خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

کمی ارامش.

سلاااااام .خسته نباشید از خواب تعطیلات . 

خوب من تا هفته پیش تعریف کردم دوشنبه صبح ساعت 7 بیدار شدم صبحانه خوردم با ماشین رفتم دفتر داداشم رسیدم و سرم شلوغ بود کارامو کردم تو شرکت داداشم حدود 10 تا کارمند داره  تو اتاق من یه پسر جوونی هست که از شهرستان اومده ولی تیپ و ظاهرش خوبه و به خودش میرسه و پدر پولداری هم داره اینجا خونه اجاره کرده و یه ماشین مدل بالا زیرپاشه باهاش که صحبت میکنم متوجه تغییراتش میشم که از شهرستان اومده و با توجه به ازادی و تفاوت فرهنگ تو تهران همش داره دختر بازی میکنه کارایی که شاید تو شهرشون(که شهر کوچیکی هست)راحت نمیتونست انجام بده اون روز باهاش صحبت کردم و البته نمیخواستم نصیحتش کنم ولی گفتم تا این حد تنوع طلبی خوب نیست و تو روحیت و زندگی ایندت تاثیر میزاره دیگه یکم صحبت کردیمو کارامم کردم تا حدود 7 دفتر بودم بعدش قرار بود بریم خونه خواهر شاهین اخه مادر شوهر از بیمارستان که مرخص شده بود رفته مونده خونه خواهر شوهر رفتیم سر زدیمو شامم باقالی پلو با گردن گذاشته بود که واقعا خوشمزه شده بود دیگه یکم نشستیم مادر شوهر از شاهین و خواهر شوهر تشکر کرد بابت زحماتشون تو یک هفته بیمارستان و بهشون نفری یه سکه داد  دیگه تا حدود 10 نشستیمو اومدیم خونه . اومدیم خونه شاهینم سکه اش رو داد به من   دیگه شب خوابیدیم صبح رفتم شرکت کارامو کردم تا حدود 5 بعدش رفتم خونه خواهرم که مامانمو خالمم اونجا بودن نشستیم فیلم نامزدی دختر خالمو دیدیمو شاهین و دختر خالمو نامزدشم اومدنو شام خوردیم اومدیم . اون روز منو شاهین جفتمون ماشین نبرده بودیم دختر خالمو نامزدش رسوندنمون تا رسیدیم سر خیابون دیدم هیئت بیرونه و فوق العاده شلوغه همون سر خیابون پیاده شدیم رفتیم یکم وایسادیم تو هیئت بعدش پیاده رفتیم سمت خونه 4 شنبه صبح تا بیدار شدم تپسی گرفتم رفتم صبحانه خونه خواهرم به داداشمم زنگ زدم گفت نون میخرم میام هیچی دیگه رفتمو حالا رسیدم زنگ میزنم درو باز نمیکنن مامانم شب خونه  خواهرم خوابیده بود جفتشون خواب بودن دیگه چند بار در زدم حالا یکی نیست بگه مجبوری کله سحر بری پشت در بمونی دیگه یکم در زدم  تا بیدار شدن . رفتم بالا حالا بنده خدا خواهرم هی عذر خواهی میکنه دیگه رفتم پسر کوچولو خواهرمم بیدار کردم داداشمم با نون تازه اومد صبحانه خوردیمو یکم نشستم پاشدم تپسی گرفتم رفتم جایی کار اداری داشتم انجام دادم  بعدش رفتم شرکت کارامو کردم عصری هم پیاده به سمت خونه ارزوها رفتم شاهین رسیده بود خواب بود منم خوابیدم تا 7 شب بیدار شدم خونه رو مرتب کردم شامم داشتیم موهامو رنگ کردم ابروهامو رنگ کردم صورتمم بند انداختم دیدم شاهین داره جیگر درست میکنه رفتم دوش گرفتم اومدم شام خوردیم و خیلی خوشمزه شده بود غذای همسر  دیگه نشستیم پای سریال تا حدود 1 بعدش لالا. پنجشنبه هم صبح بیدار شدیم صبحانه مفصل خوردیمو یکم کارامو کردم شاهین منو رسوند خونه مامانم خودشم رفت خونشون