خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

سال نو خونه ارزوها٢

سلام دوستان تا یادم نرفته عید رو تعریف کنم خوب تا اونجا گفتم که شنبه ٢٦ اسفند اومدیم خونه شام خوردیم یکشنبه ٢٧ ام صبح زود رفتم شرکت یکم کارارو کردم تا حدود٢ رفتم اتلیه عکاسى عروسیمون که نزدیکه دفترمونه عکس بزرگ که واسه سالن پذیرایى سفارش دادیم رو گرفتم و خیلى بزرگ بود فکر کنید تو صندوق عقب جا نشد گذاشتیم رو صندلى عقب کل عقب رو گرفته بود و خیلى خوشگل شد از اونجا سر راه رفتم مهد کودک پسر کوچولو داداشم واى فداش بشم عسلو اوردن میخواستم قورتش بدم یکم باهاش بازى کردم دادم به مربیش رفتم شرکت تا رسیدم ناهار خوردم خیلى گرسنه بودم و شروع کردم به کار تا حدودساعت ٥ عصر بعد با همکارم رفتیم  ارایشگاه ابروهامو برداشتم صورتمم وکس کردم تا حدود٧ طول کشید بعدش رفتم خونه شاهینم رفته بود به مامانش سر بزنه رسیدم خونه یادم نیست شام چى خوردیم و فیلم دیدیم و لالا.دوشنبه صبح که میشد ٢٨ اسفند میخواستم برم خونه مامانم که باهم بریم بهشت زهرا پیش بابا که تو راه بودم از شرکت قبلى که استعفام دادم زنگ زدن که کارت داریم منم اى حرص خوردم که خوب من ١ماه و نیم اونجا بودم خوب نباید یه نفر رو جاى من میاوردن که الان وقت منو شب عیدى نگیرن که گفتم حالا بزار من که سر کار نرفتم پاشم برم که اشتباه هم کردم حالا میگم چى شد بعدا.هیچى دیگه رفتیم بهشت زهرا پیش بابا گلدونم بردیم ابمیوه یه جعبه خریدم و یه جعبه هم کیک دادم دست مامان میخواستیم بریم سرخاک خاله و مادربزرگم که تو خود همون بهشت زهرا بین باغبونا و رفتگرا پخش کردیم که خیلى بهم چسبید وواقعا خیرات اینجورى بهم حس خوبى میده یکم نشستیم سر خاک مادربزرگمو بعدش برگشتیمو اومدیم پیتزا خوردیم  و مامان رو رسوندم خونه و رفتم شرکت قبلى یکم کارایى که داشتن رو انجام دادم تا حدودساعت٥/٣٠ .مامانم اومده بود خشکبار ایوب که اجیل بخره منم رفتم اونجا مامانم صف رو وایساده بود رفته بود تو منتظر من که رسیدم و اولین اجیل عید خونه ارزوها رو خریدم بعدش با مامانم رفتیم ماشین رو پارک کردیمو رفتیم ستارخان خرید من ماهى و ظرف هفت سین و  سمنو خریدمو مامان رو رسوندمو حدود٨/٣٠ رسیدم خونه که دیدم شاهین رسیده یکمم دمغ بود گفتم چى شده که متوجه شدم اقا اومده خونه دیده من نیستم یکم ناراحت شد ه ودوست داشته باهم بریم خرید که یکم نازشو کشیدمو اونم اوکى شد واسه شامم رشته پلو درست کردمو میز ناهارخورى رو گردگیرى کردمو هفت سین رو چیدم شامم خوردیمو نشستیم به فیلم دیدنو قلیون کشیدنو و خوراکى خورن تا حدود١بعدشم لالا و صبح بیدار شدیم یه صبحانه مفصل خوردیمو شروع کردم به تمیز کارو گازو هودو سینک رو شستم موهامو ریشه هاشو رنگ کردم جاروبرقى و تى هم زدیم شاهین رفت. گل شببو با یه گلدون خرید واسه هفت سین و رفتم حموم اومدم بیرون یه پیرن سفید بلند از ترکیه خریده بودم که گذاشته بودم عید تو خونه بپوشم اونم پوشیدمو پابندى که شاهین واسه روز زن برام خریده بود بستمو لاک زدم .یکم دراز کشیدم که خوابم برد حدود٦ بیدار شدم موهامو اتو کشیدم جلوشم فر کردم ارایش کردم نشستم سر هفت سین شاهینم لباس پوشیدو نشست روبروى من و واسه اولین سال براى تحویل سال باهم بودیم و خونه خودمو بود و بى نهایت حس خوبى داشتم ❤️.بعدش چندتا عکس انداختیم و با خانواده ها صحبت کردیم و رفتیم خونه مامانم که خواهرمینا و برادرمینا اونجا بودن خاله هام و دختر خالمم با شوهرش اومدو شام هم مامانم از بیرون سفارش داد و خوش گذشت تا حدود ١٢اونجا بودیمو بعدش میخواستیم بریم خونه مامان شاهین که شاهین گفت نمیخواد چون خوابیدن اخه فکر کنید قراربود روز 1 فروردین با خانواده شاهین باشیم منم گفتم پس 29 اسفند که همه خونه مامان من هستن خونه ماباشیم حالا شاهین گیر داد که باید خانوادمو ببینم اخر شب بریم منم گفتم اوکی ولی وقتی فرداش قرار بود پیش اونا باشیم دلیلی ندیدم زود بلند شم از خونه مامانم و تا وقتی همه بودن نشستن و به روی خودم نیوردم مامان شاهینم 12 زنگ زده به شاهین که ما داریم میخوابیم نیاید .. شاهینم یکم ناراحت شد . دیگه گذشت و حدود 1 اومدیم خونه و لالا . 