خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

زلزله

سلا م علیکم . خوب تا روز ی تعریف کردم که رفتم بن مژه زدم بعدش با مامان رفتیم ناهار خوردیمو مامانو رسوندم اومدم خونه خیلی خسته بودم انگار کوه کنده بودم چشمامم پف داشت اصلا باز نمیشد یکم از پیتزایی که با مامان خوردیم مونده بود اوردم واسه شاهین کالباس با نونم داشتیم خودمم که دیر ناهار خورده بودم سیر بودم دراز کشیدم تا 7 که شاهین رسید گرم کردم واسش غذارو خورد حالا منم چشمام باد کرده بود اونم نگام نمیکرد با من حرف میزد روشو میکرد اونور خوابیدیم صبح با اون وضع اومدم شرکت دیگه تا 5 موندم بعدش پیاده رفتم سمت خونه یکم جمع و جور کردمو ماهی سرخ کردم واسه شام  جارو برقی و گردگیری کردم شاهین حدود 8 رسید نشستیم شهرزاد دیدیمو شام خوردیم لالا . دوشنبه رفتم دفتر برادرم با  ماشین رفتم تا حدود 7 اونجا بودم بودم بعدش با شاهین همت سر خروجی گاندی قرار گذاشتم  رفتم برش داشتم اون روزم زوج و فرد بود خیلی زود رسیدیم خیابونا خیلی خلوت بود دیگه رسیدیمو پدر شوهرم که نبود با دوستش رفته بود شمال شوهر خواهر شوهرم مامویت کاری بود یکم نشستیمو شاهینم کلا اون شب اعصاب نداشت خیلی خسته و بی خواب بود شام خوردیم که شاهین با مامانش بحثش شد سر یه موضوعی منم اصلا دخالت نکردم ولی ناراحت شدم تا دیگه اومدیم خونه به شاهین خیلی اروم گفتم ببین من زنتم برای ارامش من باید رفتارت خوب باشه ولی من جوونم بامن بدم برخورد کنی به جاش جوابتو میدم ولی با مامانت تحت هیچ شرایطی بد صحبت نکن اون جوابتو نمیده سنش بالاس میریزه تو خودش رعایتشو کن (اخه تحت هیچ شرایطی مامان شاهین بحث نمیکنه یعنی وقتی شاهین باهاش بحث میکنه سکوت میکنه)هیچی دیگه شاهینم گفت تو میخوای به من عذاب وجدان بدی گفتم نه تو خیلی پسر خوبی هستی همیشه حواست بهش هست و واقعا ازت راضیه ولی یکم رعایت کن اونم بخاطره اینکه قند داره اعصابش بهم بریزه رومریضیش تاثیر منفی داره دیگه شاهینم زنگ زد یکم با مامانش خوش و بش کردو شبخیر گفت و خوابیدیم . اهان اینو یادم رفت بگم واسه چند روز بعدش مامان شاهین وقت دکتر داشت تو بیمارستان عرفان که خوب از خونه خودشون دوره  وچون تقریبا نزدیک خونه مابود بهش گفتم اومدید دکتر بعدش نرید خونه بیاید خونه ما که تو ترافیک مجبور نشید برگردید که دیگه پیش خودم گفتم من که باید شام بپزم بزار بگم خواهر شاهینم بیاد کلا با هم میشن 5 نفر دیگه به خواهرشم گفتم تشریف بیارید حالا اون شب میگفت اناهیتا من دخترمو از مدرسه برمیدارم مستقیم میایم خونتون چون اگر دیر بیایم تو ترافک میمونیم خونه ای که منم همین جوری موندم اخه کی واسه مهمونی شام ساعت 2 ظهر میره ؟؟؟؟؟؟ به من چه که ترافیکه . منم گفتم نمیدونم جایی کار دارم امیدوارم تا 2 تموم بشه .دیگه اومدیم با شاهین خونه و لالا سه شنبه ام رفتم شرکت حدودادی ساعت 12/1 رفتم وقت گرفتم از ارایشگاه نزدیک شرکت برم ابروهامو بردارم گفت 3 بیا دیگه 3 رفتم کارم انجام شد اومدم شرکت  اومدم واسه 4شنبه مامانم میخواست واسم چله ای بیاره که خوب منم مجبور شدم همه کارامو بکنم از روز قبل قرمه سبزی گذاشتم جارورقی ام تازه کشیده بودم چیز کیکم درست کردم وسوپ شیر هم گذاشتم فقط شیرش رو نریختم که خراب نشه فیله مرغم خورد کردم تو مواد خوابوندم واسه جوجه چینی این وسطا موهامم ریشه اش رورنگ گذاشتم رفتم حموم فکر کنید از جمعه حموم نرفته بودم چئون بن مژه زدم بهم گفت تا 3/4 روز اصلا اب نخوره هیچی دیگه رفتم حموم احساس کردم  سبک شدم .