خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاله یا مادر دوم .

سلام علیکم . خوب تا یادم نرفته خواستم بنویسم تا 5 شنبه هفته پیش گفتم که دوستامون اومدن و کارت عروسی برادر دوستمو اوردن و تا 3 نصفه شب نشستن دیگه تا رفتن منو شاهین بیهوش افتادیم تا 8 صبح که من عصبانی بیدار شدم حالا سر چی سر اینکه اقا شاهین واسه پرنده ها غذا میریزه تو هوای سرد میگه گناه دارن غذا گیرشون نمیاد منم میگم عزیزمن هرجا دوست داری بریز ولی پشت پنجره خونه نه. بروتو کوچه بریز بروتو پشت بوم بریز ولی اینجا نه چون من بدم میاد پشت پنجره اتاق خواب پرنده بشینه خوابمم سبکه میان پر میزنن از صداشون بیدار میشم حالا اینم کار خودشو کرده و ریخته منم صبح با صدای بغ بغو پرنده و پر زدنشون از خواب بیدار شدم شاهینم بیدار شد پاشدم غر غرو جیغ جیغ که شاهین ازت خواهش کردم دونه نریزی اونم هی میگفت بخدا خیلی وقت پیش ریختم اینا نخوردن دیگه یکم  مسخره بازی در اورد که من عصانیتم فروکش کنه بازم خوابیدیم تا 10 بیدار شدیم صبحانه خوردیم و رفتیم سمت کوچه برلن واسه لباس من که یادتونه شهرویور خریده بودم واسه عقد دختر خاله خوب اون مراسم جدا بود و اونو پوشیدم ولی الان تو این ماه 2 تا عروسی مختلط دعوتیم منم میخواستم یکم پوشیده تر بشه یقه لباس که رفتیم و یه پارچه خیلی خیلی خوب پیدا کردم که دقیقا مدل خود لباسه شاهینم از کفش نادر کفش خرید واسه سرکارش و رفتیم پل چوبی یه دوری زدیم که ببینیم شلف داره یا نه که واسه کلکسیون ساعت شاهین شلف بخریم کلا این شلف معضل شده والا که رفتیم یه جا گفت 1 میلیون تومن فکر کنید چقدر بی انصاف اخه . دیگه برگشتیم اومدیم تا رسیدیم پریدم حموم ناهار  داشتم چون مادر شوهر داده بود بهمون از روز قبل که خونشون بودیم تا برم حموم شاهینم سالاد درست کرد لباسشویی رو هم روشن کردم ناهار روخوردیم یکم نشستیم و سریال دیدیم وگپ زدیمو لالا. شنبه صبح بیدار شدم فکر کردم مامانم میخواد بره با خالم دکتر اخه خالم دیسک گردنش چند وقته گرفته و خیلی داره اذیت میشه بنده خدا و چندتا دکتر رفته همه گفتن باید عمل بشه و داره میزنه به نخاعت . چون مامانم میخواست حدود 11 بره باهاش که تنها نباشه صبح زود بیدار شدم پریدم تره بار واسه مامانم و خودمون خرید کردم مامانمم زنگ زد داداشم رفته اونجا واسه صبحانه و گفت که نون نخر بدو بیا دارریم حالا فکر کنید از خوابم زدم که زود برم مامانمو ببینم قبل رفتنش به دکتر تا رسیدم مامانم گفت اااا راستی کنسل شد نمیریم دکتر منم دیگه تودلم عصبانی شدم روز تعطیلم نتوننستم بخوابم ولی به روی خودم نیاوردم . داداشم رفت منو مامانم نشستیم یه کم گپ زدیمو نسکافه خوردیم اهان واسه فریزرم بادمجون خریده بودم (دقت کردین من هنوز دارم فریزر پر میکنم سرویس شدم رسما)هیچی دیگه مامانم بادمجونارو سرخ کردو ناهار خوردیم من اومدم خونه ارزوها . رسیدم یه دوش گرفتم کارامو انجام دادم یکم اشپزخونه رو مرتب کردم . بادمجونارو بسته کردم گذاشتم فریزر خدا بخواد داره پر میشه دیگه . گوشت در اوردم واسه شام کوفته هویج بپزم . اهان به و هویج و سیب خریده بودم واسه مربا میخواستم مربا مخلوط درست کنم اخه من چقدر کدبانوام. خونه مرتب شد دراز کشیدم به کتاب خوندن و ریلکس کردن . من خیلی وقتایی رو که خونه تنهام و دوست دارم البته نه که دلم بخواد شاهین نباشه ها نه ولی کلا به نظرم هممون احتیاج داریم چند ساعت در هفته تنها باشیم کاری که دوست داریم بکنیم و ریکس کنیم .