سلام امروز بازم به سختی بیدار شدم خیلی سخت . ولی دیگه مجبورم بیام دیگه
حالا دیگه خوابم پریده رسیدم دفتر یه لیوان کاپوچینو داغ خوردم و مشغول کار شدم . خوب تا چهارشنبه تعریف کرده بودم. چهارشنبه عصری از دفتر شوت شدم خونه سر راه یه ایستک لیمو خریدم که مامان گفت ماکارونی داریم باهاش میچسبه بعدش رفتم خونه دیدم یه عدد نی نی گو لو زیبا مهمان ماست بعلههههه نی نی داداش جانمان دیگه تا رسیدم بیدار شد قشنگ کشتمش انقدر باهاش بازی کردمو یعنی میخوام یه لقمه باشه قورتش بدم
عشق عمه اس هااااااااا.دیگه کارامو کردمو لباسای فردامو اماده کردم لباس چندتا با دست شستم لاک زدم شب لالا . صبح مرخصی گرفته بودم ساعت 8/30 پاشدم دیگه خوابم نبرد انقدر حرصم دراومد حالا روزایی که میخوام بیام سر کار قشنگ جنازه ام او نروز سرحال پاشدم وای چه برفی میومد خیلی خوشحال شدم کلا من نظرم اینه برف ادما رو شاد میکنه دیگه دوش گرفتمو موهامو سشوار کشیدمو ارایش کردمو شوت شدم خونه دوستم دیگه دوستای دیگه ام اومدنو کلی گفتیمو خندیدیم خیلی خوش گذشت عصر همسر اومد دنبالم رفتیم حسن اباد تا رسیدیم کاموا فروشرو میشناسم بافتنیمم تو کیفم بود تا دیدمش گفتم اقا منوچهر ازاین مارک و این رنگ میخوام گفت وای تموم شد پریروز یه خانومی اومد 180 کلاف دقیقا فقط رنگ طوسی برد منو میگی دیگه گریه ام گرفته بود بعد شاگردشو فرستاد رفت ویترین و طبقه پایینو بگرده منم دیگه منتظر یهو شاگردش با یک کلاف کاموای نازنین من در دست اومد گرفتمو حساب کردیم اومدیم چون کادوی ولنتاین هست نذاشتم همسر پولشو بده گفتم بزار هم کامواشو خریده باشم هم بافته باشم
هوا هم سرد دوییدیم سمت ماشین. مامان و بابای همسر رفته بودن سفر پس منزل هیچکی نبود شامم نداشتیم اول گفتیم بریم رستوران بعدش همسر گفت غذابگیریم بریم خونه لند کنیم و قلیون بکشیمو یه شام عشقولانه دونفره بخوریم منم گفتم چششششششششم هرچی شما بگی و رفتیم مرغ کنتاکی و خوراکی خریدیم رفتیم خونه. تا رسیدیم لباس مهمونیمو در نیاوردم با پیراهن نشستم دیدم همسر نگاه میکنه گفتم همیشه که نباید لباس مهمونی واسه بقیه باشه ایندفعه خواستم دوتایی باهمیمم مهمونی طوری باشم
هیچی دیگه شام خوردیمو عکس بازی کردیمو قلیون کشیدیمو استیج دیدیمو لالا. صبح ساعت 10 نشده بود بیدار شدیمو یه صبحانه همسر پز خوردیمو پیش به سوی باغ گل من میدونستم مغازه لوازم کادویی داره رفتم یه پاکت و قاب عکس خریدم واسه ولنتاین میخوام عکسای دو نفرمون رو چاپ کنم حدود 6 تا و تو قاب بزارم هم کادوس و هم در اینده میزاریم رو یک دیوار خانه ارزوها
دیگه رفتیم همسر واسم از این سانسوریا جدیدای رنگی خرید منم طبق معمول صورتی
