خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

یکم بنویسم تا یادم هست

سلام خوب کاملا افتادم رو دور نوشتن و زود زود نوشتن خیلی حس خوبی هم همه چی یادمه هم وقت میکنم دو کلوم باهم بحرفیم . خوب تا هفته پیش سه شنبه نوشتم 4 شنبه 24 مردادمامانم وقت دندونپزشکی داشت که تقریبا نزدیک خونه ما هست بهش  گفتم پاشو بیا خونه ما ناهار گفت نمیام تو بیا منم میخواستم مامانم بیاد چون همش ما میریم اون بنده خدا پذیرایی میکنه خسته میشه حالا هی اصرار اونم میگه نه درست نیست من هی ببیام تو بیا اخرم ازش ناراحت شدم که بعدش با شاهین حرف زدم بهش گفتم اونم زنگ زده بود به مامانم دیگه مامانم راضی شدو به داداشمم زنگ زدم که پیام داد تو جلسه ام  منم پیام دادم پاشو ناهار بیا گفت اوکی میام حدود 11 بود اهان به خواهرمم گفتم ولی چون پسرش کلاس فوتبال داشت نمیشد بیاد دیگه حدود 11 زدم بیرونو رفتم تره بار خرید کردم واسه مامانم چند مدل میوه خریدمو رفتم دنبال مامانم برش داشتم اومدیم خونمون قبل از بیرون لباسشویی رو روشن کرده بودم گوشتم بیرون گذاشته بودم دیگه تا رسیدم دست به کار شدم لباسها رو پهن کردم کباب تابه ای با سس گوجه درست کردم برنجم کتع کردم میوه ام شستمو اماده کردم تا داداشم برشه بخوایم ناهار بخوریم شد  دیگه خوردیمو بعدشم نشستیم به نهننگ عنبر دیدن البته من دیده بودم ولی داداشم ندیده بود دیگه یکم گپ زدیمو حدود6 مامانمو داداشم رفتن دندونپزشکی منم حاضر شدمو رفتم خونه مادر شوهر  . مامان شاهین وقت دکتر داشت واسه همین شاهین رفته بود برده بودتش و از همونجام با مامانش رفته بود اونجا دیگه رفتمو خواهر شاهینو دحترشم بودن دیگه تا رسیدم خواهر شاهین هی گفت وای خسته ام داشت گرد گیری ام میکرد گفت اره از صبح بیرون بودم حالا مثلا رفته بود 2 سری خرید خونه داشت خودشو میکشت میخواستم بگم شانس اوردی سر کار نمیری وگرنه فکرکنم این مارو جر میداد چون خسته میشد دیگه شاهین تو اتاق خواب بود رفتم باهاش سلام و احوالپرسی کردمو به خواهر شاهین گفتم کار داری بگو من کمک کنم دیگه سبزی شستمو حالا کار خاصی ام نبود شامم چون مادر شوهر خونه خریده میخواست مهمون کنه از بیرون بگیره دیگه یکم  کمک کردمو نشستم خواهر شوهرم شروع کرد یخچال و تمیز کردن  دیگه حدود 9 پسر دایی مادر شوهرم که المان زندگی میکنن اومدن ایران واسه سر زدن به بقیه یه سر اومدنو نشستنو حدود 10 هم رفتن  ماهم غذا مونو خوردیمو اومدیم خونه دیگه خوابیدیمو 5 شنبه صبح بیدار شدیمو شاهین رفت نون خریدو صبحانه خوردیمو  شاهین بالکن رو شستو منم خونه رو مرتب کردمو اشپزخونه رو تمیز کردمو غذام یکم تو یخچال داشتیم همونو خوردیمو فرار از زندان دیدییمو ظهرم 1/2 ساعت خوابیدیم واسه شام با دوستامون قرار داشتیم بریم فشم رستوران پدر سالار دیگه حدود 7 از خونه دراومدیمو رفتیم دنبال دوستامون برشون داشتیم رفتیم رستوران شام خوردیمو بعدشم رفتیم خونه دوستامون به صرف قلیان و چایی دیگه یه فیلم کمدی ام گذاشتن دیدیمو یکمم ورق بازی کردیمو ساعت 2 شب در حال بیهوشی بودیم اومدیم خونه و لالا . جمعه صبح بیدار شدیم  برنامه ای نداشتیم پاشدیم یکم ول چرخیدیم تو خونه باز فرار از زندان تا دیددیم و لش کردیم  نهارم زرشک پلو با مرغ گذاشتم که البته فکر کنم 5 خوردیم تا عصر که داداشم زنگ زد به شاهین که میاید بریم پارک پیاده روی شاهینم گفت اوکی حالا دیدید ادم هی خونه میمونه تنبل میشه دقیقا همین بود حس تکون خوردن نداشتیم و لی رفتیمو  خوب بود یکم هوا خوردیمو قدم زدیمو مامانم و داداشمو خامومشو پسرشم اومدن دیگه حدود 10/30 اومدیم 11 خونه بودیم یکم خندوانه دیدیمو لالا شنبه صبح زود بیدار شدم اومدم شرکت تا حدود 6/30 شررکت بودمو بعدش رفتم داروخانه ئ=دنبال قرص مامانمو بعدشم رفتم دندونپزشکی که جلسه اخر بود و جرم گیری کرد بعدشم رفتم تره بار خریدو بعدشم خونه شامم همبرگر خوردیمو دلدادگان دیدیدمو لالا خوب الان شرکتم دارم میرم خونه بقیه اش بعدا.فعلااااااا.بای 

نیمه دوم مرداد خوش قولمااا

