خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

مادر است دیگر

امروز ساعت 4/30 باید مطب باشم همسر گفت مرخصی میگیرم میام دنبالت ماشین نبر شرکت . مامانم صبح گفت منم خودم میام مطب همون ساعت . فکر کردم به مامانم الکی میگم جراحی تایمش افتاد 6/30 که تا بخواد بیاد بگم تموم شد دوست ندارم بیاد خسته میشه بچه که نیستم . حالا 1 ساعت پیش به مامانم تو تلگرام پیام دادم :مامان جان سلام تایم جراحی افتاد 6/30مامانم:سلام ساعت 4 مطب هستم لطف کن دروغ نگو فعلا بای . قیافه من

نظرات 2 + ارسال نظر
شهرام چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 15:16 http://1980716.blogfa.com

شیشه ماشین دودی اوه اوه.همسر شمابه دستگاهی ارگانیچیزی وصل نیست

نه بابا چه ارگانی

آبگینه یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 18:38 http://abginehman.blogfa.com

ان شاالله درد نداشته باشی و جراحیت راحت باشه
فکره اینکه مامانارو گول بزنی رو از سرت بیرون کن

ممنون عزیزم خیلی بهترم دقیقا همینه اصلا نمیشه پیچوندش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.