خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خدایا شکرت

خیلی از ما بعضی وقتا افسرده و بی حوصله میشیم همش تو ذهنمون فکرای منفی داریم من جز اون دسته هستم که تازگیا زیاد اینجوری میشم و دارم کلا برنامه زنذگیمو تغییر میدم چون بدون ارامش و خواب خوب و حس مثبت پول هیچ ارزشی نداره خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم از یکی از شرکت هایی که کار میکنم استعفا بدم و تایم بیشتری واسه خودم و کارایی که دوست دارم بزارم . من 19 دی ماه 96 استعفام رو نوشتم یسری صحبت بین من و مدیرمون پیش اومد که اصرار داشت بمونم ولی خوب منم بهش گفتم نیرو ی کار زیاده و چیزی از دست نمیدی یکی دیگه میاد پشت میز من میشینه و کارمو انجام میده حالا بگذریم گه حرفمون طولانی شد و من به هیچ وجه زیربار موضوع نرفتم که فعلا بمونم چون تصمیمم رو قطعی گرفتم .یه دونه شرکت برم بهتره چون هم بیشتر واسه خودم وقت میزارم هم تمرکزم رو کارم بیشتره . خوب از روزانه ها بخوام بگم خیلی زیاده ولی مهماش رومیگم 28 دی صبح ساعت 5 با پسر عموم و خامومش با یه ماشین رفتیم سمت رامسر حدود 10 رسیدیم من کار اداری داشتم انجام دادم رفتیم یکم عکس انداختیم و پیش به سوی جایی واسه اجاره کردن تصمیم گرفتیم تو یه روستا جا بگیریم تا هم تنوعی باشه هم ریلکس بشیم رفتیم تو یه روستا به اسم جنت رودبار که فکر کنید ما تو ماشین ریلکس با گرمای بخاری نشستیم  فقط میدیم برف اطراف هرچی جلوتر میریم بیشتر میشه بعد یهو خانوم پسر عموم گفت بچه ها  به نظرم اینجا ییلاقی هست و کسی تو اواخر دی اینجا نمیاد هیچی دیگه ما هم همه تو ذهنمون میدونستیم سرده ولی انگارکسی جرات نداشت بگه بریم تا رسدیمو از یه اقایی پرسیدم خونه اجاره میدن اونم مارو به یه خانومی معرفی کرد از این خانومای روستایی رفتیم پیشش بهمون 3 تا خونه نشون دادکه چسیده بودن بهم . شاهین گفت بچه ها بریم باز جایی ببینیم . پسر عموم گفت اینجا بمونیم صبح بریم یهجا دیگه جا بگیریم . منم تو یه عمل انتحاری تو ذهنم گفتم اناهیتا اینا نمیتونن تصمیم بگیرن نمیتونن درک کنن اومدیم یه جا که داریم یخ میزنیم و فقط باید بریم بچسبیم به بخاری و اصلا از طبیعت نمیتونیم لذت ببریم تازه خانم پسر عموم میگفت با این سرما اگر خونمون تا شب گرم نشه چی . هچی دیگه نشستیم تو ماشین گفتم بچه ها گوش کنید درسته 1/30ساعت راه اومدیم تا به اینجا برسیم ولی قبول کنید اینجا موندن اشتباه محضه سرده و زیبایی واسه ما نداره چون باید همش تو خونه زیر لحاف باشیم و من دلم نمیخواد همه وسایلو پهن کنیم بعدش تازه فردا جمع کنیم بریم دنبال جای دیگه اینجا تا دریا و جای گشتنی هم فاصله داره و اصلا نمیتونیم تفریح کنیم و بقیه