سلام علیکم خوب قول داده بودم که بنویسم اگر پست قبل رو نخوندید بخونید تقریبا 2 تا پشت سر گذاشتم تا به روز شم دیگه واقعا تند تند بیام .خوب تا 4 شنبه 17 مرداد نوشتم خوب ویلای مادر شوهر بودیمو شب خوابیدیم شاهین کار بانکی داشت که 7/30 صبح پاشد رفت کارشو کرد اومد تازگیا لوازم سرم و شامپو رنگ مو خریده بودم که شده بود حدود 400 تومن شاهینم اومد 250 داد گفت پول وسایلات خوب نمدوننست چقدر شده منم حرفی نزدم البته من این اخلاق رو دارم که خیلی مستقلم و به سختی حتی از همسرم پول میگیرم حالا نمیدونم خوبه یا بد ولی خوب همینم دیگه که دارم رو خودم کار میکنم وقتی اصرار میکنه منم بگیرم خوب خانومایی که سر کار میرن نمیدونم چجوری هستن ولی من درست یا غلط خیلی خرجا مثل لباس . ارایشگاه .خرجای شخصی یا بعضی وقتا خرید خونه رو از حقوق خودم میدم که شاهین یه سری وقتا میاد و بهم میده و به نظرم باید ازش بگیرم چون واقعا یه زن خودش عادت میده مرد رو به اینکه چقدر هزینه داره .حالا بگذریم اشاهین کار بانکیشو انجام دادو پولم گرفته بود که اورد دادو دیگه بیدار شدیم رفتیم صبحانه حاضر کردیم تو باغ خوردیمو منو شاهین حاضر شدیم برگشتیم که تو راهم لوبیا سبزو خیار خریدیم بعدشم از تره بار یکم شاهین خرید کردو منم تو ماشین نشستم بادوستم تلفن حرف زدمو اومدیم خونه  حالا فکر کنید خریدای شهروند دیروزمم که رفته بودم پشت ماشین بود دوتایی اوردیم بالا و جابجا کردیمو منم گردن دراوردم از فریزر گذاشتمو اشپزخونه رو مرتب کردم از اون ور دوستمم زنگ زد واسه یکشنبه اش قرار پارک ابی گذاشتیم که این دوستم گفت فکر نکنم بتونم بیام چون 2 قلو داره و واقعا سخته جایی بزارتشون جارو برقی  و طی هم زدمو شاهینم دوش گرفت لوبیا ها رو خورد کردو منم دوش گرفتمو یکم دراز کشیدم شاهینم خوابیدو حدود 4 بیدار شد باقالی پلو رو هم دم انداختمو حدود 5 ناهار خوردیمو جمع کردیم نشستیم به فر ار از زندان دیدن تا حدود 9 شب دیگه لباس عوض کردیمو دوستامون 10/30 رسیدن نشستیم به گپ زدنو قلیون و بازی کردن  تا حدود 3 که رفتن ما هم 4 خوابیدیم جمعه صبح بیدار شدیم حدود 11 بود شاهین رفت نون خرید صبحانه املت خوردیمو ناهارم ابگوشت گذاشتم خونه رو مرتب کردم کمدمم ریختم تمیز کردمو باز نشستیم به فر ار از زندان دیدن که یعنی رسما معتاد شدیما تا 5 بعد از ظهر که ابگوشت خوردیم که به نظرم اصلا جالب نشده بود دیگه جمع کردیم یه چرتی زدیمو شب با مامانمینا و خالمینا قرار پارک داشتیم که پسر عموم پیام داد بریم بیرون که بهش گفتم نیستیمو افتاد یه وقت دیگه رفتیم پارک که خیلی شلوغ و تاریک بود و من واقعا به این نتیجه رسیدم اخره هفته پارک رفتن اشتباهه که خوب طبق معمول داداشم گیر داده بود و رفتیم حدود 12 برگشتیمو بیهو شدیم شنبه یعنی با بدبختی بیدار شدما رفتم شرکت که جلسه شنبه صبحمون تشکیل نشد ولی کار زیاد داشتم تا 7 موندمو 7 رفتم سمت خونه مامانم که میدونستنم خونه نیست رفتم پارک سر خیابون که دیدمشو داداشمم اومدو رفتیم نشستیم رو نیمکت یکم گپ زدیمو داداشم رفت منو مامانمم رفتیم داروخانه بغل پارک امپول ویتامین خریدیم همونجام زدیم اهان یادتونه گفتم جمعه قرار پارک ابی گذاشتیم من یهو شنبه عصر پ شدم ولی واسه من 3 روز اول چند قطره اس ولی همون جا تامپونم خریدم که خیالم راحت باشه و مامانو رسوندمو برگشتم خونه سر راه یه دسته گل رز سفید واسه شاهین خریدمو اومدم خونه شام گوشت کوبیده ابگوشت با  یکم با قالی پلو داشتیم که تن ماهی هم گذاشتیمو من پریدم حموم  اومدم شام خوردیمو سریال دلدادگان کانال 3 رو دیددیو لالا حالا مگه من خوابم میبرد به زور فکر کنم 2خوابیدمو  صبح بیدار شدم کاپوچینو با شیرینی خوردمو مایومو پوشیدمو روشم لباسم رفتم پارک ابی که یه تیکه اشتباه رفتمو برگشتم حدود 10/30 رسیدم دوستامم اومده بودن که یکی از دوستام چون بچه اش تب کرده بود نیونده بود ولی خواهر ش اومده بود که اولش همه حالمون گرفته شد که بنده خدا اینجوری شده و نتونسته دیگه رفتیم تا 3 اونجا بودیمو ولی شلوغ بودااا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید که بازم من به این نتیجه رسیدم تابستون اشتباهه رفتن کلا انقدر همه جا شلوغه کلی باید انالیز کنیم بعد بریم والا دیگه من 3 دراومدم دوستامم بعد من اومدنو مستقیم رفتم دندون پزشکی که 4 وقت داشتم اخرین دندونمم پر کردمو تقریبا کار دندونم تموم شد فقط یه جرم گیری دارم ایشالا اخرشه اومدم خونه حدود 6 بود تا رسیدم گوشت گذاشتم بیرونو گفتم تا 7 دراز بکشمو پاشم ماکارونی بزارم شاهینم زنگ زد که مامانمو دارم میبرم دکتر چشم میخوای غذا بگیرم که گفتم نه خسته نیستم میزارم دیگه ماکارونی رو گذاشتمو سالاد شیرازی هم  درست کردمو شام خوردیمو بازم دلدادگان دیدیمو فرار از زندانو لالا حالا باز مگه من خوابم میبر یعنی خسته بودمااا ولی خوابم نمیبرد دیگه پاشدم یه لیوان شیر خوردمو خوابیدم صبح 7 بیدار شدم اومدم شرکت از حدودساعت 1 سرم درد گرفت یه استامینوفن خوردم اثر نکرد یکی