4 شنبه 1 فروردین بود صبح بیدار شدیم شاهین رفت نون خرید منم صبحانه اماده کردم خوردیمو ارایش کردم رفتیم خونه دایی بزرگه شاهین هنوز کسی نرسیده بود نشستیمو مادر شوهرینا و خواهرشوهر رسیدن یکم نشستیم بعدش زندایی شاهین با پسراش رسیدن (دایی شاهین فوت کرده و زندایی و 2 تا پسرا باهم زندگی میکنن)دیگه یکم دیگه نشستیم تا حدود 2 شد بعدشم رفتیم خونه مادر بزرگ شاهین حدود ساعت 3 نشستیم حالا فکر کنید هیچ کدوم ناهار نخوردیم داشتیم غش میکردیم از خونه مادر بزرگ شاهین رفتیم خونه عموش اونجام نشستیم تا 5 همچنان ناهار نخورده به خانواده شاهین گفتم بریم خونه ما ناهار بخوریم اخه شامم خونه زندایی شاهین دعوت بودیم که گفتن نمیان یکم معذبن یعنی به راحتی نمیان خونه ما. دیگه منو شاهین اومدیم خونه سوسین تخم مرغ درست کردیمو خوردیمو خوابیدیم تا 7/30 شب بیدار شدیم حاضر شدیم رفتیم خونه زندایی واسه شام اونجام خوش گذشت شب اومدیم خونه نشستیم پای قلیون و تخمه و فیلم فرداش میشد 5 شنبه 2 فروردین که صبح بیدار شدیم رفتیم خونه مادرشوهر تو راه نونم خریدیمو رفتیم اونجا دورهم صبحانه بخوریم که البته پدر شوهر هیچوت نمیاد با ما بخوره و منو مادر شوهرو شاهین سه تایی خوردیم. یکم نشستیمو رفتیم واسه عیدی برای مادر شوهر سطل اشغال و جای دستمال ست خریده بودم که بهش دادمو پدر شوهرم به من 200 تومن عیدی داد بعدشم رفتیم خونه خواهر شوهر عبد دیدنی بکم نشستیمو گپ زدیمو واسه شامم دختر خالم واسه شام دعوتمون کرده بود .دیگه اومدیم خونه دوش گرفتم و یکم چرت زدمو بیدار شدم حاضر شدمو رفتیم خونه دختر خاله واسه عیدی ام واسه دختر خاله از این قوری ها که وارمر داره خریدم. رفتیم رسیدیم مامانمینا چون مهمون داشتن دیر رسیدن داداشمینام اومدنو خوش گذشت خداروشکر . شبم اومدیم خونه باز قلیون تخمه فیلم . اهان راستی خونه دختر خاله که بودیم همه رو اسه فردا شبش یعنی سوم خونمون دعوت کردم .روز سوم بیدار شدم رفتیم با شاهین تره بار صادقیه چون تره بار دم خونمون بسته بود میوه و کاهو و جوجه خریدیم اومدیم خونه سوپ گذاشتم سالادم درست کردم خونه رو هم مرتب کردیم با شاهین یکم دراز کشیدم دایی شاهین و خانونش اومدن خونمون عید دیدنی که  ساعتی نشستن ولی هرکاری کردم شام نموندن البته شام مامانیمینا و خالمینا میخواستن بیان ولی چون دایی و زندایی شاهین خیلی ماهن و ازشون خیلی خوشم میاد دوست داشتم بمونن که اونام میخواستن برن چند جا عید دیدنی و نموندن دیگه خواهریمنا اول رسیدن پسر کوچولو خواهرم واسم گل اورده بود یکم نشستن خالمینا و مامانمینا داداشمینام رسیدن خاله کوچیکمم رفته بودن خونه پدر شوهرش که اراک هست و توراه بودن که بیا ن منم دعوتش کردم ولی گفت معلوم نیست بیایم یا نه . شاهین رفت جوجه هارو درست کنه فیلم عروسی رو هم گذاشتیم دیدن شاهینم در حال جوجه درست کردن دیرینک داد به شوهر خواهرمو شوهر خالمو . شوهر دختر خالم اینام بهشون خوش گذشته مگه میومدن منم هی حرص میخوردم میگفتم بقبه گرسنه ان جوجه هارو بیار خلاصه انقدر اعصابم خورد شد اصلا  خوش نگذشت اون شب بهم دیگه خاله کوچیکمم رسید شام رو اوردیم وکیک بریدیمو حدود  همه رفتن دختر خالمو شوهرش یکم نشستن و گپ زدیم دیرتر رفتن .بعد از رفتن اونام باز برنامه هر شب فیلم تخمه قلیون و لالا . فرداش میشد شنبه  فروردین که مادر شوهرمینا و خواهر شوهر و مادر بزرگ شاهین و زنداییش رو دعوت کرده بودم . صبح بیدار شدم دیگه من نرفتم خرید شاهین رفت جوجه و یکم خوراکی خریدو   منم همه جا رو مرتب کردمودوش گرفتمو از شام دیشب مونده بود ناهارم خوردیمو یکم استراحت کردمو سوپم گذاشتم حدود 7 مادر شوهرینا رسیدنو شاهینم رفت که با باباش مامان بزرگشو بیارن اخه بنده خدا رو ویلچر هست و یکم سخته اوردنش دیگه اومدن دیدیم پرستارش هم اومده خیلی هم خانم مهربون و خوبیه مامان جون روز عید بهم عیدی داده بود دستش دردنکنه اونشبم یه روسری واسم اورد . دیگه شاهین جوجه رو اماده کرد منم سوپ رو کشیدم برنجم کشیدمو شام رو خوردیمو حدود 12 رفتن ماشین ظرفشویی رو یه دور خالی کردم باز چیدمو فیلم دیدیمو لالا . یکشنه 5 فروردین خونه عمه ام دعوت بودیم که پاگشامون کرده بود . صبح بیدار شدم یکم خونه رو مرتب کردم با مامانم تلفنی صحبت کردم قرار گذاشتیم عصری بریم خونه عموم عید دیدنی بعدش بریم خونه عمه برای شام زودتر در اومدیم رفتیم خونه عموم ما رسیدیم مامانممو خواهرمو داداشم رسیده بودن یکم نشستیم بعدش رفتیم خونه عمه . اهان سر راه یه گلدون پیتوش خوشگل واسه عمه خریدم . الان این عمه ام میشه مامان همون دختر عمه که گفتم نامزدش خیانت کرده گذاشته رفته . بنده خدا دختر عمه هم تنها بود فکر کنید تو عید که همه با نامزد یا شوهرشونن این تنهاس کلا تو این جور ایام انگار ادم بیشتر