خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خانه ای در کوچه چهل و یکم

سلام . من خیلی شلوغم . نمیدونم خوبه یا بد ولی من وقتی تو محل کار یا زندگیم شلوغ میشم استرس مگیرم  حالا امیدوارم کارام به خوبی پیش بره . خوب از پنجشنبه بگم . ظهر رفتم خونه میل به ناهارنداشتم دوش گرفتمو لباسامو مرتب کردمو یکم دراز کشیدم خونه تنها بودم مامانمم بیرون بود که همسر اومدو دیدم کبابم خریده مامانمم همون موقع رسید مامان گفت دختر داییاش دارن میان خونمون سریع رفت حمام . همسرم گفت گرسنه ام که یهو سورپرایزش کردم با ژاکت و قاب عکس و گل و شکلات . یه همچین همسری هستم من . هیچی دیگه اونم خوشحال هی ذوق کردو ناهارو خوردو رفت تو اتاق من دراز بکشه که مامانمم اومدو کباب سهم مامانمم دادیم سریع خورد تا مهمونا نیومدن منم یکم مرتب کردم خونه رو مهمونام زود رسیدنو 4 تا دختر دایی مامانم بودن 1 ساعتی باهاشون نشستمو دیگه همسر بیدار شدو حاضر شدیم رفتیم بیرون اول رفتیم نوین چرم خرید بعدشم یکم تو مغازه ها چرخ زدیمو رفتیم خونه مادر همسر اونجام یکم گپ زدیم  همسر رفت دوش گرفت ژاکتی که من بافتمو با یه شلوار جین پوشید خیلی عالی شد مادرر و پدر همسر کلی ازم تشکر کردن  عروس هنرمند دارن خوووووووو. هیچی دیگه یکم نشستمو بعد با همسر رفتیم رستوران. دوستامون ز زدن بریم بیرون ولی یهو تصمیم گرفتیم دوتایی شبه عاشقانه طوری داشته باشیم رفتیم رستوران یه غذای معرکه و عالی خوردیم بعدشم رفتیم سینما فیلم خانه ای در کوچه چهل و یکم که بازیگراش عالی بازی کرده بودن و خیلی خوشم اومد اخرشم گریه دار بود انقدر اشک ریختم چراغا تو سینما روشن بود همین جور اشکام میومد مگه قطع میشد اخه .بعدشم اومدیم منزل و لالا حالااا جمعه ساعت 8/30 بیدار شدیمو یه املت زدیمو همسر رفت بیرون کار داشت منو مامانمم تمیز کار داشتیم اونم اومدو 3 تایی افتادیم به جون خونه همه جارو سابیدیم در حدی که شب احساس کردم یه لایه از رو خونه برداشته شده وضوح تصویر رفته بود بالا . اینم از اخر هفته صبح ام  رفتم اداره بیمه و بانک بعدشم دفتر خیلی سرم شلوغ بود اخر هفته ام که استراحت نکردم اصلا نمیکشم قشنگ کتلتمبای بای  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.