دیگه خوردم باز اثر نکرد دیگه قرصی ام نداشتم  به زور کارامو کردم 6/40 دراومدم  شام قرار بود بریم خونه مامانم  شاهین گفت میری خونه بیام باهم برریم گفتم شاهین دارم غش میکنم از سر دردو گردن درد فقط میرم یه جا کلمو بزارم زمین خودت بیا گفت اوکی برو دیگه رسیدم تا رفتم تو یه بروفن خوردمو خواهرم یه اب قند درست کردو خوردمو رفتم تو اتاق یه چرت زدم بهتر شدم اومدم بیرون یه اب طالبی ام خوردمو اوکی شدم بقیه ام اومدنو شامم ماهی خوردیمو اهان همون شبم باز داداشم گیر داده بود شامو ببریم پارک که به مامانم زنگ زدو مامانم گفت اناهیتا خوابه اصلا حال نداره شامم ماهیه نمیشه بریم پارک تو تاریکی تیغ میره تو حلقمون اونم بیخیال شد .دیگه شب اومدیمو خونه من واقعا داغون بودم بیهوش شدم تا9 صبح که میشد امروز سه شنبه بیدار شدمو اول یکم دور زدم تو خونه با حوصله صبحانه خوردمو اشپزخونه رو مرتب کردمو گردگیری کردمو جارو برقی کشیدم سرویس رو شستمو دوش گرفتم تازه پ باز شده بودو دل درد داشتم یکم تا کارام تموم شد حدود 2 ظهر بود نشستم به فرندز دیدن که رو کاناپه خوابم برد تا 3/30 بعدشم دوستم زنگ زد و پاشدم کارای شامو کردم تا شاهین رسید و یکم چرت زد فیلم جشن دلتنگی رو دیدیم که واقعیت زندگی امروز رو با فضای مجازی نشون میداد و ارزش دیدن داشت پیشنهاد میکنم . خوب راجع به چند تا موضوع میخواستم باهاتون حرف بزنمو دردودل کنم که الان که به روز شدم میتونم تو پست بعدی بگم . بووووووووس فعلا

نیمه اول مرداد

سلام معذرت بابت بدقولی . تصمیم گرفتم خیلی به عقب نرم همین دوهفته اخر رور بنویسم چون اینجوری که ب روز باشم بیشتر ترغیب میشم به نوشتن خوب از دوهفته پیش چهارشنبه 10 مرداد میگم واستون خوب چهارشنبه خونه بودم و روز تعطیلیم بود صبح بیدار شدم حدود 10 بود که زنگ زدم به مامانم گفت تره باره منم گوشت خورشتی و مرغم کلا تموم شده بود که دیگه بیدار شدمو هیچی نخوردم پریدم رفتم تره بارو مامانم واسم گوشت خریده بود داده بود خورد کنن دوتام گردن خریدمو رفیتم یکمم خرید دوغ و اینجور چیزا کردیمو من رفتم غرفه مرغ یه بسته رون و یه بسته مغز رون و یه بسته فیله خریدمو میخواستم البالو بخرم واسه فریزر که مامانم یهو قاطی کرد که من خسته شدم واینمیستم  منم دیگه سرمو انداختم پایین رفتیم دم ماشین مامانو رسوندمو خودمم رفتم خونه دیگه تا رسیدم یه شیرکاکائو ریختم با کیک خوردمو حالا یکم کار شرکت مونده بود که باید انجام میدادم گوشتارو ریختم تو ابکش که بشورمو این وسط پای لب تاب هم میشستم وسط کارام شبش هم قرار بود با مامانمو داداشمینا و خواهریمینا و خالمینا شام بریم پارک که مامانم گفت واسه همه لوبیا پلو میزارم اهان اصلا  صبح تو تره بار ساعت 11 که قاطی کرد یهو گفت میخوام برم شامم دیر شد استرس دارم والا منم گفتم مامان میخوای 6 ساعت لوبیا پلو بپزی مگه چقدر کار داره والا . دیگه منم مرغارو با گوشت چرخ کرده رو بسته کردمو گوشت خورشتی روهم گذاشتم شاهین بیاد خورد کنه دیگه یکمم استتراحت کردم ناهارم قیمه داشتم خوردمو شاهینم اومدو یکم خوابیدو بعدش رفتیم پارک همه اومدنو خوش گذشت حدود 11 هم اومدیم خونه و لالا 5 شنبه صبح بیدار شدم شاهین نیمرو درست کرد خوردیمو رفتم دنبال مامانم رفتیم ارایشگاه من موهامو رنگ کردمو رنگش قشنگ شد مامانمم مش کردو ابروشم تتو کرد دیگه تا 5 اونجا بودیم مامانمو رسوندمو اومدم خونه شاهین ناهار تن ماهی و تخم مرغ گذاشته بود خوردمو ارایش کردمو موهامم ارایشگاه یه براشینگ خوشگل کشیده بود حاضر شدمو ساکمو جمع کردم شام ویلای عموی شاهین دعوت بودیم که نزدیکه ویلای مادر شوهره قرار بود شبش هم بریم اونجا بخوابیم دیگه ساعت 6/30 راه افتادیمو حدود 9 رسیدیم انقدر که ترافیک بود . دیگه عموهای شاهینو عمه اش هم بودنو منم با دختر عمه و دختر عموش نشستم به گپ زدن خواهر شاهین یه کلمه ام باهام حرف نزد فکر کنید من با دختر عمه اش نشسته بودم میومد یه چیزی میگفت هم روی صحبتش با اون بود منم اصلا به روی خودم نیاوردم چون واقعا نمیدونم مودش چیه یه کلمه ام نگفت موهات مبارک . خوب حالا شام این زنعمو ی شاهین که ویلاشون بودیم خیلی زن شادیه خیلی ام زحمت کشیده بود ولی حالا بگم چی شد فکر کنید شام جوجه کباب و کباب کوبیده که خودشون تو حیاط درست میکردن بود با سالاد ماکارونی و کشک بادمجوون و سوپ که تو حدود 20 نفر مهمون فقط یه نفر سوپ خورد. حالا کباب رو میخواستن به سیخ بزنن که هی وا میرفت و میریخت کنار باربیکیو فقط 3/4 نفر هی دست میزدن رو کباب که وایسه که خوب من این صحنه رو دیدم لب نزدم به کباب بعدش گذاشتن  رو ذغال که یهو گوشتش ریخت رو ذغالا و اینام جمعش کردن ریختن تو ماهیتاب ه که سرخ شه بپزه!!!!!