خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

اخه انقدر کار لازمه؟؟؟؟؟

سلا م و صد سلام . واقعا این حجم از خستگی اول صبح قابل درک نیست حالا سعی  میکنم یکم خودمو شارژ کنم و سرحال شم . شنبه تو شرکت بودم یهو یکم بیحال شدم سرم درد گرفت و دل درد مامان رفته بود خونه خالم ز زد که بیااینجا شبم با خاله دختر خالم بریم خونه داداشم پیش نی نی گولو که یکم مریضه . منم دوست نداشتم نه بیارم ولی دیدم خیلی حالم بده گفتم مامااااااااان من حال ندارم نمیام برنامه کلا کنسل شد رفتم دنبال مامان بعدش شوت شدم خونه یه حموم ابگرم گرفتم لباسامو پوشیدمو یکم چرت زدم بعدش مامان دستش درد نکنه یه سوپ داغ از خونه خالم اورده بود خوردمو خوب شدم .جلو تی وی دراز کشیدمو سریال دیدمو بعدش لالا. یکشنبه صبح اومدم شرکت کلی کار داشتم انجام دادمو بعدش یهو پیش خودم گفتم به خواهرم ز بزنم بیاد خونمون پیراشکی گوشت درست کنم . هیچی دیگه از دفتر شوت گاز رفتم تره بار خمیر پیراشکی و قارچ و جعفری و کاهو یسری وسایل خریدم رفتم خونه یکم کارای دفتر داداشمو انجام دادم و غذا درست کردمو باتا خواهر و مادر سه تایی خوردیمو سریال دیدیمو لالاااا. صبح دوشنبه  روز تعطیلیم بود بیدار شدمو موهامو مامان رنگ کرد رفتم دوش گرفتمو کیک درست کردم اخه شبش خونه برادر جانمان همگی برای شام  دعوت بودیم  کیک  پختم که شب ببرم اونجا پیش به سوی دندونپزشکی اونجام اقای دکتر 2 تا امپول دردناک به لثه بیگناه و بیچاره من زد و دوتا پر کردنی عمیق پر کرد  بعدش با کلی سر شدگی اومدم خونه تا رسیدم ساعت 5 بود همسر م هم رسیدو باهم یکم سوپ و پیراشکی از دیشب مونده خوردیمو کلی تشکر کرد ازم و کلی تعریف کرد منم خر کییییییییییییییفدیگه گفتیم بکم بخوابیم اومدیم بخوابیم درد لثه من گرف ومنم هی غررررر غررررررر که دکتر بیرحم . دو تا امپوووووووول وای لثه اموای لثههههههه ام اینا هم با ناله گفته میشد همسرم میخندید میگفت هی ناله کن عزیزم  خودتو خالی کنیه همچین همسر با درکی دارم . دیگه پاشدیم کیک خودم پزو برداشتیم پیش به سوی خانه برادر رفتیمو حالا من میگم کیک پختماااا همه ام شیرینی خریدن بابا خوب نخرید کیک من خورده نمیشه من بهم بر میخوره دیگه شامم قرمه سبزی زدیم عالی بود .و برگشتیم منزل ولالا صبح ساعت 9 بیدار شدم رفتم دفتر داداش هی میگفتم خونه میخوام لالا میخوام ولی دیگه رفتم اژانس گرفتم رفتمو تا هههههههههههشششت شب کار کردم داداش جانمان اومد  مامان ز زد که بیا خونه خواهر واسمون پیتزا درست کرده هیچی دیگه برادرمنو رسوند خونه خواهرو خودش رفت منم هی خواهر شوهر بازی دوست داشتم داداشمم بیاد دور هم باشیم  اونم هی میگفت زنم خونه اس  کلا دوست دارم این ما ههای اخری که خونه مامانم هستم همش دور هم باشیم ولی خوب دیگه برادرم واقعا نمیتونست بمونه خانومش خونه بود  . دیگه پیتزا در حد خفه کردن خودم خوردم. خیل عالی بود بعدشم اومدیم خونه و بیهوش شدم صبحم اومدم سر کار . راستی  از تاپسی غافل نشد قیمتاش واقعا عالیه . فررا با دوستای دبیرستانم دور همی داریم ناهار دارم فکر میکنم فردا چی بگم بپیچم نیام شرکت که طبیعی به نظر برسه دوستام ز زدن که اخر هفته بریم یه وری تفریحات عشق و حال طوری وولی  منو همسر تصمیم گرفتیم بریم دنبال کارای عروسی و خونه ولی تا دوستم گفت بریم تفریح میخواستم بگم اقااا لطفا از هفته بعد ولش کن این هفته رو ولی جلوی خودمو گرفتم یعنی تو هیچ شرایطی از تفریح نمیگذرم تا این حد ددری تشریف دارم . حتما میخوام جمعه صبح برم خرید اخه یه سری لوازم جینگولی واسه کادو ولنتاین همسر میخوام بخرم  ژاکت داره خوب پیش میره خدا کنه تموم شه راستی رنگ موهامم خیلی خوشگل شدفعلا بوس
نظرات 1 + ارسال نظر
آبگینه چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت 17:18 http://abginehman.blogfa.com

کی عروسیه به سلامتی؟
خوب میکنی کاراتو خردخرد انجام بده آخرش اذیت نشی

سال دیگه یا اردیبهشت یا تیر . ممنونم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.