اذیت میشه البته که ما هیچ اشاره ای به نامزدش نکردیم ولی امیدوارم همه فامیل این مساله رو درک کرده باشن و نمک رو زخم بنده خدا نپاشن . هیچی دیگه نشستیمو پایتختم اونجا دیدیمو اومدیم خونه . عمه خیلی زحمت کشیده بود . دیگه اومدیمو بازم فیلمو لالا . دوشنبه داداشم دعوتمون کرده بود رستوران که مادر پدر شاهینم دعوت کرده بود حالا صبحش مادر شاهین زنگ زد خونه ما که اناهیتا جان داداشت دعوتمون کرده ولی زیاد حالم خوب نیست شاید نتونیم بیایم منم  بهم برخوردا ولی خودمو کنترل کردم هیچی نگفتم حالا فکر کنید رستورانی که داداشم دعوت کرده بود سمت فرمانیه بود یعنی  از خونه مادر شوهر  دقیقه پیاده راه بود حالا این همه جا میره ولی رستوران اونم سر کوچه نمیتونه بیاد. اهان راستی خواهر شوهرم دعوت نکردیم چون اون تاحالا کسی از خانواده منو نگفته دلیلی نداره داداش منم دعوتش کنه . حالا حس کردم چون دخترشو نگفتیم  ناراحت شده که اصلا واسم مهم نبود . گذشت حدود ظهر بود خیلی خیلی با ارامش به شاهین گفتم شاهین جان مامان خوششون نمیاد بیان ؟ شاهینم گفت چطوذ گفتم اخه همه جا میرن ولی اینجا که دم خونتون هست نمیان حتما خوشش نمیاد دیگه . شاهینم گفت چی بگم اناهیتا ... حالا گذشت حدود  2 ساعت بعد مادر شوهر زنگ زد که مامیام اخه به بابا گفتم گفته زشته وقتی دعوت کردن باید بریم . منم گفتم باشه . تو دلم گفتم یعنی خودت شعورت نمیرسه که باید بیای دیگه .عصری یکم زودتر رداومدیم رفتیم دم خونه مادر شوهر دنبالشون بعدشم رفتیم رستوران مامانمینا و خالیمنا همه اومده بودن رستوران موسیقی زنده داشت خوب بود خوش گذشت تا حدود 11 اونجا بودیمو مادر شوهرینا رو رسوندیمو اومدیم خونه بازم قلیون تخمه .فیلم . رسما معتاد شدیم رفت تو عیدی .سه شنبه 7 فروردین بیدار شدم فکر کنم شاهین رفته بود سرکار یادم نمیاد ولی اونروز رفتیم دنبال مامان سه تایی رفتیم خونه دختر خاله مامان عید دیدنی بعدشم رفتیم خونه خواهر شوهر شام . اونجا که بودم تو تلگرام قرار گذاشتیم با دوستام که فردا ناهارش دورهم جمع شیم دوستمون واسه ناهار دعوتمون کرد منم صبح بیدار شدم شاهینم رفته بود شرکار حاضر شدم تپسی گرفتم رفتم خونه دوستم ناهار اونجا بودمو یه دل سیر باهم دردودل کردیمو حسابی چسبید به شاهین گفتم بریم خونه عموم که گفت اوکی که زنگ زدم زنعموم گفت نیستیم . دیگه شاهین زنگ زد که خودم میام دنبالت اومدو تو راه بودیم پسر عموم زنگ زد که میایم خونتون عید دیدنی دختر عمومم قرار بود بیان دیگه رفتیم موز خریدیمو رفتیم خونه رو مرتب کردمو مهمونا رسیدن یکم نشستیمو گپ زدیم که عمومینا م اومدن نشستنو  بعد 1 ساعت همه رفتن با شاهین نشستیم به سریال دیدنو لالا . خیلی طولانی شد بقیه رو پست بعد .بووووس

سال نو خونه ارزوها1

سلام دوستاى عزیزم سال نوتون مبارک انشالله که سال جدید لبخند رولباى هممون باشه تا اخرش.❤️

خوب از تعریف کردنیها بگم که کلى حرف دارم.خوب تا اونجا گفتم اثاث کشى مامانم بود شب چهارشنبه سورى ولى نصف کارا مونده بود .چهارشنبه صبح بیدار شدم به مامانم زنگ زدم رفتیم شهروند و تره بار خرید کردیمو بعدش رفتیم دنبال گیره پرده و بعدش رفتیم خونه خواهرمم اومدو یکم کارارو کردیمو داداشمو خواهرم رفتن خونه قدیمى مامان ادامه وسایل رو باربرى اوردو باز شروع کردیم به جابجایى وسایل تا ٧/٣٠ عصر کار کردمو دیگه له بودم رفتم سمت خونه مادر شوهر که از چهارشنبه سورى که نرفته بودیم واسمون شام نگه داشته بود.رفتیمو شام خوردیمو اومدیم خونه.بیهوش شدم از خستگى.5شنبه صبح بیدار شدم رفتم خونه مامان باز بکوب کار کردیم با خواهر تا عصرى که شاهین اومد ظرفشویى و لباسشویى مامانو نصب کنه اهان اون روز٢٤ اسفند بود و همگى عروسى پسر یکى از دوستاى خانوادگیمون دعوت بودیم ولى انقدر داغون بود از کار که منو خواهرم گفتیم نمیایم هیچى. دیگه مامانمو داداشمینا رفتن عروسى منو شاهینم موندیم خونه مامانم تا ظرفشویى ولباسشویى رو شاهین نصب کنه که تا١١شب طول کشید که واسه شام مرغ خریدیمو اومدیم خونه باز بیهوش شدیم  جمعه صبح بیدار شدم فکر کنم ابگوشت گذاشتمو  کمدمو ریختم پایین و لباساى زمستونى رو جمع کردمو لباساى تابستونى رو چیدم تو کمدو کشو ها و کلى تمیزکارى کردمو شنبه صبح رفتم سرکار تا حدود٧ سر کار بودمو اومدم خونه رفتیم با شاهین شهروند حدود ٩ رسیدیم تا١١ خرید کردیم بن داشتیم .بعدش اومدیم خونه مامانم یه کار کوچیک مونده بود انجام دادیمو باز مرغ خریدیم اومدیم خونه.