منم دیگه مطمئن شدم نباید بخورم  موقع شام یکم جوجه خوردم با سالاد ماکارونی همین بچه خواهر شاهینم دیدم که سالاد ماکارونی خورد دیگه بعد از شامم تولد عموی شاهین بود کیک اوردن که من اصلا  نتونستم بخورمو یکم بزن برقص کردیمو اومدیم ویلای مادر شوهر یکی دیگه ازعموهای شاهینم با خانوش و پسرش اومدن با ما که من این عمو و زنعموشو خیلی دوست دارم واقعا مهربونن اومدیم تا بخوابیم شد 2/30 که دختر خواهر شاهین دلش درد گرفت و واقعا حالش خوب نبود چون همش یه گوشه نشسته بود که بهش یه چیز دادن خوردو خوابید منو شاهین رفتیم تو یه اتاق یه سری تو پذیرایی خوابیدن یسری هم تراس دیگه من ساعت 4 با معده درد وحشتناک بیدار شدم که خواستم شاهینو بیدار کنم که پیش خودم گفتم ولش کن خودم بیدارم این بیدار شه الان چیکار کنه دیگه یکم اینور اونور کردم باز خوابم برد ولی بعدش با یه درد خیلی خیلی بیشتر بیدار شدم فکر کنین تو هال دم اتاقمون هم خوابیده بودن سه نفر من رفتم دستشویی صدای درم بلند دیگه هی خودمو نگه میداشتم بعد میدیدم نمیشه رفتم اومدمو دیگه شاهینو بیدار کردم که پاشو عرق نعنایی قرصی پیدا کن که رفت دید هیچی ندارن منم هی میرفتم دستشویی همش دولا میشستم  از درد مگه دردش اروم میشد 7 صبح باز رفتم دستشویی که خواهر و مامان شاهین بیدار شدن که چی شده منم گفتم من از نصفه شب بیدارم درد دارم مامانشم پاشد بنده خدا گفت ببخشید عرق نعنا و هیچی نداریم که بخوری دیگه شاهین گفت تو که چند ساعته داری درد میکشی اینجام نه داروخونه هست نه دارو پاشو بریم تهران حالا فکر کنید همه خوابن اولش گفتم نه زشته حالا یه شب اومدیم بعد دیدم نه واقعا هی دارم بدتر میشم پاشم با همون لباس خونه مانتو پوشیدم از خواهرو مادر شاهین خداحافظی کردیم اومدیم تو جاده حالم بهم خورد تا رفتیم سر راه داروخونه پاسداران قرص خرید شاهین واسم . یه بارم یه درمانگاه رفتم دستشویی هم بیرون روی داشتم هم تهوع د یگه حدود 10 داغون رسیدیم خونه من فقط یه رفتم زیر دوش بدنمو شستمو یه بسته مرغ گذاشتم بیرونو لباس راحت پوشیدمو افتادم تو تحت شاهینم واسم نبات داغ درست کرد خوابیدم ولی هی بیدار میشدم از درد ولی قرص بهترم کرده بود دیگه حدود 12/1 بیدار شدم دیدم شاهین خوابه اومدم رو کاناپه دراز کشیدمو مرغ هم درست کردم اون وسطا که دیدم هی داره استخونام درد میگیره شاهین بیدار شدو یه چیزی خورد بعدش با هم فیلم خانه کاغذی رو دیدیم بعد ناهار اوردم که فقط 2 قاشق کته ماست خوردمو باز یه چرت خوابیدمو بیدار شدم انقدر بیحال بودم که فقط کیسه اب گرم میذاشتمو میخوابیدم شبش هم 10/30 خوابیدیم شنبه اومدم شرکتو مامانم زنگ زد حال نداری بعد کار بیا اینجا که منم گفتم اوکی اونم زنگ زد گفت به خواهرو برادرمم میگه که الکی الکی همه جمع شدیم دور هم عصری رفتم  دندونپزشکی فکر کنم  بعدش کارم تموم شد که شاهین گفت نرو من رسیدم خونه بیا با هم بیرم رفتم خونه لباسمو عوض کردمو شوت شدیم خونه مامامنمو شامم کوفته گذاشته بود که دلم درد گرفتو کم خوردمو  اومدیم خونه و لالا یکشنبه صبح بیدار شدم حدود 10 بود صبحانه خوردمو جمع و جور کردم حدود 11 زدم بیرون اول رفتم بانک بعدشم اداره بیمه واسه ناهاهارم حدود 1 بود رسیدم خونه مامانم چلو گوشت گذاشته بود خوریدیمو یکم خوابیدم بعدش رفتم خونمون ولی عادی نبودم هنوز یکم بیحال بودم دیگه واسه شام کوکو سبزی با پلو درست کردمو شاهین اومد فرار از زندان دیدیمو لالا دوشنبه باز اومدم شرکت و واسه شام از همون کوفته مامان خوردیمو سریال و لالا . سه شنبه صبح بیدار شدم خونه رو گردگیری کردم حموم و دستشویی رو شستم عدس پلو هم درست کردم  دوشم گرفتمو دوستم میخواست واسه ناهار بیاد خونمون که کراتین کنیم موهامونو اول موهای اونو انجام دادیم بعدشم من از بوشو گازم نگم براتون که چقدر وحشتناک بود کولر رو گذاشته بودیم رو تند دم پنجره هم وایساده بودیم دستمال سر بسته بودیم به دهنمون عینک  دودی ام زذه بودیم چون چشممون رو میسوزوند اخه یکی نیست بگه مجبورید ولی موهامون نرم شد واقعا دیگه دوستم تا 6 نشستو رفت شاهینم دیر اومد منم ربای خونگیمو بسته کردم گذاشتم فریزرو خونه رو جمع کردمو استراحت کردم شاهین اومد عدس پلو خوردیم خیلی خوشمزه شده بود شاهینم هی تشکر میکرد 2 بشقابم خورد . سریال و لالا . چهارشنبه بیدار شدم خونه رو مرتب