خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خدایا شکرت

1/ اونشب یه خواب بد دیدم تا بیدار شدم گفتم خداروشکر که خواب بود

2/اونروز تو خیابون گاندی بودم جا پارک پیدا نمیکردم مامانم راهشو دور کرد تا من جا پارک پیدا کنم خیالش راحت بشه و بعد مجبور شد یه راهی رو پیاده بره زیر بارون. خدایا شکرت

3/ اونشب تو خیابون یه راهی رو اشتباه رفتم و مسیر رو گم کردم  خیلی خسته بودمو بغض داشتم کلافه بودم که الان تو این شب بارونی و ترافیک اگر مجبور شم کلی رانندگی کنم تا بتونم به مسیر اصلی برسم چی . از همسر و برادرم مسیر رو تلفنی پرسیدم بعدش هرکدوم 2/3 بار زنگ زدن بینن پیدا کردم یا نه کلی با وجود بهم ریختگیم هوامو داشتن خدایا شکرت .

4/پسر کوچولو خواهرم واسه و لنتاین واسم کاکائو کیندر اورده .با اون دستای کوچولوش داده میگه عیدتون مبارک.خدایا شکرت.

خدایا ممنونم. که  هرروز انقدر توجه و عشق از کسانی که دوسشون دارم میگیرم .برای من هر روز روز عشقه با وجود این فرشته ها

نظرات 1 + ارسال نظر
دل آرام پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 07:15

آخ قربون اون دستای کوچولوی با محبت.
مزه خوشبختی میاد زیر دندون وقتی این حمایتها میشه از آدم

وای دقیقا عاشقشم یعنی . دیشب واسش کاکائو قلبی خریدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.