خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

پنجشنبه های خوشگل

پارسال همین موقع ها همسر بهم یه قوطی شکل قلب داد که توش  شکلاتای رنگی ریز بود اینو گذاشتم تو کتابخونه ام یه روز پسر کوچولو خواهرم اینو دید گفت خاله اجازه میدی از اینا بخورم ؟منم بهش اجازه دادم . چند بار این موضوع تکرار شد تا کل شکلاتا طی چند مرحله اجازه گرفتن و برداشتن تموم شد و قوطی خالی شد دیروز از شرکت دراومدم رفتم واسش  شکلاتای قلبی خریدمو قوطی رو پر کردم اومد بهش گفتم واسه ولنتاین برات جایزه خریدم فقط باید خودت پیدا کنی چند جاروگشت ولی پیدا نکرد تا اخر بالاخره پیدا کرد ,و کلی ذوق کردو کلی بوس و بغل کردیم همو . چقدر پاک و معصوم و مهربونن این بچه ها. عاشقشونم یعنی .دیشب در کنار خواهرمینا و برادرمیناو مامی شام خوردیمو خوابیدم صبح بیدار شدم اومدم سمت شرکت یه بربری ام خریدمو با همکارا صبحانه خوردیمو مشغول کار شدم . صبحم با وجود اینکه سر مسایل کاری یکم اعصابم خورد شد تصمیم  گرفتم پنجشنبه زیبامو خراب نکنم . میخوام برم خونه ناخونامو لاک بزنمو دوش بگیرمو خودمو واسه یه خوشگذرونی اماده  کنم میخوام برم ژااکت و قاب عکسو گل و شکلات رو تزیین کنمو با دوستامون قرار بزاریم  بریم بیرون امیدوارم همسر خوشش بیاد که مطمئنم میاد  ارزو میکنم به همه خو ش بگذره اخر هفته . با تمام  وجودم ارزو میکنم هیچکس عزیزش تو بیمارستان نباشه دوست ندارم انرژی منفی بدم ولی یه مدت طولانی انقدر تو بیمارستان بودم که از اعماق وجودم سختیش رودرک میکنم خدایا خودت به همه ارامش بده . امیدوارم از همه لحظات با هم بودن لذت ببریم انقدر زود میگذره که باورشم سخته و خوش باشید

نظرات 1 + ارسال نظر
nafas پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 18:42 http://beest20.ml/

سایت متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم افتخار میدین پیش منم بیاین خیلی ممنون
88561

ممنونم عزیزم حتما میام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.