خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

انتقام به موقع

خوب اومدم یکم زودتر بنویسم تا یادم نرفته تا اونجا گفتم که 24 خرداد و 5 شنبه بود و عید فطر اعلام کردن منو شاهینم خونه بودیمو وتسه جمعه هم من بلیط تئاتر خدای کشتار با بازی نوید محمدزاده رو گرفته بودم راستش من خیلی به تئاتر علاقه دارم ئلی چند وقتی بود که ازش دور شدم که یکی از تصمیمات سال جدیدم اینه که حتما تو برنامه هام این موضوع بزارم ک خدارو شکر تا حد زیادی هم دارم تصمیماتم رو عملی میکنم خوب یه موضوعی پیش اومد که الان تعریف میکنم منو شاهین جمعه تا 12/1 خوابیدیمو واقعا هم چسبید که بیدار شدیمو صبحانه خوردیمو منو شاهین شب قبل تصمیم گرفتیم بعد از تئاتر بریم خیابون سی تیر که شبا خوراکی فروشا میان خوش بگذرونیم که حالا شما فکر کنید سر صبحانه بودیمو  که شاهین گفت اناهیتا مامانینا رفتن باغ میای ماهم بعد تئاتر بریم که منم گفتم باشه عزیزم هرجور دوست داری  خوب حالا پرانتز باز میکنم که شاهین یه اخلاق گندی داره که مثلا فکر کنید برنامه چیدیم شب بریم رستوران یهو یه برنامه با خانواده من پیش میاد میره تو قیافه که اناهیتا ما برنامه داشتیم و باید برنامه های خودمون واسمون مهم باشن حالا اضافه میکنم که1/2 هفته قبل هم شاهین صبح جمعه بیدار شدو برنامه ریختیم چند جا بریم که یهو متوجه شد مامانش بابت کارای باغش داره تنها میره باغ و پاشد باهاش رفت و کلا برناممون با خاک یکسان شد که البته من درک میکنم تواون شرایط مادرش مهم تر بود ولی خوب باید ادم انعطاف داشته باشه  و اگر برنامه کنسل میشه من راحت برخورد میکنم اونم اینطور باشه . حالا برمیگردیم به همون روز که تا برنامه این شد من رفتم دوش گرفتمو ساک رو شاهین اوردو صبحانه رو جمع کردمو اشپزخونه رو مرتب کردم که موقع اماده شدن به شاهین گفتم اون روز برنامه داشتیم پاشدی رفتی امروزم باهم کلی برنامه ریختیم که باز کنسل شد اصلا اینا واسم مهم نیس فقط میخوام بفهمی خانواده خیلی مهم تر از یسری مسائل هست و ادم باید شرایط رو درک کنه همینجوری که الان من اعتراض نمیکنم و میگم بریم لطفا واسه خانواده منم پیش میاد شما درک کن حالا شما الان ببینید که حق گفتم ولی شاهین اشوب به پا کرد و داد بیداد که نمیخوای نیا و من تنها میرمو میخوای زهرمون کنی یه روز تعطیلو دلت نمیخواد بیای حالا با بدبختی بهش فهموندم من راضی ام ومیام فقط میخوام بفهمی یه سری برنامه یهو پیش میاد وادم باید انعطاف داشته باشه  که در اخر فهیمدو ول باید میگفتم که سری بهد یه برنامه شد شاهین بفهمه باید راع بیوفته بیاد و حرف اضافی نزنه . دیگه رفتیمو تئاترئ تو راهم از قنادی سوجوخ خریدیم واس خواهر شاهین و مامان من که روز  عیدی دست خالی نریم خونه مامانم  البته شاهین پیشنهاد داد که بریم مامانو ببینیم روز عیده دیگه رفتیم نمایش رو دیدیم که واقعا قشنگ بود بعدشم رفتیم خونه مامانمو ماکارونی داغ کردیم خوردیمو نشستیم بازی مراکش و ایران رو نصفش رو دیدیمو راه افتادیم سمت باغ و حدود 10/30 رسیدیمو خیلی خلوت بود خدارو شکر و تو راهم هم متوجه شدیم ایران بردو تا رسیدیم یکم نشستیمو مادر شوهرو خواهر شوهرو شوهرشو دخترش بودنو پدر شوهرم نیومده بود دیگه با شاهین رفتیم یه دور زدیم تو تو باغو یکم گپ زدیمو رفتیم دیدیم شام امادس که شوهر خواهر شوهر پیتزا درست کرده و واقعا خوشمزه بود دیگه رو میز و صندلی تو باغ نشستیم خوردیمو خیلی چسبید بعدشم رفتیم تو من یسری ظرفارو شستمو یسری هم گذاشتیم ظرفشویی و نشستیم تو بالکن به گپ زدنو خواهر شوهر که طبق معمول طود خوابیدو شوهرشو دخترشم خوابیدنو منو مادر شوهرو شاهین نشستیم به چایی خوردنو خاطره تعریف کردن هوا هم سرد بودا من