گفتن اوکی و برگشتیم رفتیم یه روستا به اسم سرولات که من از سری قبل تو ذهنم بود و خیلی راحت چندتا ویلا پیدا کردیم با قیمت مناسب که پسرا رفتن یکیشو دیدن هم ویو خوب بود هم تمیز بود که گرفتیمو وسایل روبردیم تو هوا عالی بود و منظره روستا محشر . حالا فکر کنید برای صبحانه من تخم مرغ و پنیر برداشتم که تو راه خوردیم حدود 8 صبح تا 4 عصر هیچی نخوردیم تا رسیدیم ویلا خانوم پسر عموم الویه درست کرده بود حمله کردیم رو غذا خوردیمو منو شاهین رفتیم تو یه اتاق پسر عموم و خانومشم یه اتاق  دیگه چپه شدیم تا حدود 8 شب بیدار شدیم به مامانم زنگ زدم یکم گپ زدیم پسرا گفتن شام با ما منو خانوم پسر عمومم رفتیم تو تراس نشستیم روبرومو یه چنگل خیلی خوشگل بود البته شب بود و تاریک بود ولی از هوای خوب و سکوت لذت بردیم یکم گپ زدیو پسرا گفتن شام حاضره رفتیم نشستیم شام خوردیمو شروع کردیم به بازی تا حدود 1 شب خیلی خوش گذشت بعدشم لالا صبح بیدار شدم دیدم شاهین نیست زنگ زدم گفت اومدم نون بخرم منم پاشدم همونو رفتم تو تراس وای منظره و هوا عالی بود تنها چندد قیقه ای نشستم ریلکس کردم شاهینم اومد پیشم نشستیمو تا بچه ها بیدار شدن بساط صبحانه روتو بالکن چیدیمو خوردیمو حاضر شدیم رفتیم ساحل یکم نشستیمو بعد رفتیم جنگل دوهزار سه هزار یه جای خلوت پیدا کردیم زیر انداز پیدا کردیم وای دراز کشیدم چشمامو بستم خیلی خوب بود اونجا خیلی .من بعد از کلی بهم ریختگی روحی فقط فکر جای اروم و ریلکس بودم که خداروشکر تواین سفر خیلی ارامش گرفتم دیگه یه نسکافه خوردیمو کلی عکسای خوشگل انداختیم اومدیم رفتیم رستوران ناهار خوردیمو برگشتیم ویلا رسیدیم رفتم یه دوش گرفتمو دراز کشیدیم ا حدود ساعت 7/8 بلند شدیم بازی کردیمومیوه خوردیم تا 12 بعدشم لالا که صبح بیایم تهران بیدار شدیمو صبحانه خوردیم اراه افتادیم تو راه یه جا وایسادیم سیر ترشی و مواد مرغ شکم پر و لواشک خریدیم بعدشم وایسادیم ماهی سفید واسه خودم و مامانم خردیدیم و راه افتادیم حدود 5 رسیدیم .بچه ها از پارکینگ ما ماشینشون رو برداشتن رفتن منو شاهینم وسایل رو جابجا کردیم شاهین دوش گرفت منم دوش گرفتم ماهی مامانمو خودمو بسته کردم . سبزی پل با ماهی ام درست کردمو خوردیمو لالا . فرداش رفتم شرکت شبشم رفتیم خونه مامانم اینا شام اونجا بودیم دوشنبه ام رفتم دفتر بعدشم اومدم خونه سه شنبه چهارشنبه ام اتفاقی نیوفتاد 5 شنبه صبح بیدار شدم خونه رو مرتب کردم رفتم خونه مامانم . با مامانمو خواهرمو پسرشو داداشمو پسر کوچولو رفتیم پارک پردیسان بعدشم رفتیم فرحزاد ناهار خوردیمو بعدشم خونه من ماشینمو برداشتم رفتم خونه  ارزوهاتو راهم یه گل واسه شاهین خریدم. رسیدم خونه دیدم خوابه بیدار شدو