شاهینم میوه خرید اورد شامم اون شب عدسی گذاشتم خوردیم و بیهوش شدیم و چهارشنبه ام اومدم دفتر تا 4 موندم بعدش پریدم رفتم مغازه قارچ و شیرو ماست و اینجور چیزا خریدم ماشین داشتم حدود 4/30 رسیدم خونه سوپ و قرمه سبزی رو گذاشتم رو گاز خونه رو مرتب کردم شاهینم زود اومد میوه رو چید ماست خیارم درست کرد هنوز لباس خونه تنم بود که مامانمو خواهرمو پسرشو همسرش رسیدن پریدم رفتم لباسمو عوض کردم ارایش کردم دیگه یکم نشستیم داداشمینا اومدن راستی مامانم همه چی واسم اورده بود . اجیل . میوه . یه سبد جدا اناناس و هندونه . لبو . انار دون شده خواهرمم از شیرینی الف یه کیک شکل هندونه خریده بود واسم .مامانمم یه گردنبند خوشگلم واسم خریده بود داداشمم زولبیا بامیه خریده بود دیگه رسیدن اون فندوق کوچولو داداشمم انقدر خوشحال و ناز بود اونروز که حد نداشت .همش میخندیدو دست میزئد . دیگه جوجه چینی ام سرخ کردمو برنجم گذاشتمو میز رو چیدم شام خوردیمو تنقلات و کیک خوردیمو حدود 11 همه رفتن حالا من رفتم دستشویی که اماده خواب بشم یهو احساس لرزش کردم اومدم برون دیدم شاهین رفته اونیکی دستشویی فکر کنید جفتمون اون لحظه توالت بودیم.هیچی دیگه شاهین گفت زلزلس بپر لباس بپوش منم پوشیدم زنگ زدم به مامانم . مامانم گفت نگران نباش من تو کوچه ام با همسایه ها منو شاهین رفتیم سر کوچه دیدیم همه دارن میان بیرون همه ماشینا داشت از پارکینگ خارج میشد داداشم زنگ زد که یکی از دوستاش که زلزله  خونده گفته زلزله سر پل ذهاب و بم هم همین بود اولش یه لرزه اینجوری تا 5 ساعت بعد اصلی میاد البته شایدم نیاد ولی احتیاط کنید حالا شاهین استرس گرفت به مامانشینا زنگ زد که برید بیرون مامانشم میگفت نه نمیریم دیگه عصبانی شده بود شاهین کارد میزدی خونش در نمیومد حالا جالبش اینجا بود مامانش میگفت بیاید خونه ما شاهینم میگفت خودمون خونه داریم که بریم بخاطر زلزله باید همه بیرون باشن کلا فیلمی داشتیم اون شب به شاهین گفتم برو دم خونه مامانم داداشمم با خانومشو نی نی کوچولو اونجا بودن تو ماشین داداشم دیگه تو یه محیط باز ماشینارو پارک کردیم پتوام از خونه مامانم اوردیم زنگ زدم به خواهرم که پاشو بیا اونم شوهرش گفته بود حال ندارم بیام خودش با پسرش اومد شوهرش موند خونه!!!!!!!!دیگه تا حدود 5/40 صبح تو ماشین بودیم و خوابیدم یه کم بعدش شاهین بیدار شد اومد سمت خونه منم استرس گرفته بودما اومدنی رفتم دم ماشین خواهرم دیدم خوابن همشئون مامانمم تو ماشین خواهرم بود دیگه دیدم شاهین قاطی کرده از شب قبلشم از دست مامانشینا شاکی بود سریع سوار شدم رفتیم خونه به مامانم پیام دادم تو تلگرام گفت منم اومدم خونه بخوابم . دیگه با شاهین یکم اخبار دیدیم بیهوش شدیم تا 10 صبح بیدار شدم صبحانه خوردیم اشپزخونه رو تمیز کردم لباسشویی روشن کردمو دوش گرفتم موهامو اتو کشیدم به شاهین گفتم اگر بخوای میتونی منو سورپرایز کنی و عصری ببری دنیای شکلات و بگی هرچی دوست داری بخر اهان اون شبم خونه یکی از فامیلای شاهین اینا واسه شام دعوت بودیم . دیگه یکن کارای شرکتو کردم خونه رومرتب کردم دوش گرفتم ناهار خوردیم یکن چرت زدم تا حدود 6 بیدار شدم حاضر شدم رفتیم دنیای شکلات شعبه سعادت اباد از اونجام شوت شدیم مهمونی و چقدر خیابونا خلوت بود حالا این فامیل شاهین اینا که میشه دختر خاله مادر شوهر خیلی خانواده مهربونی هستن و دخترشون حدود 22/3 سالشه واسه تولد من واسم کادو گرفته بود که منم گفتم تازگیا تولدش بوده واسش یه کادو بخرم که هرجا رفتیم چیز مناسبی نبود تا اخرش چون تو ذهنم بود مثل من عاشق کیتی هست واسش یه سری لیوان کیتی با استند گرفتم همونجام کادو کرد حدود 9 رسییدم به مهمونی همه اومده بودن دیگه شام خوردیمو نشستیم دور میز همگی سرگرم خوراکیای یلدا و بگو وبخندشدیم مامانمینام همگی خونه خالم بودن چون خانواده نامزده دختر خاله میخواستن شب چله ای بیارن . تا حدود1 اونجا بودیمو رفتیم خونه بیهوش شدیم . خوب طولانی شد بقیه رو بعدا بگم .فعلا