دیگه با مامانم ناهار خوردم یکم خوابیدم داداشم اومد یکم نشستیم شاهینم اومد پیشمون دیگه حدود 4 رفتیم خونه ارزوها و روز 6 مهر بود روز سالگرد عقدمون دیدیم همسر واسم یه گلدون انتریوم زیبا خریده و خیلی خیلی خوشگل بود منم گفتم بریم منم میخوام شیرینی بخرم رفتیم شیرینی فروشی محبوبم و چیز کیک شکلاتی و رولت خریدم امدیم خونه قهوه دم کردیم و خوردیم خیلی چسبید یکم دیگه سریال دیدم یکمم دراز کشیدیم بعدش با دوستامون قرار داشتیم رفتیم خونه دوستامون چون هرسال میریم محل اونا واسه محرم رفتیم خونشون نشستیم یکم گپ زدیمو رفتیم  بیرون دیگه تو خیابونا و هیئت بودیم تا حدود 1 شب بعدش بابا دوستمون واسمون نذری گذاشت کنار رفتیم گرفتیم باز برگشتیم خونه دوستامون تا 4 صبح اونجا بودیم برگشتیم خونه و لالا . جمعه صبح بیدار شدم دیدم شاهین نیست چون قرار بود بره ویلا مادر شوهر باید کاری انجام میداد منم با مامانمو خواهرمو برادرم هماهنگ کردم رفتیم بهشت زهرا یکم اونجا بودیم بعدش 4 تایی برگشتیم رفتیم توراه ابمیوه هم خوردیم داداشم مامانو رسوند بعدش منم رسوند خونه ارزوها. دوش گرفتم و خوابیدم  شاهینم اومد از باغ خوابید بیدار شدیم  نشستیم بعدش حاضر شدم رفتیم خونه زندایی شاهین برای مراسم سالگرد فوت داییش اونجام حلیم پزون داشتن یکم حلیم هم زدیم و طبق معمول تنها ارزوی من سلامتی و ارامش خانوادم بود تا حدود 11 اونجا بودیمو راه افتادیم سمت خونه با خواهر شوهر خداحافظی کردیم چون داشت فرداش میرفت سفر فرداش هم که میشد شنبه بیدار شدم باز حاضر شدم شاهین منو رسوند خونه مامانم با مامانم رفتیم خونه عموش که هرسال تاسوعا نذری دارن ناهار و شوله زرد هم عصر اونجا همه فامیل رو دیدم و خوب بود تا حدود 6 اونجا بودم بعد ماشین گرفتم اومدم خونه شاهینم خونه مامانش بود برگشت اومد یکم نشستیمو باز حاضر شدیم حدود 9/30 رفتیم پیش دوستامون تا 1 بیرون بودیم بعدشم خونه دوستامون بودیم تا 5 صبح و شوت شدیم به حالت بیهوشی به سمت خونه و لالا تا 11 صبح که بیدار شدیم. (این دوستامون پسره از دوستای قدیمی و هم دانشگاهی همسر هست و حدود 3 ساله ازدواج کردن خانومشم خیلی دختر خوب و ماهیه  رابطه خوبی باهاشون دارم ) خوب صبحم که بیدار شدیم و حلیم و صبحانه مفصل خوردیمو استراحت کردیم تا حدود 4 بعد رفتیم خونه خالم که مامانمو برادرمم اونجا بودن نشستیم تا 5 داداشم بدون ماشین اومده بود رفتیم اونارو و مامانمو رسوندیم نذیریمونم که نامزد دختر خاله اورده بود گرفتیم و اومدیم خونه تا رسیدیم گرسنمون شد نذری که مامانم دوستامون داشت و شب قبل بهمون داده بودن قرمه سبزی بود داغ کردیم خوردیم (منو شاهین هیچکدوم نذری نمیگیرم مگر اینکه دوستامون یا فامیل داشته باشن و بهمون بدن)و باز سریال و لالا .دوشنبه ام به حالت داغون بابت خستگی تعطیلات رفتم دفتر داداشم تا 6 اونجابودم بعدشم رفتم خونه مادر شوهر شاهینم اونجا بود شام خوردیم و برگشتیم و لالااااااا. یکم گریه هام کمتر شده ولی هنوز عادی نیستم دنبال یه خوشگذرونی خفن هستم

