خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

این روزا

1/ عجله داشتم زود خونه تکونی کنم میدونستم مامانم از خونه تمیز شده انرژی میگیره خداروشکر همه جا برق میزنه.

2/ امروز جراحی دندون دارم خیلی خیلی استرس دارم تا چشممو باز کردم استرس انگار بالا ی تختم وایستاده بود زودی اومد تو وجودم 

3/ خیلی خرید و کار دارم خداکنه به همش برسم . هم خرید عیدی هم خرید واسه خودم و کلی ام کارای دوتا شرکت . خدا بهم انرژی بده همش انجام بشه . 

4/عاشق اینم با مامانم دوتایی بشینیم در سکوت سریال ببینیم.

5/دلم بازار بزرگ تهران میخواد.

6/این خانومایی که خانه دارن چقدر خوب به همه کاراشون میرسن این مزیت رو داره ولی من اصلا نمیتونم خونه بشنم اصلا .

رویای پول

دیروز یه فیلم میدیدم که توش یه خانواده خیلی پولدار بودن یه ویلا خیلی بزرگ وسط یه باغ بزرگ زیبا و کلی مستخدم و باغدارو اشپز داشتن بعدشم کلی مشکلات داشتن به مامانم میگن این ادما چقدر سخت میگیرن من جای اینا بودم کلا  همش میرفتم خرید و مسافرتای هیجان انگیزو ... ولی بعدش دیدم این فقط یه فکره اصلی ترین مشکلات و ناراحتی ادما اصلا ربطی به پول نداره . واسه من که اینطوری بوده تا حالا.