تا حدود4 کتاب خوندم بعدبلند شدم میوه ها رو شستمو غذا رو درست کردم و شاهینم رسید یکم گپ زدیمو همه میوه هارو ریختم تو غذا ساز و رنده شدن و ریختم تو قابله یه جوش زد شکر ریختم و گذاشتم حسابی بپزه و هل و گردو زدم خیلی مربا عالی شد اگر مثل من تو فصل سرد دلتون چیزای شرین میخواد حتما بپزید و حالشو ببرید . دیگه شامم اماده شدو اشپزخونه رو مرتب کردم شاهین خیلی خیلی از کوفته خوشش اومد خوردیمو سریال و لالا . یکشنبه دفتر بودم موقع ناهار همکارم گفت وا چرا بیشتر کوفته نیاوردی . ماشالا همکارا خوش اشتهان حسابی. دیگه 5 رفتم خونه گوشت گذاشتم واسه شام ماکارونی گذاشتم دوش گرفتم و لالا دوشنبه ام تا7 دفتر داداشم بودم بعدشم رفتم دم خونه مادر شوهر شاهین رو برداشتم رفتم دکتر الرژی که وقت تست الرژی  داشتم رو دستم مواد زد و سوزن زد 15 مین نشستم رفتم ببینم ایشالا به چی حساسم که رفتم توبارونیمو دراوردم دیدم همه دستم قرمز و متورم هست یعنی کلا تست جواب نداده بود از حساسیت بالا پوستی من و دکتر گفت بهترین راه اینه با دارو کنترل کنییم دارو داد و گفت 2 ماه دیگه بیا رفتیم خونه مادر شوهر حدود 9 رسیدیم شام خوردیمو حالا خواهر شوهر خیلی وقتا کلا یهو  میره تو قیافه نکه واسه من قیاففه بگیره ها کلا قاطی میکنه . والا من از صبح تا شب بیرونمو خسته میشم سر کار فشارکاری استرس ترافیک بازم میرم خونه مادر شوهر با روی خوش میرم چون میگم کلا قرارره هفتهه ای یه شام باهم باشیم ولی خواهر شوهر سر کار که نمیره خونشم که نزدیکه همشم خسته و ناله اس خوب دیگه میخوای بخواب یکی کلا بادت بزنه سری قبل گفت ساعت 10صبح یهو با تلفن بیدار شدم انقدر خوابم میومد تا 10 خوابیدم بعد ساعت 10 شبم میگفت پاشیم بریم خونه خوابم میاد من گفتم من 6 صبح بیدار شدم جای من بودی چی میگفتی .بعضی ها خوب خودشونو زدن به تنبلی کار خونه میکنن انقدر گندش میکنن انگار کوه میکنن اخه عزیزمن منه کارمندم کار خونه میکنم مهمونی هم میدم من چی بگم.ببخشید غر زدما .دیگه نشستم تا 11بعدشم خونه ارزوها و لالا. سه شنبه رفتم دفتر کارامو کردم شام هم خونه مامی خواهرو برادرمم اومدن مامانم یکم بیحال بود فکرم موند پیشش بعدش اومدیم خونه به مامانم زنگ زدم اخر شب که مامان صبح زود بیام پیشت صبحانه بخوریم مامانم گفت تورو خدا نیا میخوام بخوابم  البته بنده خدا چون من از خوابم نزنم و بیشتر بخوابم میگه دیگه صبحشم پریودشده بودم و درد داشتما پاشدم حالت سینه خیز رفتم دفتر یکم کارامو کردم عصری  زودتر در اومد حدود4 بود رفتم ارایشگاه ابروهامو برداشتم ناخونامم سوهان کشیدو فرنچ کرد رفتم خیاطی دادم اون پارچه ای که از کوچه برلن خریده بودمو بزنه به لباسمو پالتو مامانمو تنگ کنه و بعدش رفتم یه سر به مامانم زدم دیدم خدارو شکر خوبه حالا خودم سرم داشت منفجر میشد از درد یه قرص خوردم دراز کشیدم با ماشین بودن شاهینم رفته بود خونه خودشون باهاش دم مترو قرار گذاشتم حدود ساعت 8 اومدو رفتم برش داشتم اومدیم سرراه ابلیمو تازه خریدیم از فروشگاه خرید کردیم رفتیم خونه من باید یه کاری تحویل یکی از مهندسای دفتر داداشم میدادم اونم پیگیر که کی میفرسیتی 9 نشستم پای لب تاب تا 11 طول کشید شاهین یهو قاطی کرد پاشد غذا رو گذاشت ماکرو منم دیدم هوا پسه گزارشایی که میخواست رو واسه مهندسه فرستادم پاشدم شام خوردیم شاهینم تو قیافه بودسراینکه اومدنی توراه شاهین گفت مامانینا فردا میرن باغ چون خواهر شاهین واسه جمعه صبح مارو ناهار دعوت کرد بود چون 28 صفر نذر داره گوسفند میکشن میده به یه مرکز بهزیستی و ناهارم مهمونی