خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

این روزا

1/جمعه شب واسه شام با دوستامون قرار داشتیم نتونستیم بریم و دوستم ناراحت شد حس کرد پیچوندیم منم ناراحت شدم  چرا باید به کسانی که دوسشون داریم بی اعتماد باشیم و اینجوری برنجیم .

2/جمعه واسه مامانم و مادر همسر عیدی خریدیم با همسر یه مغازه تو بازار دیدم که همه لباساش شیک بودن و واسه جفتشون خریدیم . 

3/ پارسال این موقع ها انقدر از نظر روحی بهم ریخته بودم که اصلا عقلم نرسید باید به مادر همسر کادو بدم .یه همچین عروسی ام

4/مامانم میگه واسه خواهر همسر کادو بخرم با اینکه از ما بزرگتره ولی چون خودش پارسال نخرید و میدونم امسالم نمیده نمیخرم با هرکس باید مثل خودش بود.

5/ امروز فهمیدم عید 30 اسفنده داغون شدم کاش یکم بود.

6/هی میگن حمایت از تولید ملی دیروز یه لباس پوشیدم وقتی تن خورشو دیدم دلمو زد 1 ساعت بعد تو یه مغازه دیگه پوشیدم که همه جنساش ترک بود از قدیم میشناسم مغازه رو واقعا تو دلم گفتم بهتر تواید ملی نخریدم والا.

7/جمعه شب با خواهر زاده همسر کلی نقاشی کشیدیمو پازل بازی کردیم خیلی کیف میکنم برم تو دنیای بچگی .

8/دوستم 10 روز عید داره با دوست پسرش میره مسافرت امروز شمردیم دیدیم اونقدر که اون با دوست پسرش رفته سفر من با شوهرم نرفتم.

9/همسرم یه همکار داره یه خانوم که من ندیدمش ولی میگه خیلی زشته اونروز به من میگه شوهر این خانونه چطوری باهاش رابطه داره با این ظاهر منم بهش گفتم به سختی جواب بهتری به ذهنم نرسید 

10/ دیروز تو ترافیک بودیم همسر گفت خیلی اینجا ابمیوه هاش خوبه  گفتم سعی کن اروم بری پریدم پایین با سرعت رفتم ابمیوه ملس البالو خریدم از بهترین ابمیوه هایی بود که خوردم گفتم از اینده خبر نداریم از کجا معلوم باز رد شیم از اینجا

11/ دیروز رفتم ارایشگاه وقت بگیرم تصمیم گرفتم برم ناخن پامو بکارم چون 2/3 باره ناخن شصتم میشکنه دیشب به همسر گفتم میگه تنها قسمتی که تو بدنت تا حالا کاری نداشتی این ناخن شصت پات بود دیگه به اونم رحم نمیکنی.

نظرات 5 + ارسال نظر
آبگینه شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 05:43 http://abginehman.blogfa.com

یعنی فقط کشته مرده اون شصت پاتم

حامد دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 15:13 http://hamed-92.mihanblog.com/

سلام دوست عزیز و ممنون از کامنتت
ما هممون میتونیم مومن باشیم اگه فقط بخوایم
شاد باشی

سلام دوستم شمام شاد باشی . واقعا میشه با کارای کوچیک و ارزشمند مومن بود

ستاره یکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت 22:18 http://san-arm.blogsky.com

سلام
خوشبختم از اشناییت
4- خیلی موافقم
8- خوشب بحالش :))))
9- منم درباره ی نفر این سوالو دارم ، خانومه باید اقا میشده انقد ک هیکل و قیافه مردونه ای داره .
10- اگه تهرانه ادرس بده پلیز بی نصیب نمونیم از جاهای خوب شهر
11- انقد دلم میخاد بکارم ولی حس خفگی بهم دست میده ی چیزی رو ناخونام باشه اونم سنگین وزن :))

سلام ستاره عزیزم .خوش اومدی . ببین منم راجع به ناخن دستم همین حس رو دارم ولی دوستم ناخن پاشو گذاشته میگه اصلا حس نمیشه خیلی راحته و ترمیمش هم خیلی دیر به دیر تر از دسته. ادرس ابمیوه فروشی رو دقیقش رو از همسر میگیرم میزارم واست فقط ابمیوه هاش انجیر و الو جنگلی و البالو و ذغال اخته بود وای باز دهنم اب افتاد

بانا یکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت 19:16

با دوست پسررررش ده روز ده روز ؟خب شوهرتون چیزی نمیگگه باهاش رفت و آمد میکنین ؟؟ببخشید پرسیدم

دقیقا 2 ماهی 10 روز میره سفر . قبلا دوستم بود معرفیش کردم شرکتی که دارم کار میکنم اومد اینجا الان دیگه همسر مخالفم باشه هرروز میبینمش چون همکارمم هست ولی هسرم کاری نداره به اون صورت

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت 12:58

خدا رحمت کنه پدر عزیزت رو..روحشون شاد

خو شاید همسر اون خانم هم خوش قیافه نیست و هر دوشون از نظر ظاهر مث همن!

رحم کن به شصت پات

منم همینو میگم . همسرم میگه خانوما فرق دارن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.