امروز ساعت 4/30 باید مطب باشم همسر گفت مرخصی میگیرم میام دنبالت ماشین نبر شرکت . مامانم صبح گفت منم خودم میام مطب همون ساعت . فکر کردم به مامانم الکی میگم جراحی تایمش افتاد 6/30 که تا بخواد بیاد بگم تموم شد دوست ندارم بیاد خسته میشه بچه که نیستم . حالا 1 ساعت پیش به مامانم تو تلگرام پیام دادم :مامان جان سلام تایم جراحی افتاد 6/30مامانم:سلام ساعت 4 مطب هستم لطف کن دروغ نگو فعلا بای . قیافه من
1/ عجله داشتم زود خونه تکونی کنم میدونستم مامانم از خونه تمیز شده انرژی میگیره خداروشکر همه جا برق میزنه.
2/ امروز جراحی دندون دارم خیلی خیلی استرس دارم تا چشممو باز کردم استرس انگار بالا ی تختم وایستاده بود زودی اومد تو وجودم
3/ خیلی خرید و کار دارم خداکنه به همش برسم . هم خرید عیدی هم خرید واسه خودم و کلی ام کارای دوتا شرکت . خدا بهم انرژی بده همش انجام بشه .
4/عاشق اینم با مامانم دوتایی بشینیم در سکوت سریال ببینیم.
5/دلم بازار بزرگ تهران میخواد.
6/این خانومایی که خانه دارن چقدر خوب به همه کاراشون میرسن این مزیت رو داره ولی من اصلا نمیتونم خونه بشنم اصلا .
سلام . من خیلی شلوغم . نمیدونم خوبه یا بد ولی من وقتی تو محل کار یا زندگیم شلوغ میشم استرس مگیرم حالا امیدوارم کارام به خوبی پیش بره . خوب از پنجشنبه بگم . ظهر رفتم خونه میل به ناهارنداشتم دوش گرفتمو لباسامو مرتب کردمو یکم دراز کشیدم خونه تنها بودم مامانمم بیرون بود که همسر اومدو دیدم کبابم خریده مامانمم همون موقع رسید مامان گفت دختر داییاش دارن میان خونمون سریع رفت حمام . همسرم گفت گرسنه ام که یهو سورپرایزش کردم با ژاکت و قاب عکس و گل و شکلات .
یه همچین همسری هستم من
. هیچی دیگه اونم خوشحال هی ذوق کردو ناهارو خوردو رفت تو اتاق من دراز بکشه که مامانمم اومدو کباب سهم مامانمم دادیم سریع خورد تا مهمونا نیومدن منم یکم مرتب کردم خونه رو مهمونام زود رسیدنو 4 تا دختر دایی مامانم بودن 1 ساعتی باهاشون نشستمو دیگه همسر بیدار شدو حاضر شدیم رفتیم بیرون اول رفتیم نوین چرم خرید بعدشم یکم تو مغازه ها چرخ زدیمو رفتیم خونه مادر همسر اونجام یکم گپ زدیم همسر رفت دوش گرفت ژاکتی که من بافتمو با یه شلوار جین پوشید خیلی عالی شد مادرر و پدر همسر کلی ازم تشکر کردن
عروس هنرمند دارن خوووووووو. هیچی دیگه یکم نشستمو بعد با همسر رفتیم رستوران. دوستامون ز زدن بریم بیرون ولی یهو تصمیم گرفتیم دوتایی شبه عاشقانه طوری داشته باشیم رفتیم رستوران یه غذای معرکه و عالی خوردیم بعدشم رفتیم سینما فیلم خانه ای در کوچه چهل و یکم که بازیگراش عالی بازی کرده بودن و خیلی خوشم اومد اخرشم گریه دار بود انقدر اشک ریختم چراغا تو سینما روشن بود همین جور اشکام میومد مگه قطع میشد اخه .
بعدشم اومدیم منزل و لالا حالااا جمعه ساعت 8/30 بیدار شدیمو یه املت زدیمو همسر رفت بیرون کار داشت منو مامانمم تمیز کار داشتیم اونم اومدو 3 تایی افتادیم به جون خونه همه جارو سابیدیم در حدی که شب احساس کردم یه لایه از رو خونه برداشته شده وضوح تصویر رفته بود بالا . اینم از اخر هفته صبح ام رفتم اداره بیمه و بانک بعدشم دفتر خیلی سرم شلوغ بود اخر هفته ام که استراحت نکردم اصلا نمیکشم قشنگ کتلتم
بای بای
پارسال همین موقع ها همسر بهم یه قوطی شکل قلب داد که توش شکلاتای رنگی ریز بود اینو گذاشتم تو کتابخونه ام یه روز پسر کوچولو خواهرم اینو دید گفت خاله اجازه میدی از اینا بخورم ؟منم بهش اجازه دادم . چند بار این موضوع تکرار شد تا کل شکلاتا طی چند مرحله اجازه گرفتن و برداشتن تموم شد و قوطی خالی شد دیروز از شرکت دراومدم رفتم واسش شکلاتای قلبی خریدمو قوطی رو پر کردم اومد بهش گفتم واسه ولنتاین برات جایزه خریدم فقط باید خودت پیدا کنی چند جاروگشت ولی پیدا نکرد تا اخر بالاخره پیدا کرد ,و کلی ذوق کردو کلی بوس و بغل کردیم همو . چقدر پاک و معصوم و مهربونن این بچه ها. عاشقشونم یعنی .دیشب در کنار خواهرمینا و برادرمیناو مامی شام خوردیمو خوابیدم صبح بیدار شدم اومدم سمت شرکت یه بربری ام خریدمو با همکارا صبحانه خوردیمو مشغول کار شدم . صبحم با وجود اینکه سر مسایل کاری یکم اعصابم خورد شد تصمیم گرفتم پنجشنبه زیبامو خراب نکنم . میخوام برم خونه ناخونامو لاک بزنمو دوش بگیرمو خودمو واسه یه خوشگذرونی اماده کنم میخوام برم ژااکت و قاب عکسو گل و شکلات رو تزیین کنمو با دوستامون قرار بزاریم بریم بیرون امیدوارم همسر خوشش بیاد که مطمئنم میاد
ارزو میکنم به همه خو ش بگذره اخر هفته . با تمام وجودم ارزو میکنم هیچکس عزیزش تو بیمارستان نباشه دوست ندارم انرژی منفی بدم ولی یه مدت طولانی انقدر تو بیمارستان بودم که از اعماق وجودم سختیش رودرک میکنم خدایا خودت به همه ارامش بده . امیدوارم از همه لحظات با هم بودن لذت ببریم انقدر زود میگذره که باورشم سخته و خوش باشید