خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

دلخوری دوستانه

خمیر دندونمو بعد از کلی استرس کندم حالا فردا میرم بخیه کشون. امروز با اینکه تعطیلیم بود مجبور شدم بیام شرکت کار دارم . صبح ها ساعت 7/30 بیدار میشم صبحانه میخورم امروز تا 8/30 با مامانم سریال در پناه تو دیدیم .خیلی تیپاشون خز بوده این لعیا زنگنه اینا یکم میخندمو بعد سوار ماشین میشم صدا اهنگو  زیاد زیاد میکنم گوبس گوبس کنان میام شرکت حالا تازه سرما ام خوردم . میخواستم از بیحالی در بیام. 2 هفته پیش داشتیم میرفتیم سینما به دوستامونم گفتیم بیان کابینت کارشون دیر اومد نرسیدن و همسر براشون بلیط گرفته بود ولی تقصیری نداشتن کابینت کاره مثلا قرار بوده حدود 9 شب کارش تموم شه تازه ساعت 10 اومده یه کار 1 ساعته داشته که باعث شد نتونن بیان هی دوستم عذر خواهی کرد منم زدم فدای سرت هفته پیش جمعه اونا گفتن بریم شام بیرون ما هم گفتیم بریم. شبش دیر از بازار رسیدیم تا رسیدیم خونه مامان همسر سریع واسمون میزو چید و کلی غذا پخته بود منم دیدم واقعا زشته بگیم ما با دوستامون قرار داریم از یه طرفم واقعا خسته بودم به دوستم پیام دادم ما تازه رسیدیم از بازار شرلیط جوریه فکر نکنم بشه بریم اونم زد عیبی نداره بعد یهو پیام داد تلافی هفته پیش شد ؟؟؟ دقیقا با 3 تا علامت سوال به شاهین همسرم نشون دادن گفت جوابشو نده خیلی ازش ناراحت شدم چون میدید من همیشه پایه برنامه ها بودم و اصلا اهل لوس بازی نیستم . حالا دیشب با شاهین تصمیم گرفتیم ز بزنیم واسه 5 شنبه شب دعوتشون کنیم رستوران گفتیم بزار ناراحتی ها از بین بره به نظرم بعد اینهمه پایه بودن نباید اینجوری میزد ولی من دوست ندارم زود ناراحت شم گله کنم حالا شایدم خودمم ز زدم به نظرم ادم باید خیلی مراقب رفتارش باشه که بتونه دوستاشو حفظ کنه.