اثاث کشی چهارشنبه سوری

سلام لله لهم از خستگی ولی دلم خواست بیام بنویسم جونم واستون بگه گفتم دختر خاله حامله شدو 22 بهمن تصمیم گرفتن عروسی تو اسفند برگزار بشه واسه ولنتاین با دوستامون قرار گداشتیم بریم باغ دوستمون تو کردان . صبح 5 شنبه25 بهمن با مامانمو خواهرمو برادرم رفتیم بهشت زهرا پیش بابا بعدشم رفتم خونه مامانمو شاهین اومد دنبالم رفتییم جوجه و تنقلات خریدیمو رفتیم خونه تن ماهی باز کردم برنجم گذاشتم خوردیمو دوش گرفتم موهامو سشوار کشیدمو دوستم اومد یکم نشستیم گپ زدیم بعدشم شوهرش اومد راه افتادیم سمت کردان شب ابگوشت گذاشتیمو پیسرا رفتن تو باغ اتیش روشن کنن و جوجه سیخ بزنن منودوستمم گپ زدیم حالا هی پسرا میومدن میگفتن بیاید بیاد ما هم یکم کارارو کردیم رفتیم تو باغ یهو از این ابشاریا روشن کردنو کیک گذاشته بودن  روش نوشته بود ولنتاین مبارک. دیگه حسابی سورپرایزمون کردن . موزیک گذاشتیمو نشستیم  قلیون و نوشیدنی ام بود تا حدود 12 شام خوردیمو لالا . حالا  تا صبح من لرزیدم از سرما کم مونده بود بخاری رو قورت بدم از سرما انقدر چسبیده بودمبهش . هیچی دیگه فردا صبحشم اوملت خوردیمو رفتیم تو باغ کنار اتیش پانتومیم بازی کردیمو حدود 4 ابگ.شتو خوردیمو برگشتیم . دیگه شام نخوردیمو تی وی دیدیمو لالا . شنبه نمیخواستم برم سرکار یادم نیشت چیکارا کردم فقط تو اون هفته رفتم دنبال لباس که  پیدا نکردم پنجشنبه همون  هفته فکر کنم 3 اسسفند میشد صبح بیدار شدم تپسی گرفتم رفتم ارایشگاه موهامو هایلایت 90 درصد روشن کردم ابروهامو برداشتم موهامو یه مدا=ل خوشگل سشوار کشید پاییناشم پیچید ماشین گرفتم رفتم خونه دوستم ک با بپه ها قرار گداشته بودیم بریم دیدن نی نی که تازه به دنیا اومده رفتمو خیلی خوش گذشت کادوشم دادیم تا حدود 6 که شاهین اومد دنبالم رفتیم خونه دختر خاله مادر شوهر که شام دعوت بودیمو خوش گذشت حدود 12 رفتیم خونه بیهوش شدیم  صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم به شاهین گفتم میخوای به همسرت لطف کنی منو میبری مزون لباس بخرم اونم گفت باشه اول رفتیم خونه مادر شوهر سر زدیم نزدیک مزون بود بعد رفتم نیاوران یه مزون بعدش پاسداران  بعدشم سعادت اباد اخرش خریدم اخه عروسی دختر خاله مختلط نیست و لی چون من مهمونی مختلط زیاد میرم دنبال ماکسی پوشیده بودم که خیلی کم پیدا میشه دیگه در اخر پیدا کردمو خریدم شاهینم خودش واسم خرید بگفت واسه عیدتمیخواستم خودم پولشو بدم چون شاهین زیاد این چند وقت خرج کرده بود بعد که دیدم اصرار میکنه گفتم بزار بده بدونه عروسی رفتن خرج داره از الان عادت کنه .