نظرات 8 + ارسال نظر
شهرام دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 03:21

نکنه شما یاد میکنی؟سالی یه بار پست میزنی تازگیا

اره شهرام شلوغم و بی حوصله تازگیا

Setareh یکشنبه 17 دی 1396 ساعت 16:07 http://san-arm.blogsky.com

انشاءالله خیر باشه مشغولیت هات ...
ممنونم عزیزممم

خواهش عزیزم

دل آرام شنبه 16 دی 1396 ساعت 20:14

خوب کردی طرف مامانشو گرفتی. مامانا گناه دارن. اینطوری تو هم خوبی اش رو میبینی.

بله در ارام جون خودم نقص رفتار شاهین رو میدونم . میدونم که الکی یهو عصبانی نمیشه و مادرشم تقصیری نداره

Setareh شنبه 16 دی 1396 ساعت 00:52 http://san-arm.blogsky.com

خوبی دوستم ؟ نیستی کم پیدایی .

اگه وقت کردی برام بفرست جایی ک بن مژه زدی
ب هرجایی نمیشه اعتماد کرد ، جای خوب میخام برم کارشو ببینم

یکم درگیرم ستاره جون .ببین من رفتم سعادت اباد سالن شبنم خودم راضیم ولی حتما واسه ترمیمم میرم .شمارش اینه09120580340شیلا جاویده اسمش

شهرام پنج‌شنبه 14 دی 1396 ساعت 00:47 http://1980716.ذمخلبش.زخئ

نصیحت خوبی به شوهرت کردی.در مورد بحث با مادرش

ممنون میبینم انقدر درگیر اینستا هستی کلا وبلاگ یادت رفته

سحر دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 20:58

خداروشکر که خوبید
آآناهیتا مس گمااا بن مژه برای یکی مثل من که مژه های پردارم خوبه تاثیر داره؟مزه هام خیلی بلند نیس اما پره،تاثیری در زیبایی جشم داره؟

ببین منم مژه هام هم پره هم بلند به نظر من که خوبه برو تو اینترنت ببین تاثیرش رو

پرنسا پنج‌شنبه 7 دی 1396 ساعت 02:11

ولی بامزه بوده ها شوهرت زنگ میزده بیاین بیرون اونا میگفتن میخواهیم بمونیم تو خونه
حالا چشمت خوب شد ؟

اره بابا بساطی داشتیم . خیلی خوب شد چشمم پرنسا اگر مثل من تو مد اینجور چیزا هستی توصیه میکنم بری بزنی

آبگینه چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت 13:50 http://abginehman.blogfa.com

شب یلدایتون مبارک باشه چقد مامان تون زحمت کشیدن
خسته نباشی. واقعا چطور به این همه کار میرسی دمت گرم

مرسی عشقم . واقعا زحمت کشیده بود مامان.اره دیدی داغون شدم .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.