کردم با مامانم قرار شهروند گذاشتم چون شب قرار بود بریم شام خونه مادر شوهر به مامانم گفتم قبلش میام که بریم بعد شاهین زنگ زد که اناهیتا شب نمیریم چون مامانینا رفتن باغ منم گفتم اوکی گفت مامانم میگه شمام  بیاید منم گفتم هرجور خودت دوست داری اونم گفت نه نمیخواد بریم منم گفتم برنامه بچینم با پسر عمومینا بیرم بیرون گفت اوکی دیگه یکم تلفن حرف زدم با دوستام که  یکی از دوستامونم واسه 5 شنبه یعنی فرداش دعوت کردم که هرکاری کردم گفتن شام نمیان و قرار شد بعد شام بیان دیگه اینکه یهو شاهین زنگ زد که اناهیتا با پسر عموتینا قرار گذاشتی  گفتم نه هنوز که گفت بیا شب بریم باغ پیش مامانمینا دوست داری منم گفتم اره اخه جرات نداشتمم که بگم نه ولی خوب بدمم نیومد گفتم بریم دیگه تا 3 خونه بودمو وسایلو جمع کردم ربای مامانمم برداشتمو رفتم دنبالش بعدش رفتیم شهروندو خرید کریدمو با مامان رفتم خونشون یکم  نشستیمو خواهرمم اومدو تا 6 اونجا بودم بعدش رفتم دنبال شاهینو رفتیم ویلای مادر شوهر حدود 8 رسیدیمو سریال دلدادگان و دیدمو مادر شوهر خیلی خوشحال بود که رفتیم اونجا یه دستم با دختر خواهر شوهر منچ بازی کردیم با شاهینو شامم شوهر خواهر شاهین پیتزا درست کرد خوردیمو خیلی عالی بود .اون شبم خواهر شاهین خیلی عادی بود کلا فازش معلوم نیست چیه دیگه شام خوردیمو یکم گپ زدیمو لالا . یکم طولانی شد بقیه پست بعدی که دیگه واقعا به زودی میزارم قووووووول بوووووووس . بای بای 

بازم دارم عقب میوفتم که

سلام علیکم ببخشید که چند نفر واسم نوشتید زود زود بنویسم ولی نشد امروز تا جایی که بشه تعریف میکنم خوب سالگرد ازدواجم 8 تیر بود و اون روز اصلا اونجوری که دلم بخواد نگذشت و اصلا خوش نگذشت ولی مهم نیست بگذریم هفته بعدش که اتفاق خاصی نیوفتاد سرکار اومدیمو برگشتیم میخواستم واسه 5 شنبه که میشد 14 تیر خالمیناو مامنمینارو دعوت کنم که قرار شد واسه دختر خالم وسایل نی نی ببرن 4 شنبه که گفتم همه اونجا دور همیم بزارم مهمونیمو  هفته بعدش که بیمزه نشه 2 روز پشت هم  اخه ما و خالمینا و خاله کوچیکه و خواهرمینا و برادرمینا و مامانم بودیم یعنی همون جمع همیشگی که میخواستم منم عوت کنم دیگه چهارشنبه خونه بودمو بیدار شدم یه صبحانه خوردمو یکم جمع و جور کردمو دوش گرفتمو سریال فرندز رو گذاشتم دیدمو با دوستم قرار گذاشته بودم بریم ارایشگاه واسه کاور ناخن پاهام یهو تصمیم گرفتم موهامم یکم نوکشو بزنم چون تصمیم گرفتم موهامو کراتین کنم گفتم بزار حداقل موهای اسیب دیده رو کوتاه کنم دیگه پاشدم رفتم ارایشگاهو دوستمم اومدو موهامو کوتاه کردم ناخ پام 1 ساعت طول کشید دیگه اونم انجام دادمو شوت شدم خونه دیدم شاهین رسیده اماده بودم فقط یه شیشه سیر ترشی واسه دختر خاله برداشتمو از شاهین خداحافظی کردمو رفتم پایین دیدم خواهرم اومد اخه مثلا قرار بود ما حدود 5/6 بریم اقایون واسه شام بیان که ماشینو گذاشتم واسه شاهینو رفتیم دیگه رسیدیمو مامانمو خالم که از صبح رفته بودن منو خواهرمو خاله کوچیکه ام رسیدیمو وسایل نی نی روهم دیدیمو منم واسش یه کتونی خریده بودم یکم نشستیمو قرار بود مادر شوهر پدر دختر خاله و خواهر شوهرش هم شب باشن که حالا نمیدونم گفتم یا نه ولی  حالا میگم دختر خاله پدر شوهرش یه اپارتمان داره که خوب تو همون اپارتمان اینا زندگی میکنن و مادرشوهرشم واحد روبرو هست و خواهر شوهرشم طبقه پایین بقیه واحدها هم دست مستاجر حالا میگفتم قرار بود اونام باشن که یهو خواهر شوهر دختر خاله اومد گفت حال پدر شوهرم بده ما داریم میریم اصفهان چون شوهرم نگرانه ببخشید که نمیشه شب باشیم از اونورم یهو پدر شوهر دختر خاله گفت منم میام مثل اینکه بهش خبر دادن که خواهرش حالش بده یعنی عمه شوهر دختر خاله دیگه اونم رفتو فقط مادر شوهر دختر خاله موند که بعدشم مثل اینکه عمه بنده خدا فوت کرد دیگه اقایون اومدنو شام خوردیمو یکمم گفتیم خندیدم تا حدود 12/1 نشستیمو اومدیم خونه فرداش که میشد 5 شنبه شب دوستامون گفتن  بیاید خونه ما که ماهم گفتیم بعد شام میایم و قبول نکردیم شام بریم روزش یادم نیست چیکارا کردیم ولی فکر کنم منو شاهین جفتمون خونه بودیمو لند کردیم و ظهرم خوابیدیم چون اصولا خونه این دوستامون میریم دیر وقت میایم شبم  رفتیم یه رستوران تو مرزداران که تازه باز شده و تو اینستا پیداش کردم که خوب بود فضاش و غذاشم خوب بود چیز برگر گرفتیم با پیتزا که کل پیتزا موند و نخوردیم  فقط چیز برگر رو دوتایی خوردیم جعبه گرفتیم پیتزا رو اورددیم  رفتیم خونه دوستامون که از سر نیاوران هم واسشون بستنی اسکوپی خریدیمو رفتیم رسیدیم یکم گپ زدیمو من گفتم یه کار اداری دارم رامسر میخوام برم که این دوستامون بابای دختره ویلا داره تو عباس اباد که گفتن بیاید قرار بزاریم باهم بریم که دیدیم هفته بعدش دوشنبه تعطیله که خوب من مامانمینا و خالمینارو دعوت کرده بودم واسه اخر هفتش و نمیشد عملا برنامه سفر بریزم ولی دیدم تعطیلی هست و کار اداریمم واجبه و شاهینم هفته بعدش که منتهی میشه به 31 تیر نمیتونه مرخصی بگیره و اینجوری تصممیم گرفتم  که مهمونی رو کنسل کنم و برم سفر .  