والاااا. دیگه اومدیم خونه و شام هم لوبیا گذاشتم دورهمی دیدیمو لالا . هفته بعدم خبری نبود یادم نمیاد چیکارا کردم تا هفته بعدش. راستی 1 اسفنذ کلا خونه تکونی کردمو تمیز کار اومد همه دیوارارو شستو فقط یه خورده کاری مونده که دارم کم کم میکنم . اهان 14 اسفند دوشنبه بود که صبح رفتم دنبال مامانمو بعدشم خواهرم که رفتیم ارایشگاه موهامو یه =شینیون خیلی ساده کردمو خالمم اونجا بود خواهرمو ماماممم موهاشونو درست کردنو بعدش اومدم خونه یکم خونه رو تمیز کردمو ارایش کردمو رفتیم عروسی دختر خاله خوب بود خداروشکر بعدشم رفتیم خونه مادر شوهرش گذاشتیمش و اومدیم اخه دختر خاله نه خونشون اماده بود نه جهازش یعنی عروس داماد خونه نداشتن. فرداشم رفتم خونه مامانم ماشینو گذاشتمو با مترو با مامانم رفتیم بازار مامان پرده خرید راستی مامانم خونه جدید رو پیدا کرد خداروشکر و پرده سفارش دادیمو منم خورده ریز خرید کردم اومدیم خونه ماشینمو برداشتم اومدم خونه . واسه شام کوکو سبزی گذاشتمو شاهین اومد خوردیمو لالا چهارشنبه رفتم دفتر کارامو کردم تا 6 دفتر بودم بعدش رفتم سرراه شاهینو برداشتم رفتم خونه مادر شوهر شام اونجا بودیمو بعدشم خونه . 5 شنبه صبح بیدار شدم صبحانه خوردم شوت شدم  خونه خواهرم . خواهرمو برداشتم رفتیم کارتن گرفتیم رفتیم خونه مامان . خالمم اومد همه وسایلارو جمع کردیم تا حدود 7 عصر شاهینم کیک خرید به مناسبت روز مادرو اومد داداشمینام اومدن یکم نشستیمو اومدیم خونه شامم  کباب خریدیم اوریدم خونه شاهینم بهم یع پا بند داد واسه روز زن .جمعه بیدار شدم شاهین رفت باغشون منم رفتم خونه مامانم وسایل بردیم خونه جدید واسه تمیز کاری و اومدم خونه خودمون شاهین هنوز نیومده بود . منم سریع قیمه بار گذاشتمو رفتم کمد شاهینو ریختم تمیز کنم شاهینم رسیدو 3/4 ساعتی طول کشیدو خداروشکر اونجام تموم شدو شام خوردیمو تی وی دیدیم  و لالا . شنبه ام رفتم شرکت اومدم خونه حدود 6 رسیدم ماکارونی گذاشتمو دستشویی رو شستم سالاد درست کردمو شاهین اومد شام خوردیمو فیلم نقطه کور رو دیدم به نظرم خیلی قشنگ بود و حرف جدید ی واسه گفتن داشت . دیگه خوابیدیمو یکشنبه صبح مامانم ازمایش داشت بهش گفتم ناهار بیا خونه من که اومدو باقالی قاتوق درست کردمو خوردیمو فیلم عروسیو دید خواهرمم عصری اومدو اونم فیلمو دیدو بعدشم رفتیم خونهدجدید مامان یسری لوازم بریدمو با شاهین رفتیم جیگرکی یکمم تو مغاز ه ها دور زدیمو اومدیم خونه 2 شنبه رفتم شرکن تا 7 شب دفتر بودمو بعدش رفتم خونه به شاهین گفتم بیا پایین رفتیم خونه مامانو وسایلو برداشتیم رفتیم خونه مامان یکم دریل کاری بود که شاهین انجام دادو مامانو گداشتیمو اومدیم خونه . امروزم صبح رفتم شرکت قبلی کارم داشتن حالا من میگم امروز مامانم اثاث کشی داره باید برم مگه این مدیرمون شعورش میرسه ممنو تا 12 نگه داشت بعدش رفتم مدارک رو دادمو به مامانم بعد رفتم خونه جدید با خواهرم بالاذسر کارگر بودیمو تا 3 که خاور رسید با مامانو خالمو شوهر خواهرم شروع کردیم به چیدن تا ساعت 9 . بعدشم رفتیم ترقه بازی الانم رسیدم خونه شاهینم هنوز نرسیده خونه دارم بیهو ش میشم برم تا نمردم.

