سلام . یعنی انقدر این هفته سرم شلوغه و کار دارم که از دیروز دارم خودمو اماده میکنم خوب اخر هفته رو تعریف کنم پنجشنبه صبح اومدم شرکت تا 10/30 بعدش یه یه ویزیت کوچولو داشتم رفتنم دندونپزشکی که دارم از یکماه پیش دهنمنو پیشش سرویس میکنم
بله واقعا هم سروییییییس . هیچی دیگه یه جراحی کوچیک باید انجام میدادم که رفتم ببینم مدیر کلینیک هم نظرش همونه یا نه که اونم گفت بعععععععععله باید جراحی کنی
منم زودی برگشتم شرکت و کارامو کردم ساعت 1 با خواهرم دم خونمون قرار داشتم که بریم بهشت زهرا شو ت گاز رفتم خونه و ماشینو پرت کردم تو پارکینگ سوار ماشین خواهر شدمو رفتیم بهشت زهرا مامانم نیومده بودو ما هم از این موضوع استفاده البته سو استفاده کردمیو تا 5/30 موندیم اونجا بعدشم از شدت سرما و قندیل بستن برگشتیم . خواهرم رسوندم خونه و دوش اب گرم عالی گرفتم بعد حاضر شدمو مامانمم رسد یکم با مامانم گپ زدیمو همسر میخواست بیاد دنبالم که دیدیم خیلی تو ترافیک میمونه من بهش گفتم نمیخواد بیای خودم میام دیگه راه افتادم به سمت منزل خانواده همسر که خیلی خیلی خیلی ترافیک بود منم داشتم عصبانی میشدم که پیش خودم گفتم بهترین کار اینه با ترافیک کنار بیام این شد که موزیکای مورد علاقمو گذاشتمو سعی کردم از شب بارونی پنجشنبه لذت ببرم
هیچی دیگه 1 ساعت ناقابل در ترافیک بودم و رسیدم خونه مادر همسر ماشینو گذاشتم تو پارکینگ همسرم اومده بود پایین واسم جایزه یه وسیله از این روکشای داشبوردبرای ماشینم خریده بود که انداختو منم تشکر کردمو رفتیم بالا اونجام مادر و پدر همسر دوتایی بودنو سلام و احوالپرسی و رفتم لباسمو عوض کردمو همسر اونروز با یکی از دوستاش که کلا رفت و امد زیاد داریمو منم با خانومش دوستم و مسافرت و مهمونی و تفریح میریم قرار داشت رفتم تو اتاقو با همسر همینجوری حرف زدیم که گفت امروز که با دوستم بودم متوجه شدم اوضاع زندگیشون خیلی خرابه و همش تو دعوا کشمکش و قطع رابطه با خانواده هستن که اینو شنیدم خیلی ناراحت شدم اینا دوستای خوبمون هستن و دختره مادرش فوت کرده و به نظرم خیلی شکننده و حساسه هیچی دیگه یکم صحبت کردیمو اومدیم شام خوردیم. من خیلی دختر شلوغ و پر انرژی هستم خونه خانواده همسرم همیشه خیلی خلوت و ساکته به غیر از من عروس نیست و خواهر همسرمم ازدواج کرده و خونه نیست منم میرم اونجا و با مادر شوهرم که خیلی خانوم خونگرمو شوخی هست میگیمو میخندیمو کلی صحبتو شوخی میکنم دیگه سر یه موضوعی کلی با مادر و پدر همسر شوخی کردمو نشستیم خوشحال که استیج ببینیم که اونم بخاطر هوا انقدرپارازیت داشت که ضایع شدیمو من زدم کانال 2 سریال دیدمو ساعت شد 11 مادر همسر دوست داشت بشینیم به صحبت ولی واقعا چشمام داشت بسته میشد که رفتیم با همسر خوابیدیم صبحم ساعت 9/30 بیدار شدم همسر یک عدد املت پزوند خوردیمو نشستیم تکرار استیجو دیدیمو باز یکم دراز کشیدیمو پاشدیم یکم بازی کردیم با همسر و ناهار خوردیمو حاضر شدیم رفتیم شریعتی همسر تلویزیون دیدو منم ماکروفر دیدمو مدلایی که میخواستیمو قیمت گرفتیم بعدا قطعی کنیم بخریم بعدشم رفتیم رستوران شام یک عدد استیک خفن زدیم
وای چقدر حال داد خیلی چسببببببببببید . یه پرس استیکم واسه مامی جانم خریدم چون میدونستم استی کای این رستوران رو خیلی دوست میداره شوت شدیم خونه ما نشستیمو یه چای گرم خوردیم که چون از سرما اومدیم واقعا چسبید بعدشم همسر یکم باز تو سایت مدلای تلویزیون دیدو منم بافتنی بافتنمو لالا. امااااااااااا صبح ساعت 6/30 بیدار شدمو حاضر شدمو با مترو رفتم یه کار اداری رو انجام بدم که قشنگ تو مترو کتلت شدم رسیدمو کارمو انجام دادمو ترجیح دادم با تاکسی برگردم با تاکسی باز اومدم خونه و ماشینو برداشتمو اومدم شرکت حالا عصری ام وقت لیزر دارم از الان یاد این میوفتم چقدر باید درد بکشم داغون میشم . ما خانموما چقدر دنگ و. فنگ داریما اخه انصافههه
چقددددددددده تو فعالی من خوندم خسته شدم خودت چی!!
خیلی خوبه عروس سرزنده ای هستی و اهل بگو و بخند من در بین اقوام شوهر بیش از حد خانمم
یه ساعت قبله لیرز پماد زایلاپی بزن و قبله اینکه خواستی بری اتاقه لیزر با آب و صابون بشور و خشکش کن دردش یک دهم میشه. من همیشه اینکارو میکنم
من یه روزایی انقدر فعالیت دارم قشنگ شب بیهوش میشم . دقیقا باید پماد بزنم خیلی درد کشیدم این جلسه لیزر رو