یکم گپ زدیم حالا فکر کنید شام خونه خواهر شاهین دعوت بودیمو منم گفتم یکم بخوابم شاهین گفت مثل اینکه فامیلمون گفتن زود میان (ما و مادر شوهر اینا و دایی شاهین با یکی دیگه از فامیلاشون دعوت بودیم) ما هم یهجوری بریم 6 اونجا باشیم  منم گفتم مهمونی شام کی 6 میره شاهینم یهو گوشی رو برداشت زنگ زد به مامانش مامانش گفت ما 6/6/30 اونجایم منم مخواستم بگم به چه که بقیه کی میان (حالا انقدر این شاهین عجوله ما همه جا زود میریم مثلا میریم خونه مادر شوهر ما خونمون 1 ساعت فاصله داره میرسیم ولی خواهرش که 10 مین فاصله داره بعد ما میاد)میخواستم بگم همه جا ما نفر اول میرسیم حالا یه بار بقیه زود بیان ولی تو دلم گفتم لال شو اناهیتا تا جنگ نشه . اخرم یکم حرفمون شد ولی جزئی بود منم دوش گرفتم موهامو اتو کردم ارایش کردم رفتیم حدود 7/30 رسیدیم تا 1 اونجا بودیم و برگشتیم خونه و لالا . جمعه هم رفتیم شلف خریدیم بالاخره یعنی سفارش دادیم تا اماده بشه بعدشم اومدیم خونه قبل رفتن ابگوشت گذاشته بودم خوردیمو فیلم دیدیم ولالا. شنبه صبح واسه صبحانه رفتم خونه مامانم راستی مامانم داره خونشو عوض میکنه رصبحانه خوردمو رفتیم بنگاه یهکاری داشت بعدش رفتیم یه خونه دیدیمو مامانو رسوندم اومدم خونه دوش گرفتم بعدش دوست صمیمی دوران دانشگاهم اومد خونمون و به مدت 4 ساعت فقط حرف زدیم بعدش شاهین اومدو یکمم سه تایی گپ زدیمو دوستم حدود 7 رفت منم پراشکی گوشت درست کردمو میوه خوردیمو فیلم دیدمو لالا یکشنبه ام بیدار شدم دیدم همه جا سفیده وای چقدر خوب بود ساعت 10 پیاده رفتم شرکت تو روح مدیرمون که تعطیل نکردتا 2شرکت بودمو بعدش باز پیاده رفتم خونه توراه یه پفک نمکی ام واسه خودم جایزه خریدم رفتم سرویس بهداشتی رو حساب شستمو دوش گرفتمو ماهی با سبزی پلو درست کردمو منتظر شاهین شدم اونم اومدو یکم گپ زدیم فیلم دیدیمو برنامه ریزی کردیم فرداش باهم بریم سرکار چون من دفتر برادرم میخواستم برم صبحش بدار شدیمو صبحانه تخم مرغ عسلی خوردیمو رفتیم بیرون حالا مگه ماشین از پارکینگ در میومد خودمونو کشتیم تا بالاخره اومدیم بیرون تا حدود 6 دفتر بودمو شاهینم رفت به مامانش سر بزنه که به چشمش اون روز امپول زده بود  اومد دم دفتر چون ماشین پیش من بود رفتیم خونه تا رسیدیم عدسی گذاشتمو فیلم دیدیم باز کلا خونه ما مثل سینماس بعدشم لالا فرداش رفتتم شرکت بعدش ساعت 2 رفتم خونه مامانم پیش مامانم بودم تا عصر که خواهرمینا با شاهینم اومدنو خوب بود شام خوردیمو رفتیم ساعت 8 دوتا خونه ببینیم واسه مامان . که اونم یکم مشکل داشتتو اوکی نشد مامانم با خواهرمینا رفت منو شاهینم اومدیم خونه و لالا . چهارشنبه خیلی شلوغ بودم صبح بیدار شدم اومدم شرکت