گفتم منو یادتون نره

سلام واى بچه ها خیلى تنبل شدم انقدر نمینویسم یادم میره باید زود زود بیام.خوب  از هفته پیش تعریف کنم .٢١بهمن شنبه صبح بیدار شدم خونه بودم باید میرفتم اداره کار یه کار ادارى داشتم  هم اسنپ درخواست دادم هم تپسى اصلا ماشین  نمیومد تا اخر بعدنیم ساعت ماشین اومد رفتم کارمو انجام دادمو یکم پیاده روى کردم رفتم کتابفروشى یه دورى زدمو کتاب خریدم اهان راستى روز قبلشو یادم اومد جمعه ٢٠ بهمن شاهین رفت البوم عکساى عروسى و فیلم رو گرفت که خیلى خوشگل شده بود تا رسید خونه ناهار خوردیمو رفتیم خونه مامانمینا حدود ساعت٤ عصر بود یه عکسم واسه مامانم بزرگ کرده بودم بنده خدا همش میگفت واسه من فیلم و عکس بگیرید عکسشو دادم خیلى خوشش اومد خواهرمینام اومدن همگى با ماشین خواهرمینا رفتیم  خونه عموم داداشمو خانومشو فینگیلى هم اومدن یکم نشستیم بلند شدیم داداشمینا که خونه پدر خانومش دعوت بودن منو شاهینو مامان و خواهرمو همسرشو پسرش رفتیم رستوران شام خوردیمو ارمدیم دم خونه مامانم ماشینو برداشتیم اومدیم خونه.فیلم عروسیمونو باز دیدیمو نشستیم به گپ زدن شنبه ام که تازنصفه تعریف کردم بعدشم رفتم خونه مامانم زنگ زد بیا ایجا ولى دوستامون قرار بود شب بیان خونمون رفتم خونه ناهار خوردم یکم استراحت کردم خونه رو تمیز کردمو کیک شکلاتى پختم اخه تولد یکى از دوستامون بود میخواستیم سورپرایز بشه شاهینم زود اومد خونه فرداشم که تعطیل بودمیدونستم دوستام بیان خیلى میشینن به شاهین گفتم برو بخواب خودمم واسه شام همبرگر اماده کردم دوش گرفتم  شاهین بیدار شد خوردیمو جمع کردیم دوستامون اومدن حالا جلو در وایسادیم با کیک و شمع هاى روشن دوستمون خیلى غافلگیر شد اومدن نشستنو گپ زدیمو قلیون کشیدیمو تا حدود ٢رفتن ماهم بیهوش شدیم ٢٢بهمن صبح بیدار شدیم منو انگار کتک زده بودن بعد صبحانه همینجورى لش کردم رو زمین جلو تى وى یهو مامانم تو تلگرام پیام داد اناهیتا اماده شو عروسى دختر خالته حالا مرضوع چیه همون دختر خالم که تو پستاى قبل توضیح دادم ماجراهاشو با دوست پسر

ش و اینکه  شهریور ماه همین امسال بعد کلى داستان عقد کردن و به همه اعلام کردن قراره٢سال عقد کرده باشن حالا حامله شده و نامزدش به خانوادش گفته اونام زنگ زدن به خاله من موضوع رو گفتن و خاله من شهید کرده خودشو انقدر گریه کرده مامان منم ارومش کرده و طى جلسه اى با خانواده همسرش قرار شده عروسى همین ماه باشه .ماهم که افتادیم دنبال لباس و فرتى بازى.حالا این پسر رو على الحساب گذاشتم در جریان باشید بقیه رو مینویسم.بووووس

خدایا شکرت

خیلی از ما بعضی وقتا افسرده و بی حوصله میشیم همش تو ذهنمون فکرای منفی داریم من جز اون دسته هستم که تازگیا زیاد اینجوری میشم و دارم کلا برنامه زنذگیمو تغییر میدم چون بدون ارامش و خواب خوب و حس مثبت پول هیچ ارزشی نداره خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم از یکی از شرکت هایی که کار میکنم استعفا بدم و تایم بیشتری واسه خودم و کارایی که دوست دارم بزارم . من 19 دی ماه 96 استعفام رو نوشتم یسری صحبت بین من و مدیرمون پیش اومد که اصرار داشت بمونم ولی خوب منم بهش گفتم نیرو ی کار زیاده و چیزی از دست نمیدی یکی دیگه میاد پشت میز من میشینه و کارمو انجام میده حالا بگذریم گه حرفمون طولانی شد و من به هیچ وجه زیربار موضوع نرفتم که فعلا بمونم چون تصمیمم رو قطعی گرفتم .یه دونه شرکت برم بهتره چون هم بیشتر واسه خودم وقت میزارم هم تمرکزم رو کارم بیشتره . خوب از روزانه ها بخوام بگم خیلی زیاده ولی مهماش رومیگم 28 دی صبح ساعت 5 با پسر عموم و خامومش با یه ماشین رفتیم سمت رامسر حدود 10 رسیدیم من کار اداری داشتم انجام دادم رفتیم یکم عکس انداختیم و پیش به سوی جایی واسه اجاره کردن تصمیم گرفتیم تو یه روستا جا بگیریم تا هم تنوعی باشه هم ریلکس بشیم رفتیم تو یه روستا به اسم جنت رودبار که فکر کنید ما تو ماشین ریلکس با گرمای بخاری نشستیم  فقط میدیم برف اطراف هرچی جلوتر میریم بیشتر میشه بعد یهو خانوم پسر عموم گفت بچه ها  به نظرم اینجا ییلاقی هست و کسی تو اواخر دی اینجا نمیاد هیچی دیگه ما هم همه تو ذهنمون میدونستیم سرده ولی انگارکسی جرات نداشت بگه بریم تا رسدیمو از یه اقایی پرسیدم خونه اجاره میدن اونم مارو به یه خانومی معرفی کرد از این خانومای روستایی رفتیم پیشش بهمون 3 تا خونه نشون دادکه چسیده بودن بهم . شاهین گفت بچه ها بریم باز جایی ببینیم . پسر عموم گفت