با سویی شرتو لحاف نشسته بودم دیگه ساعت حدود 3 با شاهین رفتیم تو اتاق و زیر یه لحاف گرم خوابیدم ولی تا صبح سردم شد دیگه حدود 10 بیدار شدیمو باز شوهر خواهر شوهر تخم مرغو قارچ درست کردو همگی کمک کریدم چایی و واسایل رو بردیم تو حیاط صبحانه خوردیمو از درخت یسری گیلاسم چیدیمو بعد صبحانه خوردیمو دیگه بعد از صبحانه یکم چرخیدیمو راه افتادیم اومدیم سمت تهران که خدارو شکر بازم خلوت بودو اومدنی خواهر شوهر واسمون ابگوشت گذاشت که بیاریم خونه ناهار بخوریم دیگه رسیدیمو یکم کارامو کردمو دوش گرفتیمو ابگوشتم با سیر ترشی خوریدمو یه بسته گوشتم در اوردمو  یکم دراز کشیدمو بعدشم شام کباب تابه ای با سس گوجه گذاشتم واسه فردا ناهارمون که دیگه اماده شدو خوابیدیم فردا صبحش رفتم شرکتو کارم زیاد داشتم موندم شرکت فکر کنم تا حدود 7 و دیگه اومدم خونه و تو فریزر یه ظرف قرمه سبزی داشتم که دراوردنو برنج گذاشتمو تن ماه یام گذاشتم بجوشه واسه شب شاهینم دیر میومد اون هفته و سرشون شلوغ بودو منم همه چی رو اماده کردمو ناهار فردا هم قرمه سبزی ریختمو تن ماهی ام گذاشتم واسه شاممونو خیلی گرسنه بودم تا خرتناق خوردمو لالا دیگه دوشنبه ام رفتم شرکتو کارامو کردمو بازن سرم شلوغ بودو دیگه کارامو کردمو رفتم خونه توراه رفتم تره بار نون همبرگری  و خیارشورم گرفتمو تا رسیدم همبرگر از فریزر دراوردمو رفتم حموم دوش گرفتم اومدم انداختم سرخخ بشه و شاهین اومدخوردیمو لالا سه شنبه بیدار شدم رفتم دم خونه مامانم ماشینو پارک کردمو تپسی گرفتیم با مامانم رفتیم تجرریش من یه کار ادار ی داشتم که رفتم انجام دادمو بعدش با مامانم پیاده رفتیم سمت امام زاده صالح و یکم تو بازار چه چرخیدیمو بعدشم رفتیم زیارت مامانم نماز خوندو بعدشم راه افتادیم باز تو بازارچه مامانم شلوار خونه خریدو داداشم زنگ زد که اگر میتونید بیاید دم شرکت ناهار باهم باشیم که رفتیم دم میدون باز تپسی گرفیتمو رفتیم دم دفتر داداشم اومد پایینو رفتیم سه تایی سمت فرحزادو منم میخواستم مامانمینا رو مهمون کنم که شیشلیک با جوجه زدیم به بدنو یکم نشستیمو بعدشم  باز منو مامانم تپسی گرفتیم رفتیم خونه و داداشمم رفت سرکار منم تشنه بودما تا رسیدیم یه شربت ابلیمو خوردمو افتادم رو تخت مامانم یه چرت زدیمو مامانم واسه شام قرمه سبزی گذاشتو دیگه یکم نشستیم تا خواهرمم اومدو یکم دورهم نشستیمو تا شب که داداشمینا و شوهر خواهرمو شاهینم اومدنو داداشمم واسه تولدم کیک خریده بود که البته تولدم جمعه 1 تیر بود ولی مامانم چون اون شب دور هم بودیم کیک خریده بودن دیگه شام خوردیمو کیکم بریدیمو عکس بازی کردیمو کادو هم زنداداشم واسم گلدون خریده بودو خواهرمم 100 تومن پول دادو مامانمم کارت هدیه دستشون درد نکنه دیگه اومدیم خونه شاهین با موتور رفتو منم داداشمینارو رسوندمو اومدم خونه چهارشنبه صبح بیدار شدم صبحانه خورئم که رفتم واسه یه کار شرکت قبلی بیمه که کارم خیلی طولانی شد و مهر شرکت رو میخواستم که زنگ زدم مدیر شذکت واسم اوردو کارم انجام شد بعد حدود 2 شد رفتم بانک کار بانکی داشتم که انجام دادمو بعدشم رفتم شرکت مهر رو دادمو رفتم خونه هلاک بودم از گرما و گرسنگی تا رسیدم قرمه سبزی که مامانم داد رو گرم کردمو خوردم بعدشم دوش گرفتمو حاضر شدم رفتم دنبال شاهین سر گاندی بعدش رفتیم بنگاه که شاهین کار اشتو بعدشم رفتیم خونه مادر شوهرو م=نشستیم به گپ زدن تا خانواده خواهر وهرم اومدنو شام خوردیمو نشستیم به فوتبال ایران اسپانیا دیدن دیگه 5 دقیقه مونده بود که تموم بشه راه افتادیم که یه وقت به شلوغیا و بیرون ریختن مردم نخوریم که البته ایران باخته بود ولی بازم شلوغ شده بود انگار دیگه رسیدیمو لالا . بقیه تو پست بعد .

