خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

دنیا پر از خیانت و دل شکستن

سلام .هم یکم بنویسم هم ماجرا دختر عمه رو بگم . قبلا تعریف کرده بودم ولی نمیدونم چقدرشو گفتم الان کامل میگم این دختر عمه من همسن من هست تو یه دوره ای قبلا با یه پسری دوست بود و پسره خیلی پولدار بود اینا حدود فکر کنم 3/ 4 سال باهم دوست بودن نمیدونم دقیق یادم نیست شایدم یکم کمتر یا بیشتر . هیچی دیگه دوست بودنو خیلی خیلی صمیمی بودن تا جایی که همه خانواده پسره دختر عمه منو دیده بودن پسره ام فکرکنم متولد 61 بود . مامان پسره امریکا زندگی میکرد وقتی میومد ایران و دختر عمه منو میدید نشون میداد ناراضیه (دقت کردین همه فامیل ما میرن سراغ بالاتر از خودشون . ماجرا دختر خاله که یادتونه)خوب چی میگفتم اره مامان نارضایتیش رو نشون داد تا اونجایی که علنا گفت مخالفم و اینام داغون شدن خانواده عمه منم متوسط هستن از نظر  مالی دیگه این مخالفت در حدی شد که اینا میخواستن کات کنن دیدن ادامه دادن بی فایده اس البته همین جا تا یادمه اینو بگم که از نظر من پسره ام خودش خیلی مایل نبود که انقدر راحت پا پس  کشید چون ماجرا دختر خالمم همین بود تازه این پسره صرفا فقط پولدار بود ولی خانواده نامزد دحتر خاله از این کله گنده های سیاسی هستن و پدرش دولتمرده . و اصولا این جور ادما به خاطر حفظ قدرتشونم که شده با خوداشون ازدواج میکنن و بچه های همدیگه رو انتخاب میکنن ولی  با همه این تفاسیر دوست پسره دختر خالم گیر داد که من همینو میخوام و خانوادش مجبور شدن واسش اومدن خواستگاری و اگر یادتون باشه شهریورم ماه هم عقدشون بود . خوب از بحث دور نشیم ولی این دوست پسر دختر عمه به نظرم خیلی ریلکس حرف مامان جونشو گوش کردو کشید کنار البته به نظر من درسته که نظر خانواده ادم  برای ازدواج باید خیلی مهم و تاثیر گذار باشه ولی من معتقدم حتما هم درست نیست . و استثنا هم وجود داره . خوب دختر عمه منم مشخصه که ضربه بدی میخوره و بهم میریزه تا از اقوام پدرش یعنی  اقوام شوهر عمه ام میان خواستگاریش و دختر عمه هم کلا 1 بار پسررو دیده و کلا 1/2 ماه تلفنی حرف زده میگه دقیقا همینو میخوام تمام . شوهر عمه هم مخالف صد درصد ولی کو گوش شنوا گریه و زاری و میگه میخوام دختر عمه من فوق لیسانس داره و پسره دیپلم مامان بابای پسره ام جدا شدن دیگه انقدر گیر میده که عقد میکنن تو اردیبهشت ماه 94 پسره اوایل هرروز خونه عمه ام بود ولی کم کم ما دیگه ندیدمش و تو افق محو شد تا جایی که عید دیدنی هم جایی نیومد پارسال دیدن خونه منم اگر یادتون باشه تعریف کردم که دختر عمه ام با مامان باباش اومد یعنی عقد کردن ولی دختر عمه ام مثل زمان مجردی فقط با مامان باباش میچرخه همه جا . تا چند روز پیش که پسر عموم اومد گفت کاشف به عمل اومده پسره با یه دختره دیگه دوست شده و دختره حامله شده و گفته باید بیای منو بگیری پسره ام پاشده تنها رفته خواستگاری دختره و همه اون عید که نبوده با دختره اصفهان تشریف داشتن و به دختر عمه ام گفته به کسی بدهکارم و همه طلا هاشو و حتی حتی حلقشو گرفته برده فروخته یعنی کلا از این میکنده خرج اون یکی دختره میکرده وبعد از روشن شدن همه اینا دختر عمه ام با دختره قرار میزاره و میره میبینتش و پسره ام شاکی و افتاده به جون دختر عمه ام و کتک زدتش . یعنی اون شبی که پسر عموم با خامونش اومده بود و اینارو تعریف کرد نمیدونید چقدر حالم بد شد داغون شدم تا صبح چند بار با فکرش بیدار شدم خیلی بهم ریخته بودم . حالا دنبال وکیل و طلاقه . کااااش یکم فقط یکم رو مخالفت بقیه فکر میکرد کاش انقدر با عجله تصمیم نمیگرفت .همه جوونیش داره هدر میره با این انتخاب اشتباه . الانم پسره غیب شده و کلا ازش خبری نیست . یکم سرم شلوغه برم بقییه روپست بعد میگم . فعلا .
نظرات 5 + ارسال نظر
ستاره دوشنبه 4 دی 1396 ساعت 00:49 http://san-arm.blogsky.com

الهی که ازمون دورباشه این مسائل

خدا نگاهمون کنه ، ب خودمون و زندگیامون ، ب خانواده هامون نظر ویژه کنه انشاءالله

ستاره انشالله البته ادمای بی وجدان مثل این فرق داره قضیشون

ماهی کوچولو شنبه 2 دی 1396 ساعت 22:00 http://tekrareman.blogsky.com

سلام! من تو شوکه ام!!!!!!!!!!! خیلی!
اصلا یعنی چی؟!! این افراد از کجا پیدا میشن؟؟اصلا چطور نمیشه همچین اشخاصی رو تشخیص داد! شایدم به قول خودت دخترعمه ات بخاطر ناراحتیش از شکست قبلی خودش رو زد به کوچه علی چپ و........
خیلی متاسفم

ماهی جان بعضیا دوست دارن خودشونو گول بزنن دوست دارن از واقعیت و هشدار بقیه فرار کنن

تیلوتیلو شنبه 2 دی 1396 ساعت 11:27

چه دنیای بدی شده
هیچی دیگه سرجای خودش نیست

اره دقیقا

کیت پنج‌شنبه 30 آذر 1396 ساعت 01:23

یا خدااا
اینا واقعیت بوددد
پسره تا این حد خیانت پیش رفته تازه بعدشم کتک زده؟
دختر عمه بیچاره

متاسفانه واقعیت تلخ

پرنسا چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت 18:04

حق داشتی ناراحت بشی .خیلی نامردی کرده پسره.
معلومه دختر عمه واسه فرار از شکست قبلی تصمیم به این ازدواج گرفته .یه جایی میخوندم که بدترین تصمیمات ما زمانی اتفاق می افته که برای فرار از مشکلات تصمیم جدید میگیریم.
آناهیتا اگه دیدیش بهش روحیه بده.دختر عمت جوونه .هنوز خیلی فرصت داره واسه زندگیش.نباید اجازه بده نامردی یه نفر آینده اش رو خراب کنه.

منم همین احساس رودارم ولی یه دختره زیبا و تحصیل کرده میتونه انتخاب های بهتری داشته باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.