خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

این روزا

1/ نمیدونم شاید ما خودمون هم همینطور باشیم ولی واسم جای تعجب داره منو شاهین تو شرایطی هستیم که داریم کارای عروسیمون رو میکنیم و خیلی از اطرافیان یا دوستامون سوالاتی میپرسن از قبیل:تاریخ دقیق دقیق عروسی کی هست .خونه چی شد . کجا باغ یا سالن گرفتید . کاراتون چطور پیش میره و ...... من اسم این سوالات رو میزارم فضولی اون روز با شاهین گفتیم شاید واسشون مهمیم و از رو محبته ولی من متنفرم از اینکه از برنامم به کسی جز خانواده توضیح بدم و سعی میکنم طوری که ناراحت نشن بپیچونمشون چون اصلا از فضولی و در جریان گذاشتن بقیه راجع به مسایل خصوصی خودم خوشم نمیاد.

2/با مامان هرجا واسه خرید عروسیم میریم پر عروسای سن بالا هست که متاسفانه اصلا عروس بودن بهشون نمیاد و کاملا اعتقاد پیدا کردم باید هر کاری تو سن خودش باشه.

3/سریالایی که تو ماهواره با مامانم میدیدم تموم شدن سریال جدید هم شروع نکردیم و داریم این سریالای کانال1 و 2 خودمون رو میبینیم که فوق العاده مسخره اس یا اون دختر سرطانی اشک ادمو در میاره یا تومور تو سر اون پسر کوچیکه یا فوت بابا اون دختره دیشب مامانم میگه همون خیانتای سریالای ج م روببینیم بهتره.

4/هنوز دوست پسر دختر خالم نیومده خواستگاری (یه سری توضیح دادم اومد ولی خانواده اش مخالفت کردن پستای قبل)حالا واسه عروسی من دعوته (یعنی خالم گفت دعوت کن)و میخواد بیاد با دختر خالم بشن ساقدوش من و شاهین خالمم خیلی ریلکس میگه به فامیل میگم نامزدشه منو مامانم دیشب گفتیم اگر یهو نیان خواستگاری چی .

5/هروقت به این فکر میکنم  برم خونه خودم  و شبا تو اتاقم نخوابم یا هرروز مامانمو نبینم دلم میخواد بمیره از قصه فقط موندم اینا که میرن خارج از کشور با این حجم از دلتنگی چیکار میکنن.


اردیبهشت و هوای بهشت

یکی از بهترین دلخوشی ادم داشتن دوستان قدیمی تو زندگی هست من دوستای دوران دبیرستانم رو دارم و هرچند وقت یکبار همدیگه رو  میبینیم  اینجوری که هرکسی که امادگیش رو داره تو گروه تلگراممون میزنه 5 شنبه خونه من و همه هماهنگ میشن چون اکثرا شاغل هستیم 5 شنبه روز قرارامون هست . پنجشنبه صبح بیدار شدم دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم و اژانس گرفتم رفتم خونه دوستم تقریبا همه با هم رسیدیم و خیلی خیلی خوش گذشت .بینمون 1/2 تا مجرد هست و 1/2 تا متاهل خیلی ناراضی وقتی به دوستام و حسی که به ادم منتقل میکنن فکر  میکنم واسم جذابه اونی که متاهل و راضی هست خیلی ارومه و اونی که ناراضی پر از تنش .و همه چی بستگی به خود ادم داره دقیقا اون 2 تا دوستام که خیلی سریع و با سرعت (منظورم فاصله بین اولین دیدار و عقد هست)ازدواج کردن به نظرم واقعا عجله باعث شد خیلی مسائل مهم رونبینن و سطحی تصمیم بگیرن و دور از ذهن نیست که بعد از از بین رفتن شو رو حال اولیه و شروع مشکلات زندگی الان حس خوبی ندارن . حالا در کل روز خوبی بود و بعدش شاهین اومد دنبالم رفتم خرید و کارای دیگمون رسیدیم . جمعه هم بیدار شدیم یه صبحانه خفن خوردیم و رفتیم بیرون به کارامون رسیدیم تا 8 شب بعد رفتیم خونه مامان یه قرمه سبزی جانانه خوردیم .

1/از امروز یعنی دیشب رژیم گرفتم حالا فکر نکنید من چاقم فقط بخاطر 3 کیلو 

2/هیچوقت فکر نمیکردم داشتن یه خونه مال خودم حتی وقتی هنوز توش نرفتم انقدر واسم لذت بخشه.

3/ انقدر پدر همسرمو دوست دارم که واقعا از خدا ممنونم اگر پدرم پیشم نیست این مرد نازنین کنارم هست خدایا شکرت