خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

خاطرات من ١٣٦٩

اینجا قسمتى است از زندگى من

ماشین جدیدمون مبارک .

سلام. بلاخره دندونمو جراحی کردم روز یکشنبه خیلی استرس داشتم همسر اومد نبالم بهم گفته بود مشین نیارم منم نیاوردم عصری ز زد که بیا من منتظرتم جلو در شرکت خودشم چند وقتیه ماشینشئو فروحته و ماشن جدیدی که ثبت نام کرده بهش تحویل ندادن بی ماشین مونده اونروزم گفن میخوام ماشین مامانمو ببرم نمایندگی با همون میام دنبالت منم از در دفتر دراومد نگاه کردم اینور اونور دیدم ماشین مادر همسرو نمیبینم موبایلمو دراوردم ز بزنم بگم کجایی که دیدم یهو یه ماشین ویراژ داد کنارم وایساد شیشه ها دودی بود همسرو ندیدم تا شیشه رو داد پایین و دیدم بعلهههههههه ماشین جدیدمون رو تحویل گرفته و به من نگفته تا سورپرایز بشممنم هی جیغ جیغ و ذوق که چرا به من نگفتی نشستمو رفتیم مطب کارمو انجام دادم و بسی وحشتناک بود و به صورت نالان امدیم خونه دیگه شام خوردیمو لالا. صبحش یکم دیر پاشدم رفتم دفتر برادر یکم دندونم درد میکردو قرص مسکن زیاد خورده بودم نتونستم تا عصر  بمونم ساعت 3 اومدم خونه دیگه سریال دیدمو بیهوش شدم تا 7/30 بعد بیدار شدمو بازم سریال و خوراکی خوردیم با مامانو لالا . صبحش تا 10 خوابیدم بیدار شدم رفتم بازار مامان واسه عید همسر یه حلقه رینگ که دوست داشت داشته باشه خرید اخه حلقه همسر پلاتین هست و گفتیم یدونه رینگ طلا هم داشته باشه .منم روتختی خریدم که خیلی خوشگوله امدیم خونه که خالم اومد خونمون یکم نشستیم گپ زدیمو بعدش خالم رفت منم کارای دفتر برادرمو انجام دادم یکم بعد برادرم ز زد که فردا میریم مسافرت ولی من الان دارم از سر کار تازه بر میگردم بیام ببینمتون ساعت 9/30 شب بود مامانم گفت نیا خسته ای برو خونه کاراتو کن فردا خسته ای که اونم گفت اگر قول میدین بیاید من نیام ماهم قول دادیمو اونم رفت منو مامانم رفتیم یه سر اونجا با نی نی بازو کرددیم دیدیمشونو برگشتیم . و لالا اینم از روزای من و اینگونه بود که روز 1 اسفند 95 ماشین جدید رو گرفتیم و امیدوارم جاهای خوب بریم کلی گردش و خوشگذرونی کنیم و زود به دوستام پیام دادم بریم که از همسر شیرینی بگیریم اخره هفته دوستامم سریع اعلام امادگی کردن و اینگونه همسر رو در خرج انداختیم 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.