تا حدود 2/30 شرکت بودم بعدش شریک برادرم زنگ زد یه جلسه اونور داشتیم که من باید میرفتم حتما شامم خونه مادر شوهر دعوت بودیمو بعدشم قرار بود بریم خونه دوستامون . هچی دیگه 2/30 رفتم خونه لباس عوض کردم ارایش کردم ماشینو برداشتم رفتم گاندی دفتر برادرم اونجام باز تولد بود باز کیک خوردیمو4 رفتم تو جلسه تا 6 بعدش شاهین اومد سر گاندی ساعت 7 رفتم برش داشتم  رفتیم خونه مادر شوهر خواهر شوهر با دخترشم بودن که دخترش  یهو شروع کرد به سرفه و بدن  درد که با پدر شوهر رفتن دکتر منو مادرشوهرم نشستیم به البوم دیدنو دردودل کردن تا اومدنو شام خوردیمو رفتیم خونه دوستامون اونجام نشستیم به گپ زدنو قلیون کشیدن تا 2 شب که دیگه شوت شدیم خونه شاهین بنده خدا صبح زود رفت سرکار منم بیدار شدمو یکم لند کردم بعدش احتیاج داشتم خونه باشم گردگیری کردمو لباسشویی رو روشن کردمو خونه رو مرتب کردمو جارو برقی  کشیدم و 3 دور طی زدمو گازو هودو سینک رو شستمو دوش گرفتمو یکم گوشی بازی کردمو لالا . بیدار شدم میگو درست کردم واسه شام شاهین حدود 7 رسید خونه رفت خوابید منم  دیگه شام اماده کردمو میزو چیدمو بیدارش کردم فیلم دیدیمو دورهمی دیدم که مهمونش خداداد عزیز ی بود من خیلی خوشم میاد ازش و منتظر بودم پخش بشه از عصریش حالا شاهین یهو گفت قلیون بکشیم ما اصلا خونمون قلیون درست نمیکنیم ولی دیگه اون روز درست کردیم خیلی کشیدیم من سرم درد گرفت ژلوفن خوردم و با شاهین قرار گذاشتیم دیگه خونمون قلیون درست  نکنیم والا خودازاری نداریم که دیگه خوابیدیمو بیدار شدیم ساعت چند ساعت 11بله تا 11 خوابیدیم بیدار شدیم صبحانه تخم مرغ خرما خوردیمو شاهین میخواست بره دریل مامانشینا که دست ما بود رو بده که رفتو منم یکم جمع و جور کردمو نشستم پای لب تابم کارامو کردم شاهین گفت من غذا میخرم میارم که دیگه تا برگرده ساعت شد3 اومدو یکم کارامو کردمو حدود 5 ناهار استیک مورد علاقه منو خوردیمو قسمت اول شهرزاد رو دیدیدم بعدشم فیلم 5 ستاره رودیدین که معمولی بودو بعدشم دورهمی که داریوش فرهنگ بود زیاد خوشم نیومدو لالا شنبه ام طبق برنامه تره بار رفتم که داشتم له میشدم انقدر بار داشتمو بعدشم خونه مادر باز با مامان خونه دیدیم که حوب نبودو بعدشم مامانو گذاشتم خونه خاله که مهمونی دوره ای داشتن منم رفتم خونه فیلم درباره الی رودیدم که خیلی قشنگ بود شامم مرغ گذاشتمو لالا . ببخشید دیر کردم روحیم زیاد خوب نبود ولی دارم بهتر میشم میخوام کتاب از حال بد به حال خوب رو بگیرم و بخونم با دوستم قرار گذاشتم هفته ای 1/2 روز بریم پارک بدوییم که ریلکس بشم شمام واسم دعا کنید راستی شبا خیلی بد میخوابیدم ولی دارم دمنوش میخورم یکم بهترشده .بووووووووووس

