خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

اخر هفته بدون تفریح

بعد از مدت ها اخر هفته به مهمونی و تفریح و خوشگذرونی نرفتم و کوزت شدم و همش کار کردم .

روز پنجشنبه تمیزکار اومد خونه ارزوها و خونمون رو برق انداخت شاهین صبح از خونشون اومد و با این اقای مهربون که کلا تمیز کار خانوادگی ماست کارهارو کردن منم ساعت حدود 11 از شرکت زدم بیرون رفتم کارواش بعدش رفتم یه سر خونه دیدم تازه کاررو شروع کرده باز اومدم دفتر تا ساعت 1 و ظهر رفتم خونه ناهار خوردم یکم استراحت کردم پاشدم وسایلارو جمع کردیم با مامانم رفتم شیرینی خرید مامانم  رفتیم خونمون تقریبا همه دیوارارو شسته بود پرده رو نصب کرد . پرده خونمو پارسال رفته بودم ترکیه از اونجا خریدم که نصب شد دیدم خیلی خوشگله  یکم کار کردم دیگه با مامانم رفتیم دنبال کفپوش کابینت برگشتیم خونه و من له تر از همیشه پهن شدم کف خونه 2 ساعت همونجوری بودم یعنی قشنگ باید با کاردک جمعم میکردن  . صبح زود بیدار شدم باز رفتیم خرید سراغ کفپوشا که موفق نشده بودیم خریدیمو برگشتیم خونه دیگه مامان شروع کرد ناهار پختن منم وسایلامو جمع کردمو کارتن کردم بعدش ناهار خوردیم بازم من له بودم(انگار خستگیم که در نمیشه هیچ هی روهم انباشته میشه) گفتم تا ماشین واسه بردن وسایل بیاد دراز بکشم تا اومدم بخوابم زنگ رو زدن . خواهرمینا اومدن بعد 5 دقیقه خالمینا اومدن و بعد 5 دقیقه داداشم دیگه بیدار شدم حاضر شدم ماشین اومد وسایلارو بار زدن منمو مامانم با ماشین جلو رفتیم  بقیه هم اومدن رفتیم خونه ارزوها . حالا اونجا شاهین جلو در منتظر بود فکر کن این اقایون بار بری چی بگن خوبه گفتن تا داماد شیرینی نده کلا  ما در ماشین رو باز نمیکنیم  منم انقدر خندیدما هیچی دیگه شیرینی داد و در باز شد وسایل رو  بردن بالا . من بیشتر جهازم رو از ترکیه خریدم این وسایل رو دیدم یاد اونجا افتادم هوایی شدم گفتم کلا کاری با جهاز ندارم میخوام برم ترکیه دیگه چیدیم .و خیلی همه چی زیبا شد خدارو شکر . امیدوارم خدا کمک کنه همه دخترا بتونن جهاز و وسایل مورد علاقشون رو بخرن و تو خونه ارزوهاشون بچینن و مسقل و با ارامش زندگی کنن.

1/از رنگ قهوه ای واسه کابینت متنفرم و این خونه کابینتاش قهوه ای هست و اونم بدرنگ ترین قهوه ای ممکن

2/کلا خانواده همسرم نیومدن  فقط شب زنگ زدن واسه تشکر البته خودشون اینجوری گفتن که شما واسه چیدن میرید مزاحم نباشیم و راحت باشید حالا خیلی ام واسم مهم نیست .

3/کلا از این رسم و رسومات جهاز برون و جهان سومی بیزارم.

4/رفتم تولد مادر شوهرم 4 شنبه کلا  میرم خونشون خیلی جالبه هرکی هرکاری راحته میکنه من تنها سریال ترکیه ای میبینم .مادر شوهرم خاطره میگه پدر شوهرو همسر خواهر شوهرم میشینن کنار بار و مشروب میخورن   و خواهر شوهرم همیشه تو اشپزخونه یه کاری داره که انجام بده(از این خانوماس که عاشق کارای خونس )دختر خواهر شوهرم همیشه واسه خودش با روسری موی بلند فرضی درست میکنه و میگه من پرنسسم و اگر تولد یا جشن باشه با برف شادی میاد و منم واسش برف شادی میریزم اونم اون زیر میچرخه.شاهینم طبق معمول در حال خنده و سربه سر گذاشتن  باهمه . تولد به همین حالتی که گفتم تا شب ادامه  داشت و برگشتیم اومدیم .فعلا باااای

این روزا

1/تمیز کار گرفتیم خونه جدید روتمیز کنه انگارهرچقدر میریم جلوتر مسئولیت ها بیشتر میشه یه حس مبهم بین استرس و خوشحالی دارم . میخوام وسایلارو قبل ماه رمضان ببرم چون خالم و داداشم روزه میگیرن و میدونم حتما میان و سختشونه. 

2/ امیدوارم بتونم روزه بگیرم ولی مطمئنم همش رو نمیگیرم من روزهایی پیش میاد که 12 ساعت کار میکنم مطمئنم نمیشه زبون روزه انقدر کار کرد.

3/خونه جدید شیر اب تصفیه داره کناره سینک ولی دستگاهشو نداره من تو خونمون کلا هیچوقت دستگاه اب تصفیه نداشتیم ولی همسر عادت داره و تا این شیر رو دید گفت دستگاهشو بخرم منم بی تفاوت بودم دیروز از خواهر همسر پرسیدم گفت حدود یه تومنه منم گفتم وای چه گرون گفت کجاش گرونه بخوای اب معدنی بخری که گرونتره  منم اصلا کم نیاوردم و به روی خودم نیاوردم که تو خونمون نه اب معدنی میخریم نه تصفیه اب داریم .جالبه دیروزم خونه دوستم بودم اونم گفت من لب نمیزنم به اب شیر بابامم همینه اومد خونمون اوایل حتی اب تصفیه یخچالم نخورد اخرش رفتیم واسش اب معدنی خریدیم .مردم چه حساسن والا.

4/تاریخ 96/03/01 همسر اومد دنبالم و با ایینه و قران دوتایی رفتیم به خونه ارزوها هیچ کاریم اونجا نداشتیما الکی راه میرفتیم و حرف میزدم حتی نمیشد بشینیم چون خونه کاملا خالی بود ولی من نمیدونم چرا به خودمون اومدیم دیدم 2 ساعته الکی اونجاایم . تا این حد سرخوشیم

5/این چند روز نمیدونم چرا احساس میکنم عصبی شدم و اصلا حس خوبی ندارم فکر میکنم اصولا دخترا باید تو این شرایط خوشحال باشن ولی من نیستم