خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

سفر بندر انزلی

9 سلام به همه یکم دیر اومدم خیلی خیلی شلوغ بودم حالا تعریف کنم خوب اینو بگم که ما رفتیم با مامانمینا مسافرت قرار بود هفته بعدش بریم خانواده شاهین سفر ولی خوب چون باید جفتشو میرفتیم یعنی نه من کوتاه میومدم نریم نه شاهین این شد که پذیرفتیم جفتشو بریم  خوب من که هرروز سرکار نمیرم ولی شاهین ک هرروز میره سختش بود مرخصی بگیره ولی من یجوری بهش گفتم که یا مرخصی میگیری جفتشو میریم یا هیچکدوم دوست ندارم تو زندگیم تهدید باشه ولی خوب متاهلا متوجه میشن اقایون که فرق میزارن بین خانواده ها ادم چه حس بدی داره که البته شاهین بنده خدا خیلی ام اینکار رو نمیکنه ولی خوب من یکمش هم احساس میکنم سریع تو نطفه خفه میکنم تا کاملا طرفمو به خط بیارم میدونم اگر کوتاه بیام بعدا نمیشه کاریش کرد خوب تا یکشنبه 18 شهریور تعریف کردم دوشنبه صبح بیدار شدم رفتم شرکت تا 8 دفتر بودم بعدش رفتم خونه مامانم یعنی خسته بودما ولی رفتم ببینمش که فرداش سه شنبه میخواستیم بریم سفر دیدمشو اومدم خونه واسه شامم تن ماهی و رشته پلو خوردیم که رشت پلو از قبل داشتم دوش گرفتیمو ساکو بستیمو لالاسه شنبه20 شهریور ساعت  ساعت 7/30 بیدار شدیم فلاکس رو پر کردم ماشین ظرفشویی رو خال کردم وسایل صبحانه برداشتیم و راه افتادیم خوب 10 دقیقه بود راه افتاده بودیم که شاهین گفت مدارک ماشین رو برداشتی منم گفتم نه همین جا برگرد خوب اتوبان خلوت بود و اگر دور میزدیم شاید کلا 15 مین هم نمیشد که عقب میوفتادیم بعدشم ما داشتیم واسه 3 روز میرفتیم حالا چند دقیقه دیر رسیدن چه ارزشی داره شاهین گفت شما از ماشین استفاده میکنی باید حواست میبود منم گفتم خوب یادم رفته اونم گفت حالا این دفعه نمیبریم تا یادت بمونه سری های بعد منم گفتم اوکی بریم یکم رفتیم جلوتر شروع کرد نصیحت که ادم باید مدارک مهم همیشه پیشش باشه و این حرفا منم یهو قاطی کردم که اقا یادم رفته قتل نکردم که بریم بیاریم من خسته ساعت 9 شب رسیدم خونه کل کارا با منه از  ساک گرفته تا وسایل صبحانه و وسایل خواب و مایو تو حالا یه مدارک ماشین یادم رفته اهان وسط حرفاش گفت بی نظمی منم گفتم من بی نظمم که تو زندگیمون حواسم به همه چی هست حالا که یه کارت یادم رفته  دیگه سرتون رو درد نیارم از وسط اتوبان برگشت یسری هم جنگیدیم خوب من واسه اون روز صبح خیلی خوشحال بودم چون میخواستیم 2 تایی بریم تو جاده و ما همه مسافرتامون بابقیه هست این تایم 2 تایی تا برسیم رو دوست داشتم صبحانه باهم توراه بخوریموو خوش بگذرونیم که برنامم با خاک یکسان شد تقریبا کل راه رو با اعصاب خورد رفتیم  و صبحانه ام نخوردیم تا نزدیک رسیدن شاهین عذر خواهی کرد بهش گفتم من انقدری اعصابم خورد هست که الان نتونم جلو بقیه رول بازی کنم و بفهمن حواست به کارات باشه حالا یکم باهام حرف زدو رسیدیم اونجام منتطر ما بودن ناهار نخورده بودن خواهر شوهر باقالی قاتوق درست کرده بود خوردیمو کلا 7 نفر بودیم منو شاهین .مادر پدرش . خواهروشوهرشو دخترش دیگه بعد ناهار شاهین ظرفارو شست . ویلامون ساحلی بود تو حیاطشم میز غذاخوری بزرگ داشت که همونجا جلو دریا ناهار خوردیم بعدشم رفتیم خوابیدیم بیدار شدم دیدم بقیه نشستن تو حیاط رفتم شاهین واسم چایی ریخت خوردمو بعدشم رفتیم لب ساحل قدم زدیمو شاهین با شوهر خواهرش رفتن تو اب و ماهم لب ساحل بودیم بعدشم هنه رفتنو منو شاهین یکم نشستیم حرف زدیمو رفتیم ویلا شوهر خواهرواسمون کباب درست کردو خوردیمو لالا روز بعدش تا بیدار شدیم دیدم  خواهرشاهین  وسایل صبحانه رو اماده  کرده رفتیم  دیگه صبحانه خوردیمو رفتیم بندر ازاد انزلی که شلوغ بود ولی هیچی ارزون نبود رفتیم ال سی من مانتو لی خریدم با پیرن لی شاهینم 3 تا تی شرت خرید که خوب بود قیمتاش دیگه حدود 3 دراومدیم رفتیم رستوران که من سر درد داشتما . داشتم دیوونه میشدم از درد به جرات بگم هیچی از غذا نفهمیدم تا سوارماشین شدیم شاهین واسم بروفن خرید 2 تا خوردم بعدشم بقیه رفتن بازار منو شاهینو مادر شوهر رفتیم ویلا که دیگه شاهین مهربون بود باهام بعد از بحث اون روز .