اینجا بمونیم صبح بریم یهجا دیگه جا بگیریم . منم تو یه عمل انتحاری تو ذهنم گفتم اناهیتا اینا نمیتونن تصمیم بگیرن نمیتونن درک کنن اومدیم یه جا که داریم یخ میزنیم و فقط باید بریم بچسبیم به بخاری و اصلا از طبیعت نمیتونیم لذت ببریم تازه خانم پسر عموم میگفت با این سرما اگر خونمون تا شب گرم نشه چی . هچی دیگه نشستیم تو ماشین گفتم بچه ها گوش کنید درسته 1/30ساعت راه اومدیم تا به اینجا برسیم ولی قبول کنید اینجا موندن اشتباه محضه سرده و زیبایی واسه ما نداره چون باید همش تو خونه زیر لحاف باشیم و من دلم نمیخواد همه وسایلو پهن کنیم بعدش تازه فردا جمع کنیم بریم دنبال جای دیگه اینجا تا دریا و جای گشتنی هم فاصله داره و اصلا نمیتونیم تفریح کنیم و بقیه گفتن اوکی و برگشتیم رفتیم یه روستا به اسم سرولات که من از سری قبل تو ذهنم بود و خیلی راحت چندتا ویلا پیدا کردیم با قیمت مناسب که پسرا رفتن یکیشو دیدن هم ویو خوب بود هم تمیز بود که گرفتیمو وسایل روبردیم تو هوا عالی بود و منظره روستا محشر . حالا فکر کنید برای صبحانه من تخم مرغ و پنیر برداشتم که تو راه خوردیم حدود 8 صبح تا 4 عصر هیچی نخوردیم تا رسیدیم ویلا خانوم پسر عموم الویه درست کرده بود حمله کردیم رو غذا خوردیمو منو شاهین رفتیم تو یه اتاق پسر عموم و خانومشم یه اتاق  دیگه چپه شدیم تا حدود 8 شب بیدار شدیم به مامانم زنگ زدم یکم گپ زدیم پسرا گفتن شام با ما منو خانوم پسر عمومم رفتیم تو تراس نشستیم روبرومو یه چنگل خیلی خوشگل بود البته شب بود و تاریک بود ولی از هوای خوب و سکوت لذت بردیم یکم گپ زدیو پسرا گفتن شام حاضره رفتیم نشستیم شام خوردیمو شروع کردیم به بازی تا حدود 1 شب خیلی خوش گذشت بعدشم لالا صبح بیدار شدم دیدم شاهین نیست زنگ زدم گفت اومدم نون بخرم منم پاشدم همونو رفتم تو تراس وای منظره و هوا عالی بود تنها چندد قیقه ای نشستم ریلکس کردم شاهینم اومد پیشم نشستیمو تا بچه ها بیدار شدن بساط صبحانه روتو بالکن چیدیمو خوردیمو حاضر شدیم رفتیم ساحل یکم نشستیمو بعد رفتیم جنگل دوهزار سه هزار یه جای خلوت پیدا کردیم زیر انداز پیدا کردیم وای دراز کشیدم چشمامو بستم خیلی خوب بود اونجا خیلی .من بعد از کلی بهم ریختگی روحی فقط فکر جای اروم و ریلکس بودم که خداروشکر تواین سفر خیلی ارامش گرفتم دیگه یه نسکافه خوردیمو کلی عکسای خوشگل انداختیم اومدیم رفتیم رستوران ناهار خوردیمو برگشتیم ویلا رسیدیم رفتم یه دوش گرفتمو دراز کشیدیم ا حدود ساعت 7/8 بلند شدیم بازی کردیمومیوه خوردیم تا 12 بعدشم لالا که صبح بیایم تهران بیدار شدیمو صبحانه خوردیم اراه افتادیم تو راه یه جا وایسادیم سیر ترشی و مواد مرغ شکم پر و لواشک خریدیم بعدشم وایسادیم ماهی سفید واسه خودم و مامانم خردیدیم و راه افتادیم حدود 5 رسیدیم .بچه ها از پارکینگ ما ماشینشون رو برداشتن رفتن منو شاهینم وسایل رو جابجا کردیم شاهین دوش گرفت منم دوش گرفتم ماهی مامانمو خودمو بسته کردم . سبزی پل با ماهی ام درست کردمو خوردیمو لالا . فرداش رفتم شرکت شبشم رفتیم خونه مامانم اینا شام اونجا بودیم دوشنبه ام رفتم دفتر بعدشم اومدم خونه سه شنبه چهارشنبه ام اتفاقی نیوفتاد 5 شنبه صبح بیدار شدم خونه رو مرتب کردم رفتم خونه مامانم . با مامانمو خواهرمو پسرشو داداشمو پسر کوچولو رفتیم پارک پردیسان بعدشم رفتیم فرحزاد ناهار خوردیمو بعدشم خونه من ماشینمو برداشتم رفتم خونه  ارزوهاتو راهم یه گل واسه شاهین خریدم. رسیدم خونه دیدم خوابه بیدار شدو یکم گپ زدیم حالا فکر کنید شام خونه خواهر شاهین دعوت بودیمو منم گفتم یکم بخوابم شاهین گفت مثل اینکه فامیلمون گفتن زود میان (ما و مادر شوهر اینا و دایی شاهین با یکی دیگه از فامیلاشون دعوت بودیم) ما هم یهجوری بریم 6 اونجا باشیم  منم گفتم مهمونی شام کی 6 میره شاهینم یهو گوشی رو برداشت زنگ زد به مامانش مامانش گفت ما 6/6/30 اونجایم منم مخواستم بگم به چه که بقیه کی میان (حالا انقدر این شاهین عجوله ما همه جا زود میریم مثلا میریم خونه مادر شوهر ما خونمون 1 ساعت فاصله داره میرسیم ولی خواهرش که 10 مین فاصله داره بعد ما میاد)میخواستم بگم همه جا ما نفر اول میرسیم حالا یه بار بقیه زود بیان ولی تو دلم گفتم لال شو اناهیتا تا جنگ نشه . اخرم یکم حرفمون شد ولی جزئی بود منم دوش گرفتم موهامو اتو کردم ارایش کردم رفتیم حدود 7/30 رسیدیم تا 1 اونجا بودیم و برگشتیم خونه و لالا . جمعه هم رفتیم شلف خریدیم بالاخره یعنی سفارش دادیم