البته با مامانمم مشورت کردم که گفت سفرت واجب تره و کار اداری داری عقب بیوفته شاید مشکل ساز بشه . حالا با دوستامون حرف زدیم و گفتیم بریم 3 شنبه و 4 شنبه رو مرخصی بگیریم اوکی شد فیکس کنیم دیگه اومدیم خونه و فکر کنم ساعت 3 خوابیدیم فرداش بیدار شدیم شاهیین رفت یه سر خونشون منم رفتم یه سر به مامانم بزنمو بیام که قرار بود عمومینا بیان خونه دیدن مامانم واسه خونه جدیدش که فکر کردیم خبری نشد شاید نیان مامانم ماکارونی درست کردو شاهینم داشت برمیگشت که بهم زنگ زد گفتم میخوای بیا ماکارونی بخور که اومدو ناهار خوردو یکم نشستیم اومدیم خونمون دوش گرفتیم من نشستیم پای لب تاب واسه کارای شرکت شاهینم رفت دراز بکشه که مامانم زنگ زد که دارن عمویینا میان بیاید دیگه به شاهین گفتم حاضر شدیم رفتیم باز خونه مامان عمویینا اومدنو یکم نشستیمو گپ زدیمو داداشمم اومدو بعدش خانومشو پسر کوچولوشم اومدنو دیگه عمومینا رفتنو منم واسه پسر داداشم خوراکی خریده بودم رفتیم با هم از ماشین اوردیم دادم بهشو مامانم گفت بمونید واسه شام که من واقعا کارام مونده بود و دلم میخواست اخر شب جمعه ای خونه باشم که عذر خواهی کردمو اومدیم خونه با شاهین ادامه پیتزا خوردیم که خیلی خیلی خوشمزه بود یکم کارامو کردمو لالا. شنبه صبح رفتم شرکتو جلسه داشتیم انجام شد که بعدشم رفتم خونه که یادم نیست شام چی گذاشتمو لالا یکشنبه باز رفتم سر کارو تا 6 شرکت بودم بعد رفتم خونه مامانم بهش سر زدم اونممیخواست با خالم برن ختم شوهر دوستشون که گذاشتمش خونه خالمو سر راه ظرف یه بار مصرف واسه سفر خریدمو  اومدم خونه 8 شب بود سریع چمدونو دراوردم شروع کردم لباسا رو چیدن. حوله و مایو خوراکی و فلاکسو همه چی رو برداشتم شامم تن ماهی برنج خوردیمو یه مقدارم برنج واسه سفر برداشتم چون میریم ویلا ی بابای دوستم بنده خدا هی از مواد غذایی که باباش داره  استفاده میکنه منم بهش گفتم من واسه 4 نفرمون بابت چند روز خودمون برنجو . قند و شکر و چایی برمیدارم بابا بنده خدا گذاشته ما میریم استفاده میکنیم اینکار درست نیست دوستمم هی میگفت اناهیتا بابام ناراحت میشه نیار که دیگه طی کلنجار باهم گفتم باشه فقط چایی برنج برمیدارم اونم قبول کردم چون واقعا قند و شکر نمیخوریم حالا برم سراغ اون شب هیچی دیگه وسایل رو حاضر کردمو دوش گرفتمو شام خوردیمو لالا فرداش دوستامون ساعت 9 قرار بود دم خونمون باشن که اومدنو راه افتادیم با ماشین ما رفتیم اوایل جاده یکم ترافیک بود تا تقریبا سد کرج بعدش باز شدو رفتیم مرزن اباد رستوران چلو کباب خوردیم که خیلی خوشمزه بود و دیرم خوردیمو چسبید بعدشم از جاده کلار دشت رفتیم که واقعا فضاش زیبا بود رفتیم تو یه الاچیق نشستیمو قلیون کشیدیمو چاایی خوردیمو بعدش دیگه رفتیم خرید کریدمو رفتیم سمت ویلا وسایل رو جابجا کردیمو خوابیدیم بعد 1 ساعت بیدار شدیمو پسرا رفتن خرید شامم سوسیس تخم مرغ خوریدمو یکم بازی کردیمو گپ زیدمو قلیون کشیدیمو لالا . فرداش منو شاهین 8 صبح بیدار شدیمو رفتیم سراغ کار اداری من از تو یخچال پنیر برداشتم با نون شیرمال که تو راه واسه خودمو شاهین لقمه گرفتم خوریمو یه شیر کاکائو هم خریدیمو رسیدیم من کارمو انجام دادم برگشتیم سمت ویلا که دیدیم بچه ها بیدار شدنو برقام رفته من خیلی گرسنم بود سریع تخم مرغ درست کردم با شاهین خوردمیو مایو پوشیدیم رفتیم دریا یه طرح سالم سازی نزدیکمون بود که رفتیمو ما دخترا رفتیم سمت خانوما واسه حدود 2 ساعت بعدشم قرار گذاشتیم با پسرا نزدیک ماشین که رفتیم تو دریا و افتاب گرفتیمو خیلی حال داد من کلا عاشق اب و دریام یعنی میریم شمال منو صبح ول کنن لب ساحل شب بیان جمعم کنن از خدامه ولی دیگه چون پسرا مثل ما خیلی حوصله نداشتن بمونن کنار ساحل 2 ساعته رفتیم دیگه برگشتیمو رسیدیم ویلا پریدیم  شب حموم نوبتی تو این وسطا برنجم گذاشتیم پسرام جوجه سیخ زدنو درست کردنو خوردیمو بیهوش افتادیم تا ساعت 7 شب دیگه