/تیلو جان میشه یه خبر از خودت بدی .مرسی

/اگر بخوام با خودم صادق باشم صرفا بابت هیبت و زیبایی علم در دسته های عزاداری هست که دلم میخواد برم بیرون و هیئت ببینم.

/بعضی چیزا تو دسته ها دیدم که واقعا ترسناک بود یعنی شبیه سازیشمر و .. که اگر بچه داشتم هیچوقت نمیبردمش بیرون . واقعا بچه ها نمیترسن؟؟؟

/خانوما یا اقایون به نظرتون من زیادی به مادر و خواهر وبرادرم وابسته هستم .؟؟؟؟ممنون میشم جواب بدید 

نظرات 6 + ارسال نظر
ماهی کوچولو پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 20:58

راستش من که وبت رو میخوندم بدون اینکه این سوال رو بپرسی همش از خودم سوال کردم اگه برم خونه خودم هم اینطور مرتب به مامان بابام سر میزنم؟و هی صبحونه و .....بعد جوابم قطعا نه بود!
اما قطعا به این معنا نیست که این خصوصیت شما و این عادت و وابستگی بده! حس میکنم من یکم بیخیال و زیادی مستقل و سنگ دل میتونم باشم! البته شرایط هرشخص و کارهاش و درگیری های ذهنیش تاثیر گذاره!
شاید منم بعد دفاع از پایان نامه م بیشتر وابسته شم! نمیدونم!
اما بدون این خصوصیتت تا جایی که همسرتم مشکلی باهاش نداره خیلی خوبه و تا میتونیم باید به مادرهامون خدمت کنیم

بله ماهى جان من یکم بیشتر از حالت عادى وابسته ام احساس میکنم

شهرام جمعه 14 مهر 1396 ساعت 10:56 http://1980716.blogfa.com

وابستگی تو دنیای امروز خوب نیست.والبته بی عاطفه بودن هم بده.اما ادم اگر کسانی داره قدرشو بدونه.گاهی وابستگی حالت مریضی میگیره که خطرناکه

شهرام وابستگی اول از همه خود ادمو عذاب میده . من بعضی وقتا خودم کلافه میشم مخصوصا بعد از اینکه اومدم خونه خودم

شهرام جمعه 14 مهر 1396 ساعت 10:53 http://1980716.blogfa.com

عاشق نصیحتاتم.خودت شوهر کردی حالا جوان مردم رو نصیحت میکنی؟
مثل من خوبه باشه که از عالم ادم رونده شدم؟اگه با احساس کسی بازی نکنه به نظر من خوبم هست.مگه فکر میکنی بقیه ادما چیکار میکنن؟هرکس مثل من ساده بود باخت

ببین من به نظرم دوست دختر یا دوست پسر داشتن خیلی عادیه ول این پسره خیلی خیلی تنوع طلب شده یعنی ولش کنی هفته ای یه بار دوست دخترشو عوض میکنه . من نظرم اینه رابطه باید حس خوب و دوست داشتن و تعهد داشته باشه . دوستی که با حس امنیت و اعتماد باشه ارامش میده .

دل آرام پنج‌شنبه 13 مهر 1396 ساعت 10:46

من این همه نمیرفتم خونه ی مامان و بابا. هفته ای یه بار به زور

وای من هفته ای یه بار برم که مردم قشنگ

setareh سه‌شنبه 11 مهر 1396 ساعت 19:55 http://san-arm.blogsky.com

به به چه روزای خوبی داشتی
خداروشکر که بهتری عزیزم

نه وابسته نیستی ، منم سروتهمو بزنی خونه مامانمم یا خواهرم .
تا هستن و نفسمون میاد و میره باید ببینیمشون و لذت بودنشون رو بچشیم ، نه خدای نکرده بعدا حسرت بخوریم .

اره دقیقا ستاره جون منم موافقم همه دلخوشیمون اونان

پرنسا سه‌شنبه 11 مهر 1396 ساعت 18:22

اصلا محرم باید بیرون رفت.یه حال و هوای خاصی داره .
این پسره همکارتون هم خب اگه خوشتیپ باشی ،جوان باشی،پولدار باشی، کسی بالا سرت هم نباشه،طبیعیه آدم عوض بشه.خدا کنه نصیحت آناهیتا جونمون رو جدی بگیره:)

پرنسا بیرون رفتن خیلی حال میده دقیقا. من ناراحت دخترایی که باهاش دوست میشن هم هستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.