رسیدیم من بهم قرصا اثر کرده بود یکم خوابیدمو بیدار شدم رفتم یکم رو تاپ که تو حیاط بود نشستمو یکم با بقیه گپ زدیم واسه شام جوجه داشتیم که هیچکی میل نداشت منم پیشنهاد دادم بزاریم ناهار فردا تو جاده و بقیه قبول کردن خوب 5 شنبه صبح بیدار شدیم شوهر خواهر شاهین سوسیس تخم مرغ درست کرد خوردیمو بعدش جمع و جور کردیمو وسایل رو گذاشتیم تو ماشین پسره صاحب ویلا اومد تحویل گرفتو راه افتادیم خوب خواهر شوهر روز قبلش اومد به من و شاهین گفت بچه ها پنجشنبه ظهر میرم ماسوله قبل از رفتن به تهران   چون مامان دوست داره بره ماسوله رو ببینه که خوب من اصلا راضی نبودم  و گفتم هم خیلی خیلی شلوغه و کلی تایممون تو ترافیک میره و همینکه همش سر بالایی و پله هست و مادر شوهر میدونم که نمیتونه اون مسیر رو بره وهمون موقع گفتم شلوغه و واسه مامان سخته  . خواهر شوهرم در جواب گفت بهش گفتم گفته میتونم !!!!!!!!!!! منم خوب گفتم کلا چند ساعت میشه و با جمع اومدیم دلیلی ندیدیم بیشتر نظر بدم و گفتم ما اوکی ایم خوب رفتیم رسیدیم ماسوله خیلی شلوغ بود در حدی که شاهین گفت جا پارک نبود معطل نشیم من تو ماشین میشینم شما برید !! پدر شوهر تو ماشین ما بود اونم گفت وقت تلف کردنه جا پارک پیدا نکردیم برگردیم دیگه بعد حدود 1 ساعت پارک کردیم رفتیم تا رسیدیم به قسمت پیاده روی بعد 10 مین مادر شوهر گفت من نمیتونم رابیام شما برید دیگه یکم نشستو ماگشتیمو  فکر کنم 1 ساعت هم اونجا نبودیمو برگشتیم که برگشتنی یهو مادر شوهر سر خورد افتاد زمین !! دیگه اعصابمون خورد شد وبلندش کردیمو اومدیم سر راه هم یه الاچیق نگه داشتیم جوجه خوردیمو اومدیم سمت تهرا ن11 شب خونه بودیم دوش گرفتمو لالا حالا توراه زنداداشم زنگ زد اخه داداشم یه ویلا باغ سمت لواسان خریده میخواست دعوتمون کنه واسه ناهار جمعه که من گفتم شاید بیایم چون خسته ایم و هنوز نرسیدیم شاهین گفت جلو بقیه که دعوتشدیم مادرشوهرم گفت سعی کنید برید اولین بار همگی باهم باشید .شاهینم گفت اناهیتا دوست داری بریم اوکی ام من دیگه جمعه حدود 10 بیدار شدیمو رفتیم ناهار خوردیمو برگشتیم 8 شب خونه بودیم فسنجون تو فریزر داشتم دراوردم برنجم گذاشتم واسه ناهار شنبه شبم زود خوابیدیمو شنبه صبح اول رفتم مالیات کار داشتمو بعدشم شرکت تا 6 شرکت بودمو اومدم سبزی واسه کوکو دراوردمو رفتم حموم شاهینم اومدو شامم کوکو سبزی خوردیمو لالا یکشنبه صبح رفتم ازمایش بعدشم اداره مالیات  و بعدشم مامانمو برداشتمو رفتیم تره بار و پیازو میوه و مرغ و تخم مرغ خریدم مامانمم خریدو رفتیم گذاشتیم ماشینو بعدشم رفتیم شهروند اونجام خرید کردیمو رفتیم خونه مامانم خواهرمم رسیدو .وسایل رو جابجا کردیمو داداشمم اومد ناهار باقالی پلو با گردن خوردیمو جاتون خالی چسبیدو هرکی یه گوشه ولو شد تا 3/30 دیگه داداشم با عجله پاشد رفت شرکتو منم مرغامو بسته کردمو اومدم خونه تا رسیدم یخچال و ریختم تمیز کردمو مرغارو چیدمو بعدش با خانومه تمیز کار واسه سه شنبه قرار گذاشتم بیاد ایشالا خونه تکونی پاییز بکنم و به دوستم زنگ زدم که گفت اثاث کشی دارن و صاحب خونه یهو 50 میلیون رو پیش و 500 تومن رو اجاره اضافه کرده یعنی بعضیا یه خونه دارن خودشونو میکشن که هرچی میخوان از اجاره اون دربیارن دیگه داشتن اثاث جمع میکردنو بعدشم رو کوسن مبلارئ دراوردم انداختم ماشین و اهان برگشتنی یه پرسیل خارجی هم خریدم  واسه پرده ها . دیگه واسه شامم مرغ گذاشتمو نشستم شاهین اومد خوردیمو لالا و بقیه رو پست بعدی میزارم ولی زودااااا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.