بیدار شدیمو یکم چرخ زیدمو دوستم رفت به درختا اب دارد تو حیاطو حاضر شدیم رفتیم عظیم زاده نمیدونم برجای عظیم زاده تو متل قو رفتین یا نه ولی خوب کاملا جو شهری و مثا مثلا پاساژ کورش تهرانه منم خیلی خیلی بدم میاد برم سفر بعدش برم مثلا پاساژ بچرخم ولی دیگه چون دوستامون مثلا عادت دارن هروقت میرن شمال میرن اینجارو میگردن ماهم مجبوری رفتیم دیگه گشت زدیمو عکس انداختیمو از مغازه خرید کریدمو  برگشتیم خونه تا برسیم فکر کنم 11 بود که شامم باز جوجه داشتیم اخه نزدیک ویلامون یه خانومی بود جوجه ترش  و زعفرونی درست میکرد خوشمزه بودا من خودم اصلا به راحتی جوجه و مرغ نمیخورم ولی این عالی بود دیگه شب نشستیم به بازی و د.ر.ی.ن.ک و قلیون فکر کنم 4/5 خوابیدیم جامونم 4 تایی انداختیم تو هال جلو کولر چون طبقه بالا کولر نداشت فرداش میشد 4 شنبه که تا بیدار شدیم دیدم برق رفته پاشدیم صبحانه خوردیمو دوستم شب قبلش دل پیچه گرفته بود دیگه پسرا رفتن قرص خریدنو خورد یکم بهتر شد رفتیم دریا تا حدود 4 دریا بودیمو اهان پسرا وسایل ابدوغ خیارم خریدن دیگه رفتیم اومدیم دوش گرفتیمو هرکی یه وسیله ابدوغو حاضر کردو خوردیمو بیهوش شدیم تا حدود 8 شب . اونشب میخواستیم بریم رستوران که رفتیمو موزیک زنده داشت ولی من اصلا از غذاش خوشم نیومد و واقعا به نظرم پول دور ریختن بود ولی دیگه چون جمع میگفت بریم منم اوکی بودم شبشم باز رفتیم خونه و نشستیم به نوشیدنی خوردنو بازی کردن که دوستام یهو بحثشون شد سر اینکه دوستم عکسی که انداخیمو گذاشت اینستا شوهرشم گفت اا چرا من تو عکس نصفه ام حالا فقط شونه اش نیوفتاده بودا دوستمم گفت کجاش نصفه اس خوبی یهو بحثشون شد و رفتن واسه هم تو قیافه منو شاهینم هی شرو ور گفتیم تا یکم جو تلطیف بشه دیگه یکم بازی کردیمو لالا فرداش صبحانه نیمرو خوردیمو باز خواستیم بریم دریا که پسرا گفتن گرمه ما خیلی سوختیم منو دوستمم اصلا به روی خودمون نیاوردیم گفتیم ما میریم که مارو رسوندنو بعدش اومدن 2/3 ساعت بعد دنیالمونو باز از اون خانومه جوجه خریدیمو رفتیم دوش گرفتیمو من قبل از دوش گرفتنم حمومم شستمو اومدیم بیرونو ناهار خوردیمو یه چرت زدیمو جمع کریدمو راه افتادیم سمت تهران حدود 12 شب رسیدیمو بیهوش شدیمو با شاهین . صبح بیدار شدمو جمعه بود ولی اصلا یادم نمیاد چیکار کردیمو برنامم چی بو اهان  یادم اومد شام خونه مامانم دعوت بودیمو  بیدار شدم دوش گرفتم لباسشویی رو روش کردمو یکم چرخیدم تو خونه  عصری ام رفتیم خونه مامانم واسش از شمال فلفل خریده بودم که خاله کوچیکه ام اومدو دور هم بودیم همونجا باز همه رو واسه پنجشنبه شب شام دعوت کردم .د شنبه صبح بیدار شدمو رفتم شرکت کارم خیلی زیاد بود تا 1/30 موندم بعدش بیمه جلسه داشتم رفتم جلسه و کارم تموم شد رفتم دندونپزشکی بعدشم رفتم یه سر به مامانم زدمو اومدم خونه واسه شامم باقالی قاتوق گذاشتمو خوردیمو لالا یکشنبه رفتم شرکت باز تا حدود 8 شرکت بودمو اومدم خونه یکم لند کردم یادم نیست شام چی خوردیمو لالا . حالا یه ماجرایی تعریف کنم که این طولانی شد 1/2 روز دیگه یه پست بزارم بگم . بووووووووووس


چند بار جشن و یک تولد

سلام علیکم خوب بدون وقت تلفی بریم سراغ تعریف کرنیها تا اونجت گفتم که 30 خرداد بود و بازی ایران اسپانیا که خونه مادر شوهر بودیم و مادر شوهر زحمت کشیده بود واسم کیک خریده بود به مناسبت تولدم که سورپرایزم کنه و بعد شام بین 2 نیمه کیک رو اوردن و واقعا خوشمزه بود من خیلی تو کیک سخت گیرم  ولی این واقعا خوشمزه بود کادو هم خواهر شوهر واسم یه ظرف حالت شیرینی خوری خریده بود مادر شوهرم یه شکلات خوری دیگه تشکر کردمو بعدشم بازی رو دیدیمو اومدیم خونه لالا 5 شنبه 31 خرداد بود بیدار دم شاهین رفته بود سر کار منم رفتم دنبال مامانمو بعدشم خواهرمو رفتیم بهشت زهرا پیش بابا دوست داشتم قبل تولدم برم پیشش دیگه اونجا بودیمو زنگ زدم وقت ارایشگاهم گرفتمو رفتیم خواهرمو روسوندیمو با مامانم هندوانه ام خریدیمو اومدیم رفتم ارایشگاه ابروهامو برداشتمو صورتمم وکس کردو بعدش رفتیم خونه مامانم ناهار اب دوغ خیار خوردیمو شوت شدم خونه تا رسیدم رفتم تو تخت یه چرت زدم بعدش بیدار شدم فیله دراوردم بیرونو دوش گرفتمو رو کاناپه دراز کشیدم حدود ساعت 6 با شاهین صحبت کردم گفت دارم میام تو این فاصله خالم زنگ زد که ما داریم میریم باغ . اخه شوهر دختر خاله تو کردان باغ خریده و همه مارو دعئت کرده بود از 5 شنبه عصر تاجمعه که چون داداشمینا عروسی دعوت بودن گفتیم نمیایم که هفته