تا اماده بشه بعدشم اومدیم خونه قبل رفتن ابگوشت گذاشته بودم خوردیمو فیلم دیدیم ولالا. شنبه صبح واسه صبحانه رفتم خونه مامانم راستی مامانم داره خونشو عوض میکنه رصبحانه خوردمو رفتیم بنگاه یهکاری داشت بعدش رفتیم یه خونه دیدیمو مامانو رسوندم اومدم خونه دوش گرفتم بعدش دوست صمیمی دوران دانشگاهم اومد خونمون و به مدت 4 ساعت فقط حرف زدیم بعدش شاهین اومدو یکمم سه تایی گپ زدیمو دوستم حدود 7 رفت منم پراشکی گوشت درست کردمو میوه خوردیمو فیلم دیدمو لالا یکشنبه ام بیدار شدم دیدم همه جا سفیده وای چقدر خوب بود ساعت 10 پیاده رفتم شرکت تو روح مدیرمون که تعطیل نکردتا 2شرکت بودمو بعدش باز پیاده رفتم خونه توراه یه پفک نمکی ام واسه خودم جایزه خریدم رفتم سرویس بهداشتی رو حساب شستمو دوش گرفتمو ماهی با سبزی پلو درست کردمو منتظر شاهین شدم اونم اومدو یکم گپ زدیم فیلم دیدیمو برنامه ریزی کردیم فرداش باهم بریم سرکار چون من دفتر برادرم میخواستم برم صبحش بدار شدیمو صبحانه تخم مرغ عسلی خوردیمو رفتیم بیرون حالا مگه ماشین از پارکینگ در میومد خودمونو کشتیم تا بالاخره اومدیم بیرون تا حدود 6 دفتر بودمو شاهینم رفت به مامانش سر بزنه که به چشمش اون روز امپول زده بود  اومد دم دفتر چون ماشین پیش من بود رفتیم خونه تا رسیدیم عدسی گذاشتمو فیلم دیدیم باز کلا خونه ما مثل سینماس بعدشم لالا فرداش رفتتم شرکت بعدش ساعت 2 رفتم خونه مامانم پیش مامانم بودم تا عصر که خواهرمینا با شاهینم اومدنو خوب بود شام خوردیمو رفتیم ساعت 8 دوتا خونه ببینیم واسه مامان . که اونم یکم مشکل داشتتو اوکی نشد مامانم با خواهرمینا رفت منو شاهینم اومدیم خونه و لالا . چهارشنبه خیلی شلوغ بودم صبح بیدار شدم اومدم شرکت تا حدود 2/30 شرکت بودم بعدش شریک برادرم زنگ زد یه جلسه اونور داشتیم که من باید میرفتم حتما شامم خونه مادر شوهر دعوت بودیمو بعدشم قرار بود بریم خونه دوستامون . هچی دیگه 2/30 رفتم خونه لباس عوض کردم ارایش کردم ماشینو برداشتم رفتم گاندی دفتر برادرم اونجام باز تولد بود باز کیک خوردیمو4 رفتم تو جلسه تا 6 بعدش شاهین اومد سر گاندی ساعت 7 رفتم برش داشتم  رفتیم خونه مادر شوهر خواهر شوهر با دخترشم بودن که دخترش  یهو شروع کرد به سرفه و بدن  درد که با پدر شوهر رفتن دکتر منو مادرشوهرم نشستیم به البوم دیدنو دردودل کردن تا اومدنو شام خوردیمو رفتیم خونه دوستامون اونجام نشستیم به گپ زدنو قلیون کشیدن تا 2 شب که دیگه شوت شدیم خونه شاهین بنده خدا صبح زود رفت سرکار منم بیدار شدمو یکم لند کردم بعدش احتیاج داشتم خونه باشم گردگیری کردمو لباسشویی رو روشن کردمو خونه رو مرتب کردمو جارو برقی  کشیدم و 3 دور طی زدمو گازو هودو سینک رو شستمو دوش گرفتمو یکم گوشی بازی کردمو لالا . بیدار شدم میگو درست کردم واسه شام شاهین حدود 7 رسید خونه رفت خوابید منم  دیگه شام اماده کردمو میزو چیدمو بیدارش کردم فیلم دیدیمو دورهمی دیدم که مهمونش خداداد عزیز ی بود من خیلی خوشم میاد ازش و منتظر بودم پخش بشه از عصریش حالا شاهین یهو گفت قلیون بکشیم ما اصلا خونمون قلیون درست نمیکنیم ولی دیگه اون روز درست کردیم خیلی کشیدیم من سرم درد گرفت ژلوفن خوردم و با شاهین قرار گذاشتیم دیگه خونمون قلیون درست  نکنیم والا خودازاری نداریم که دیگه خوابیدیمو بیدار شدیم ساعت چند ساعت 11بله تا 11 خوابیدیم بیدار شدیم صبحانه تخم مرغ خرما خوردیمو شاهین میخواست بره دریل مامانشینا که دست ما بود رو بده که رفتو منم یکم جمع و جور کردمو نشستم پای لب تابم کارامو کردم شاهین گفت من غذا میخرم میارم که دیگه تا برگرده ساعت شد3 اومدو یکم کارامو کردمو حدود 5 ناهار استیک مورد علاقه منو خوردیمو قسمت اول شهرزاد رو دیدیدم بعدشم فیلم 5 ستاره رودیدین که معمولی بودو بعدشم دورهمی که داریوش فرهنگ بود زیاد خوشم نیومدو لالا شنبه ام طبق برنامه تره بار رفتم که داشتم له میشدم انقدر بار داشتمو بعدشم خونه مادر باز با مامان خونه دیدیم که حوب نبودو بعدشم مامانو گذاشتم خونه خاله که مهمونی دوره ای داشتن منم رفتم خونه فیلم درباره الی رودیدم که خیلی قشنگ بود شامم مرغ گذاشتمو لالا . ببخشید دیر کردم روحیم زیاد خوب نبود ولی دارم بهتر میشم میخوام کتاب از حال بد به حال خوب رو بگیرم و بخونم با دوستم قرار گذاشتم هفته ای 1/2 روز بریم پارک بدوییم که ریلکس بشم شمام واسم دعا کنید راستی شبا خیلی بد میخوابیدم ولی دارم دمنوش میخورم یکم بهترشده .بووووووووووس