میده منم میخواستم 5 شنبه کارامو کنم شاهینم هی تو طول هفته میگفت اخر هفته یه روز کارای دانشگاهم رو بکنم . حالا یهو گفت مامانینا میرن باغ که هم سر بزنن هم گوسفند بگیرن بدن بکشن واسه نذر گفت خواستید شمام بیاد منم سکوت کردم 5 مین بعدش همین همکارم اقای مهندس زنگ زد منم بهش گفتم به لب تاب دسترسی نداشتم دارممیرم خونه واستون میفرستم و تکمیل شده رو هم فردا میفرستم تا ظهر اونم گفت اوکی . تو اسانسور که بودیم تو اینه موهامو نگاه کردم گفتم شاهین فردا موهامو رنگ کنم ریشه دراومده اخه واسه دوشنبه ام عروسی پسر عموم دعوت بودیم . منم بدم میاد تو مناسبت های عزاداری و وفات موهامو رنگ کنم یا مثلا ابروبردارم حالا خوب من کی اینکارامو کنم بعدشم خوب جمعه داریم از صبح میریم خونه خواهر شوهر دیگه چه لزومی داشت که پنجشنبه ام از صبح بریم باغ ببنید شاید یسری حرفای منو بخونن و برداشت غلط بکنن و لی من با خانواده خودمم همینم من وقتی سرم شلوغه و کارای واجب دارن واسم تو اولویت هستن نسبت به رفتن به جایی که اصلا بهم خوش نمیگذره . یسری مواقع مجبوری یا میبینم خانواده همسر دلشون تنگ شده یا مامان خودم دلش میخواد جایی باشیم و نرم بی احترامی میشه یا ناراحت میشن اون جور مواقع هرجور شده میرم حتی اگر خسته بشم یا بهم فشار بیادولی جایی که تفننی باشه مثل این رو خودم باید تصمیمی بگیرم نه اینکه از رو تعارف بگم باشه .حالا داشتم میگفتم تو اسانسور گفتم فردا موهامو رنگ کنم یکم قبلشم که به همکارم گفتم فردا واستون اماده میکنم گزارشارو میفرستم شاهین یهو قاطی کرد که اناهیتا انقدر بهونه نیار فردا نمیریم باغ منم بهم برخورد گفتم من با تو تعارف ندارم که بخوام غیر مستقیم حرفمو بزنم من کار دارم و قراری هم بابت فردا نبود که بخواد بهم بخوره یانه قرار بود ما خونه باشیم و جمعه هم مهمونیم شنبه ام خالم عمل داره پس فقط فردا میتونم به کارای شخصی و خونه و کار شرکت و توهم به کار دانشگاهت برسی رسیدیم خونه من کارامو کردم یکمم باهاش گپ زدمو شوخی کردم دیدم قیافه گرفته محلش ندادم تا خوش اومد منت کشی حالا واقعا من بهونه نمیاوردم فکر کنید پنجشنبه صبح بیدار شدم شاهین رفت کله پاچه خرید منم سریع لباسشویی رو روشن کردم گردگیری کردم گاز و هودو سینکو شستم صبحانه خوردیم ظرفشویی رو شن کردم جارو برقی کشیدم  و موهامو رنگ کردم صورتمو بند انداختم و دستشویی رو شستم و دوش گرفتم از 9 صبح سر پا بودم تا 2 که نشستم شاهینم طی کشیدو دسشویی رو چسب کاری کرد که اب نره تو کابینت پایین روشویی.از حموم اومدم تا نشستم شاهین گفت خوب ناهار چی داریم حالا فکر کنید سیره میخواد با من شوخی کنه منم که زیاد کار کنم خسته شم اعصاب واسم نمیمونه گفتم یه دقیقه نشستیم تو که میبینی همش سر پام گرسنته پاشو غذا بزار اونم یهو بهش برخورد که اناهیتا چته نمیشه باهات حرف زد راست میگه چون خالم عمل داشت شنبه خیلی استرس داشتم بی اعصاب بودم اونم رفت تو اتاق درو بست کارای دانشگاهشو کرد منم یکم بعد رفتم باهاش صحبت کردم اوکی شد کلا اون تعطیلات معلوم نبود جفتمون چمون شده  و دیگه شروع کردیم به کارای شرکت غذام جوجه چینی گذاشتم دسرم چیز کیک درست کردم که عالی شد شام خوردیم و سریال دیدیم . خاله نازنینم عمل داشت واسه شنبه و من خیلی خیلی نگران بودم عمل دیسک گردن بود و خطری نداشت خدارو شکر ولی خالم واسه ما حکم مادر دوم رو داره انقدر مهربون و دلسوزه  . خدا همیشه بهش سلامتی و دل خوش بده .خوب یکم کار دارم برم بقیه رو عدا تعریف میکنم بووووووووووووس