با یه گلدون صورتی زیبا کلی خوشحالی کردمو عاشق گل و گلدونم شدم بعدشم رفتیم واسه همسر چند تا گلدون خریدیمو یه گل حسن یوسف و چند تا گل دیگه خریدیم یدونه چا گلدونی زیبا 4 طبقه ام واسه مامان خریدم . دیگه ساعت شد 3 اومدیم خونه مامان و بابای همسر رسیده بودن ناهار خوردیمو من نشستم به بافتنی بافتنو گپ زدن با مادر همسر و ساعت 7 راه افتادیم سمت خونه ما سر راه مامان ز زد من دارم میرم مهمونی منم دیگه عجله نکردمو با همسر وسط راه رفتیم م ولیعصر واسه همسر لباس بخریم که انقدر لرزیدیم و لباسا بیخود بود بیخیال شدیم اومدیم خونه یکم استراحت کردیمو جا گلدونی مامان رو جاساز کردیم گلدونارو مرتب کردیم گذاشتیم سر جاش انقدر زیبا شد که همش میخواستم مامان بیاد ببینه که اونم ضایع کرد منو دیر اومد ما هم خوابیدیم
فعلاااا
از یک ماه پیش شروع کردم واسه همسر یه ژاکت ببافم که بخاطر مشغله کاری و کند بودن دستم(دومین لباسی هست که میبافم)هنوز نصفه مونده که به ذهنم رسید هرجور شده تا ولنتاین تمومش کنم و بهش کادو بدم خدا کنه تموم بشه
تازه فکر کنم یدونه کاموا هم کم دارم باید بدوبدو برم اخر هفته حسن اباد تهیه کنم خدا کنه هنوز از این مارک و رنگ موجود باشه
یه همکاری دارم که هم دوسته هم همکار دختر خوب و معقولیه با یه پسری دوست بود حدود 5 -6 سال که برنامه ازدواج داشتن خانواده 2 طرف اطلاع داشتن و دوست من هم دختر ازادی هست و محدودیت نداره راحت مسافرت میرفت با پسره . در کل خیلی رابطه صمیمی داشتن و تقریبا همه هزینه های دختر رو هم پسره میداد مثل شهریه دانشگاه و خرید گوشی و .. مسافرت داخلی و خارجی خرید لباس . سرتونو درد نیارم پسره دختر رو دوست داشت و میگفت مثل زنم هستی و وقتی قصدمون ازدواجه باید این هزینه ها رومن بدم البته یک بار خواستگاری دختر رفته بود و پدر دختر جواب منفی داده بود چون پسر خونه نداشت و بعد 2 سال پسر خونه تهیه کرده بود و باز قرار بود عید برن خواستگاری تا همین دوست من یهو اخر تابستون قاطی کرد و با این پسر کات کرد حالا از پسر اصرار از این دوست من فرااااار همش دنبالش بود دم شرکت دم خونه هی پیام میفرستاد از همه طرف که قول و قرارا چی شد کجا رفتی دوست منم ریلکس میگفت نظرم تغییر کرد پسره ام کارد میزدی خونش در نمیومد که من خودمو هلاک مردم انقدر هزینه انقدر احساس گذاشتم خانواده ام رو در جریان گذاشتم اخرش این شد . منم به دوستم گفتم حق داره نباید وقتی از خواسته دلت مطمئن نبودی قول میدادی این نوع رفتار منصفانه نیست دوستمم قبول داشت ولی میگفت خوب نمیخوام زور که نیست من میدیدم اینم راست میگه حرف یه عمر زندگیه الان بگه نه بهتره تا موضوع بیشتر پیش بره . هیچی دیگه این اقا پسر تا 1-2 ماه هی اصرار تا هم خسته شد هم متوجه شد این دوست من واقعا تصمیمشو گرفته و جواب منفی هست و حرصش دراومدو طی یه عملیات انتحاری
ز زد که من کاری با سالهای اولی دوستیمون ندارم ولی تو همین 2 سال اخر 57 میلیون تومن خرج کردم لطف کن نقدیار نقد بده و طلا هارو و لپ تاب و گوشی و سیم کارت و کلی خریدهای متفرقه دیگه رو پس بده حالا دوستم وحشتناک درگیره هم حرصم از پسره در اومده هم ناراحت دوستمم . از دست این پسرا