بعد بریم همگی جمع باشیم یکیمون نیست فکرمون پیششه . که حالا یهو خالم زنگ زد به منو خواهرمو مامانم که بیاید بریم سری بعدم میریم دیگه مامانمم گفت چون خاله خیلی اصرار میکنه بریم ناراحت میشه دیگه اونا راه افتادنو منم نشستم تا شاهین اومدو اونم گفت انا هیتا هرچی تو دوست داری ولی میخواستم بریم یه رستوران شب تولدت ولی اونجام خوبه بریم که من با درسی که هفته پیش بهش دادم دیدم فهمیده اگر برنامه ای تو ذهنمون هست تغییر میکنه نباید جبهه بگیریم دیگه شاهین دوش گرفتو یکم استراحت کرد منم دراز کشیدم حدود 8 بیدار شدو منم حاضر شدمو رخت خوابو همه چی برداشتیم راه افتادیم تو راهم دم یه فروشگاه وایسادیم خوراکی خریدم که رفتیم اونجا دور هم بخوریمو یه دنت شکلاتم واسه خودم که توراه بخوریم برداشتمو رفتیم حدود 11 رسیدیمو خالم ماکارونی درست کرده بودو خوردیمو رفتیم کنار استخر نشستیمو یهو من دیدم واسم کیک و فشفشه اوردنو و سومین تولد رو گرفتیمو  خیلی سورپرایز شدمم یکم عکس بازی کردیمو کیک و خوراکی خوردیمو مامانینا رفتن خوابیدنو منو خواهرمو شوهرشو شاهینو خالمو شوهرشم که تازه رسیده بودن نشستیم به قلیون کشیدونو د.ی.ر.ی.ن.ک خوردنو  گپ زدن تا حدود 3 صبح بعدشم لالا و فرداشم صبحانه خوردیمو رفتیم تو استخر تا 5 بعد از ظهر که جوجه خوردیمو استراحت کردیمو راه افتادیم سمت تهران حدود 10 شب رسیدیمو دوش گرفتیمو لالا فرداش شنبه بود 2 تیر رفتم دفترو سرگرم کار بودم که داداشم زنگ زد به تلفن اتاقم گفت میای تو اتاقم کارت دارم منم رفتمو دیدم همه همکارا جمع شدنو کیک با شمع روشنم وسطه و واقعا خدارو شکر کردم که انقدر اطرافیانم کسانی هست که دوسم دارن. بهم یه سبد گل بزرگ با کارت هدیه هم دادن راستی یادم رفته بود شاهینم بهم یه پلاک طلا داد به شکل کفش دیگه با همکارا عکس انداختیمو رفتییم سراغ کارمون تا 7 شب شرکت بودمو بعدشم رفتم خونه راستی ماشینم نداشتم چون داده بودیم نمایندگی دیگه یادم نیست شام چی خوردیمو لالا . یکشنبه تمیز کارداشتمو بیدار شدم خونه رو تمیز کردم خودم اونم حدود 2 رسیدو کل کابینتارو شستو هودو سینکم شستو گازم پاک کرد تراسم شستو جارو زد کف خونه رو هم جارو زدو 3 دور طی زد دستشویی و حمومم شست کاملو حدود 5 رفت دیگه رفتش من موهامو رنگ کردم شاهینم رسید ماهی دراوردم واسه شام مزه دار کردم گذاشتم تو کنار رفتم دوش گرفتم اومدم ددیم شاهین خوابه ماهی رو سرخ کردمو سبزی پلوم درست کردمو دراز کشیدم دوشنبه صبح بیدار شدم یه بسته قیمه از فریزر دراوردم بیرونو رفتم شرکت تا 7/30 سرکار بودم بعدش رفتم تره بار دم خونمون واسه مامانم خرید کردمو بعدش رفتم یه بار مصرف فروشی خرید کردمو رفتم سمت خونه مامانم  نزدیکه خونه داداشم بودم که زنگ زدم دیدم اونم داره با پسر کوچولوش میره اونجا که برشون داشتمو رفتیم یکم نشستیم ژله مامانمو درست کردم چون مامانم واسه سه شنبه دختر خاله هاش و دختر دایی هاش میخواستن بیان که حدود 17 نفر میشدن البته با خودمونو خالمینا و دختر خالم دیگه اومدم خونه  ساعت 9 شب بود .سیب زمینی سرخ کردمو  کته گذاشتمو افتادم از خستگی شام خوردیمو میوه و تنقلات اوردیم واسه فوتبال دیدن بعدشم لالا سه شنبه 8 صبح بیدار شدم دوش گرفتم وسایلامو  برداشتم رفتم تره بار سبزی اش خریدم واسه مامانمو بعدشم رفتم اداره بیمه کارمو انجام دادمو رفتم خونه مامانم دیگه خالمم رسیده بود اش و فسنجون رو گذاشته بودنو منم سالاد گذاشتمو گردگیری کردمو موهامو اتو کردمو ارایش کردمو حاضر شدم تا مهمونا اومدن دیگه همه تا  1 اومدنو ناهار اوردیمو جمع کردیم تا حدود 6 یسریشون رفتنو منو دختر خواهرمم حدود 10 شب مامانم واسمون فسنجون با سالاد ماکارونی با کوفته کشیدو هرکی رفت خونش بقیه مهمونام که شب خوابیدن بعدشم که رسیدمخونه شاهین حموم بود شام رو داغ کردمو خوردیمو لالا چهارشنبه بیدار شدم واسه تمدید دفترچه رفتمو بعدشم اومدم خونه با یکی از دوستای قدیمم تلفن حرف زدمو ناهارم تخم مرغ ابپز خوردمو حاضر شدم شبش شام خونه خواهر شوهر دعوت بودیمو  رفتیمو زود رسیدیم توراه به شاهین گفتم بیا واسه دختر خواهرت یه کادو بخریم که شاگرد اول شده دیگه رفتیم خمیر بازی و مداد شمعی خریدیمو دادیم کادو کردنو رفتیم مهمونی اونجام زندایی شاهین زحمت کشیده بود کیک درست کرده بود واسه تولد من و پسرش که 1 و 2 تیر هستیم یکم بزن برقص کردیمو دایی شاهینم بهم 100 تومن دادو زنداییشم یه بولیز و کیک خوردیمو اومدیم خونه لالا خوب بقیه رو بعدا بگم .پاشم ناهارمو بزارم بوووووووس