خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

حس خوب است که میماند

زمانی که نامزد کردم بدون هیچ حرف قبلی تومراسم گفتم من مهریه نمیخوام پدرم و پدر همسر اصرار کردن که نمیشه همسرم حرفی نزد فقط یه بار گفت حرف پدر ها رو زمین ننداز منم گفتم واسه همه بزرگترا احترام قائلم ولی من مهریه نمیخوام . وضع مالی خانواده همسرم خیلی خوبه و من هرچقدر مهر میگفتم میتونستن همون لحظه بدن ولی من حس بدی به مهریه داشتم و از سالهای قبل توذهنم بود نمیخوام و نظرم این بود که روزی که زندگیم به بن بست برسه و بخوام جدا بشم اون پول واسه من اصلا مهم نیست . من بدون مهریه عقد کردم از نظر کادو عقد و سرویس طلا و  جواهر وحلقه خانواده همسر خیلی برای من سنگ تموم گذاشتن و به جرات میتونم بگم از همه دوستامون و دخترای فامیل طلاهای من گرونتر و جواهراتم بیشتر بود خوب من یدونه عروس بودم و عادی بود که خانواده همسر واسشون مهم باشه . ولی من صادقانه میگم حتی واسم طلا و جواهرم مهم نبود .الان خیلی از دوستام یا فامیلا میگن وای چقدر مثلا حلقه ات گرونه ولی مردم به نظرم خیلی احمقن که مقایسه بیجا میکنن مثلا دوست من که تو بله برون باباش سره مهریه دعوا راه انداخته واقعا اون پسر چه دل و دماغی داشته که واسش هزینه کنه . دخترا و خانواده دخترا مثل یه معامله نگاه مکنن به ازدواج میگن فقط برد با ما باشه مهریه زیاد باشه همه کار واسه ما بکنن اخه خودتون مگه چه امتیاز مثبتی دارید یا دخترتون مگه کیه که انقدر الکی بالا میبریدش خودتون رو بزارید جای اون پسر و خانواده اش .من خودم اوایل رابطه نشون دادم مسایل مالی واسم مهم نیست و دارم خالصانه میام جلو . مردم متاسفانه همش مقایسه مکینن ولی نمیدونن رفتاراشون انقدر بد بوده که شاید اون پسر بیچاره واسش ذوقی نمونده .همسرم تا حالا حرفی نزده البته همیشه میگه حس خوبی دارم که میبینم چقدر دخترا حریصن و تو اینجوری نیستی یه بار م که خرید بودیم میگفت هرچقدر میبیم واست مهم نیست بیشتر دوست دارم واست خرید کنم . حالا دوستم با پدر شوهرش 3 روز سره قیمت حلقه دعوا داشتن که پدر شوهره گفته گرونه اینم گفته باید بخرم اونوقت به من میگه خوشبحالت منم گفتم تو مشکل خودتی که ارزشتو اندازه قیمت یه حلقه اوردی پایین و بحث میکنی .همیشه نظرم اینه این روزا تموم میشه فقط بزارید خاطره خوب بمونه . باشد که دختران دم بخت کم توقع شوند .