نظرات 10 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 15:39 http://meslehichkass.blogsky.com/

پس چرا اینهمه غیبتت طولانی شد
بیا دیگه دختر خوب

چشم تیلو جان اطاعت امر گذاشتم همین الان

ماهی کوچولو یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 20:06 http://tekrareman.blogsky.com

سلام آناهیتا جوووون فدات شم خدا رو شکر که بهتری، میبخشی منم هی دیر به دیر میام به خدا بی وفا نیستم، خیلی کم تو لیست میاره که پست گذاشتی منم که حواس پرت و سرم شلوغ بود.
به به چقدررررر شمال و اون فضایی رو که گفتی دلم میخواااااااااااااااد!
خیلییییییییییییی...ایشالا همیشه همینطور شادی و خوشی و سفر و گشت وگذار باشه برات.
خوب کردی استعفا دادی خانوما نباید خیلی به خودشون فشار بیارن چون بهرحال کار خونه هم تا حدی هست و آفرین که تلاش میکنی ریلکس شی.
خیلی قوی هستی و همسرت هم عالیه و ایشالا بیشترتر آروم شی.

مرسى ماهى جونم خواهش میکنم این چه حرفیه.ممنون عزیزم نظرت خیلى انرژى مثبتى بهم داد

دل آرام شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 15:56

خوبه کارت رو سبک کردی. خیلی شلوغه برنامه ات..بهم ریختی.

اره دلارام جون ادم هزار جور فکر تو ذهنشه بهم میریزه

ویرگول پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 ساعت 14:43 http://haroz.mihanblog.com

من تازه باهات اشنا شدم عزیزم
امیدوارم هر چی زودتر این حسها و انرژی های منفی و استرسها ازت دور بشه
هیچی مثل یه خواب راحت و کامل ادم رو سرحال نمیاره
مامان هم امیدوارم به زودی زود خونه مورد علاقه شون رو پیدا کنن

مرسى عزیزم.ممنون دوست جدید خوبم که میخونیم❤️

شهرام جمعه 20 بهمن 1396 ساعت 04:02 http://1980716.blogfa.com

ان شالله همش تفریح و مسافرت و سلامتی.بازم باید بخونم مسافرت رو خوندم.

مرسی شهرام جان

Setareh پنج‌شنبه 19 بهمن 1396 ساعت 19:26 http://san-arm

چ کار خوبی کردی کارتو سبک کردی
منم از وقتی سبک کردم خیلی بهتر شدم راضیم از زندگی ، ینی راضی نر هستم

انشاءالله خیلی زود بیای بگی حالت خووووبه

اره ستاره جون ادم ریلکس میشه من همش تو بدو بدوام

سحر سه‌شنبه 17 بهمن 1396 ساعت 14:32 http://senatorvakhanomesh

اناهیتا بیشتر به خودت برس ویتامین بخور باشگاه برو تایم کاریت کم کن
خوشم می یاد شمال زیاد می رین ایول دوره همی هات داشته باشه،راساش بگم از اینکه همسرت پایه است و دوستای خوبی داری برای مسافرت ی کوچولو غبطه خوردم قدرشون بدون،من متاسفانه شرایطش ندارن زیاد.دوست خوب نعمت بزرگی،دوستای زیادی دارم اما اونی که باهاش حال کنم یا دوریم یا شرایط بیرون رفتن نداره همسرمم هی خیلی اهلش نیست که قطعا شرایط های دیگه امﺋمی خواد،
انشااله مامان ی خونه عااالی پیدا کنه هیالت راحت بشه

سحر من تو دوران مجردی یکی از مسایلی که بهش توجه میکردم همین بود که همسرم پایه باشه . ولی خیلی نگران این موضوع نباش همین که همسرت پسر خوب و با اخلاقیه به همه چی می ارزه ادم مگه چقدر وقت بیرون رفتن با دوستان روداره . زندگی انقدر بالا پایین داره که این مسایل دیگه کمرنگ میشه حتی ما که انقدر دوست و رفیق داریم یهو میبینی 1 ماهه هیچکدومشون رو نددیدیم خود همسرت اولویته عزیزم .

پرنسا دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت 00:17

سلام. خیلی وقت بود پیدات نبود خانومی
هر کاری که واسه بهتر شدن حال دلت خوبه انجام بده .ما که یه آنی بیشتر نداریم
یعنی اینقدر خوشم میاد به مراسم صبحانه خوری خانوادگیتون وفاداری

مرسی دوست جان . اره پرنسا جان همه دنیا یه طرف اون صبحانه با خانواده یه طرف

سعید یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 22:15 http://anti-efsha.blogsky.com/

سلام. این مطلب به این درازی رو به چند پاراگراف تقسیم می کردی.

شما ببخشید با عجله نوشتم

تیلوتیلو یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 17:21 http://meslehichkass.blogsky.com/

امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی و حالت عالی بشه
البته ورزش خیلی خیلی زود حال آدم را خوب میکنه

خداکنه تیلو جان ممنونم ازت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.