم رفتم دفتر داداشم خیلی کار داشتم تا 7/30عصر  اونجا بودم شبشم مادر همسر منو مامانم و داداشمینا رو شام دعوت کرده بود که مامانمو خانوم برادرم با نی نی داداشم اژانس گرفتن اومدن تا سر گاندی منو داداشم رفتیم دنباشون و همه رفتیم مهمونی اونجام خوب بود خوش گذشت  و ساعت 12 اومدیم خونه بیهوش شدم تا 10 صبح خوابیدم وای خیلی حال داد بیدار شدم و روز تعطیلم بود یکم کارامو کردم یه صبحانه توپ خوردم صورتمو بند انداختم ابروهامو برداشتمو رنگ کردم و ماسک صورت گذاشتمو پریدم حموم بعدشم یکم کارای شرکت رو که برده بودم خونه کردم و ناهار بعد با خالمو خواهرم و مامان رفتیم خرید خدااروشکر کارمون انجام شد دختر خالمم از سر کار اومد دیگه منو مامانم با مترو برگشتیم اونام موندن بعد دوست پسر دختر خالم رفت دنبالشون. رسیدم خونه کارامو کردم وسایلامو اماده کردم شام خوردیم  و لالا .(الان شهرام میاد میگه هی شام خوردی هی لالا)خوب همه همینکارو مکنن

1)با دوستامون برنامه چیدیم بریم سفر انقدر چرت و پرت گفتیمو راجع به کارایی که میخوایم بکنیم خندیدیم که اخرش گفتیم به اندازه کافی با فکرش خوش بودیم دیگه نمیخواد بریم

2)همسر داشت تلویزیون میخرید واسه خونمون من همش فکر سیستم صوتی بودم گفتم خیلی خوب باشه همش برنامه کنیم شاهین یه نگاه میکنه میگه زن مارو توروخدا مگه خونه مجردیه 

3)اونروز دوستم به شوهرش و شوهر من میگه منو اناهیتا واسمون مهم نیست چه جایی واسه سفر انتخاب میکنید فقط دیسکوهای خوبی داشته باشه ما کاری باهاتون نداریم از قیافه پسرا نگم براتون

نظرات 3 + ارسال نظر
پرنسا شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 18:04

پس کامنت من کو؟نکنه چیزی نوشته بودم که ناراحت شده باشین؟

عزیزن تا حالا هرچی شما کامنت دادی من تایید کردم

حامد پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 00:37

سلام شبت بخیر و ممنون از کامنتت
حقیقتش رو بخوای سفر خوبه ولی پایه میخواد اونم از نوع باحالش

خودمونیم عجب زندگیه لاکچری داری امیدوارم همیشه شاد باشی

دقیقا هسفر از مقصد مهم تره شمام همینطور دوست عزیز

تیلوتیلو چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 10:37 http://meslehichkass.blogsky.com/

هورا به بهار
هورا به دختر بهار
هورا به خودت که اینهمه خوبی

هورا به شما تیلو با انرژی عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.