سلام به همه . یکم سرم شلوغه این چند وقت هم خرید هم کارای عروسی و کارای شرکت . با مدیر شرکتمونم کنتاک شدم چون اصلا مرخصی نمیده و خیلی عقده ای تشریف داره . هفته پیش شنبه یکشنبه اومدم شرکت و کار خاصی نکردم عصر هم که رفتم خونه 1 ساعت تو حیاط دوییدم و نرمش کردم خدا بهم توان بده ادامه بدم . دو شنبه شرکت داداشم بودمو تا 8/30 شب سرکاربودم تا برسم خونه 9 شد مهمون داشتم شاهینم 9/30 بود اومد شام همه دور هم بودیم . سه شنبه صبح با مامانم رفتیم دم خونه خالم دنبالش و باهم رفتیم مبل و میز ناهارخوری سفارش دادم و خیلی زیبا بود همونی که تو ذهنم بود فقط امیدوارم حاضرم بشه خوشگل بشه دیگه از 11 تا 7 بیرون بودیم واسه ناهارم رفتیم یه رستوران خوشگل که خیلی خوش گذشت . چهارشنبه ام سر کار بودم و کلی عصبی شدم که واسه پنجشنبه بهم مرخصی ندادن و کل روز غر زدم پنجشنبه ام اومدم شرکت تا 1 بعد رفتم خونه ناهار خوردم خوابیدم تا 5/30 خیلی حال داد بیدار شدم لاک زدم ابروهامو رنگ کردم دوش گرفتم سشوار کشیدم رفتیم خونه خاله کوچیکم مهمونی به قصد سورپرایز کردن تولد خاله بزرگم دیگه همه جمع بودیم و واقعا خوش گذشت . شب هم با شاهین رفتیم خونشون و فقط باباش بود (طبق معمول مامانش و خواهرشینا رفته بودن باغشون)خوابیدیم صبح از ساعت 8 چشمام باز یعنی دلم میخواست خودمو بزنم از حرص که چرا خوابم نمیبره دیگه شاهین رفت نون خرید صبحانه اماده کرد منم یکم ولو شدم دیدم خوابم نمیبره پاشدم . بابای شاهینم وسایلشو جمع کرد با دوستش رفت شمال ماهم صبحانه خوردیم شاهین منو گذاشت ارایشگاه دیگه اونجام قرارداد بستم بعد رفتیم رستوران ناهار خوردیم و رفتیم اتلیه ببینیم که اومدیم بیرون دیدیم بارون شدید گرفت رفتیم یه سربه مامان بزرگ شاهین زدیم منو گذاشت خونه و خودشم رفت .
1/اتلیه عکاسی خوب سمت اقدسیه یا پاسداران میشناسین معرفی کنین مرسی .
2/تو 2 هفته 2/5 کیلو وزن کم کردم با ورزش و کم خوردن همه میگن اصلا کم نکن کافیه ولی خودم دچار وسواس شدم .
3/جای بابام خیلی خالیه تو این روزا از زندگیم دیشب خواب دیدم با خنده داره میاد سمتم و محکم بغلم میکنه و میبوستم هروقت یاد اون صحنه میوفتم اشک تو چشمام جمع میشه وقتی بابام بود تقریبا هررو ز میبوسیدمش.
4/تو بعضی وبلاگا یا حتی زندگی واقعی دوستام میبینم پدری دارن که اصلا دوسش ندارن یا اصلا واسشون پدری نکرده وقتی اونارو میبینم میگم خداروشکر پدرم یه فرشته بود.
5/برادرم رو مثل پدرم میپرستم خدایا شکرت .
به سلامتی داری کارای عروسی رو میکنی
خدا پدرتون رو رحمت کنه
ممنون عزیزم .
سلام آناهیتای عزیزم
خوبی؟
+ چه خوب که اینقدر بابات رو دوست داری. فکر کنم حس خیلی خوب و شیرینه!
اره عزیزم . خدا باباتو همیشه واست حفظ کنه لحظه لحظه کنارش بودن رو قدر بدون
ایشالا به دل خوش عروسیت برگزار بشه
مهم اینه که تو لذت ببری از عروسیت، بقیه حاشیه است
ممنون عزیزم . دقیقا زیاد نمبید به مسایل حاشیه اهمیت داد کوچکترین مساله فقط انرژ ی منفیش تو ذهن میمونه