نظرات 3 + ارسال نظر
آبگینه یکشنبه 17 تیر 1397 ساعت 10:20 http://abginehman.blogfa.com

به به خانم تیرماهی اونم اول تیر. منم اول تیرم
دختر بلندترین روز سال تولدت مبارک

اره ابگینه جون بلندترین روز قبلنا روز تولدم بابام واسم نامه نوشت و گفته بود روزی که تو اومدی خورشیید طولانی تر از همیشه تابید مثل تو که به زندگی ما تابیدی واسم یه دنیا ارزش داشت نوشتش حیف که نیست حیف . تولدت مبارک عزیزدل

ماهی کوچولو جمعه 15 تیر 1397 ساعت 08:12

راستی یادم رفت بگم تولدت مبارککککک پساپس
ایشالا همیشه شاد و سلامت و موفق باشی.

ممنونم دوست عزیز مهربونم

ماهی کوچولو دوشنبه 11 تیر 1397 ساعت 15:08 http://tekrareman.blogsky.com

سلام عزیزدل. خوبی؟ به به چقدر خوب و با برنامه ریزی به کارات میرسی، پست قبلیت رو هم که باز برام نیاورده بود به روز شدی خوندم.ماشالا خیلی بهتر از من به کارای خونه میرسی و میبینم که غذا پختن انقدری که وقت من رو میگیره وقت تو رو نمیگیره چون زودتر به فکر فردا و پس فرداها هستی
بعدشم اینکه همسر منم یه طوریه که خودش میتونه پیشنهاد کنسل کردن خونه مامان اینای من رو بده، حتی چندباری هم تو نامزدی یه هو گفت نمیام! اما فک کن من میتونستم بگم نمیام؟! الآنم وقتی مامانش دعوت میکنه باید به هر قیمتیه بریم، اما وقتی مامان اینای من دعوت میکنن دنبال بهونه ست که نریم انگار! براش عادیه که بعد اینکه اوکی دادیم زنگ بزنیم بگیم یه چیزی شد ما نمیایم! منم جوشی میشم که به مامان خودتم جرات داری بگی نمیایم؟تازه یه بارم مامانم اینا نرفتن باغ خاله م که ما ناهار میریم خونه شون، اونم بخاطر من که از صبح تا ظهر کلاس بودم و دیروزشم صبح تا شب کلاس و وقت نهار پختن نداشتم، گفت نریم من خسته م! و من که به مامان اینا گفتم نمیایم خیلیییی ناراحت شدن! تازه حالا شام بدتره چون مامانم برا خودشون شام نمیپزه چون نمیخورن، سالادی، ماستی چیزی میخورن، بخاطر ما میپزن! فک کن بگم نمیام! خلاصه که! همه مردها دقیقا همینطورن، و جالبه که خیلی چیزا رو تو مغزشون نگه نمیدارن! و یادشون میره خودشون چیکار کردن!
حرص نخور و فقط آروم وقتی اون برنامه رو کنسل میکنه بگو یادت نگه دار! من که مثل بچه ها لوس میشم میگم که اوقات تلخی نشه! شاد باشی

مرسی عزیزم ممنون میدونی چیه موضوع اینه که اگر عکس العنل نشون بدیم شاید جالب نباشه ولی اگر به روی خودمون نیاریم شاید این رفتار رو هی تکرار کنن من خواستم نشون بدم که رفتارش درست نیست .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.