نظرات 7 + ارسال نظر
شهرام پنج‌شنبه 23 آذر 1396 ساعت 19:01 http://1980716.blogfa.com

نمیاوردم فکر کنید پنجشنبه صبح بیدار شدم شاهین رفت کله پاچه خرید منم سریع لباسشویی رو روشن کردم گردگیری کردم گاز و هودو سینکو شستم صبحانه خوردیم ظرفشویی رو شن کردم جارو برقی کشیدم و موهامو رنگ کردم صورتمو بند انداختم و دستشویی رو شستم و دوش گرفتم از 9 صبح سر پا بودم تا 2 که نشستم شاهینم طی کشیدو دسشویی رو چسب کاری کرد که اب نره تو کابینت پایین روشویی.
وای نوشته هات زنونس.من روم نمیشد بیام بخونم اما همینا که خوندم ترکیدم از خنده.گاهی وقتا فکر میکنم تو پسری داری خانما رو سر کار میذاری هدایی

چرا همیچین فکرى میکنى ؟؟؟ببین من کل زندگیمو میگم هم روزمره هم کارى هم راجع به اطرافیان.من تو زندگى عادى خیلى شوخ هستم واسه همین تو خندت میگیره

آبگینه شنبه 11 آذر 1396 ساعت 22:48 http://abginehman.blogfa.com

اووووف چقد کار میکنی تو
یه دقه بشین نفس بگیر
جااااانم چیزکیک دسر درست کردی! آناهیتاجان دمت گرم مربا هم درست کردی
خیلی زبر و زرنگی من چقد تنبلم

مرسی ابگینه جونم . وای عزیزم همون فرشته کوچولو که داری نگهداریش 10 برابر کار منه

شهرام جمعه 10 آذر 1396 ساعت 15:36 http://1980716.blogfa.com

اهان واسه فریزرم بادمجون خریده بودم (دقت کردین من هنوز دارم فریزر پر میکنم سرویس شدم رسما)هیچی دیگه مامانم بادمجونارو سرخ کرد
پرنده ها لب پنجره دسشوئی میکنن این بده.والا من دوسشون دارم.کنار پنجره میشنن

اره شهرام بالاخره باید بسته کنم بزارم فریزر والا درک نمیکنیا . وای اره اون دستشویی رو که نگوو گفتم اینجوری نگم حضار حالشون بهم نخوره والا . در این حد به فکرتونم

تیلوتیلو شنبه 4 آذر 1396 ساعت 12:41

امیدوارم خاله جان بهتر باشن

مرسی تیلو جان

سحر چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 12:22 http:// senatorvakhanomesh.blogfa.com

خداییش کدبانویی هستی تو در کنار کاربیرون همیشه کارخونه ام می کنی کیف می کنم قاشاهین کمکت می کنه من دوره ای که.کار می کردم همسرم همیشه می کفت خستم درصورتی که گاها زودترازمنم خوب بود.
توی برتامه هاتونم اولویت راحتی شماس کارخوبی می کنی،جاری منم نثل خواهرشمان چرا عده ای المی می رن نوقیافه.موضوع چیه؟
راستی من تاحالا هیچ مربایی نپختم زیاد اهلش نیستیم،می شه ی کم کاملتربگی چه جوری درست کردی؟می شه فقط به و گردو باشه؟اگه بگی ممنون می شم

سحر جان دستور مربا رو میام تو و بلاگت میگم . مرسی عزیزدلم . والا قضیه خواهر شوهرمو خودمم نمیدونم والا

تیلوتیلو چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 11:08

اخلاقت خوبه
این خیلی خوبه
نه قهر و نه دعوا را کش نمیدی
خیلی خوبه که هوای همه را داری
میخونمت و انگار باهات زندگی میکنم
این همه فعال و اکتیو بودنت به آدم حس زندگی میده

مرسی تیلو جونم . من عاشق خانوادمم بدون اونا زندگی واسم بی معنیه

دل آرام سه‌شنبه 30 آبان 1396 ساعت 21:18

یعنی این پسرا مدام تو سوتفاهم هستن.
از بس مادرشوهر خواهرشوهر شده، همیشه ته ذهنشون نگرانن خانواده شون حذف نشه از مراودات. بی منطق میشن. همسرم راحت راجع به داداشم و خواهرم و بابام نظر میده، کافیه من بگم خواهرت فلان اخلاقش فلانه.
انگار خدا رو انکار کردم. یه دفعه قاطی کردم براش، بهتر شده تازگیا.

اره انگار گارد دارن مقابل ادم در صورتی که ما اصلا نیت بدی نداریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.